۳.۱۸.۱۳۸۶

کم آورده بودم

مدت ها بود کیفم خیلی کوک بود و روی فرم بودم، اما دو سه روزه که به هم ریختم، تا اونجایی که یادمه به سال می رسه که دیگه سعی کردم یه جورایی با یه چشم دیگه به زندگی نگاه کنم و واقعا لذت خاصی می بردم، تقریبا از بعد از اون نوشته با عنوان "دوباره عاشق شدم" روزگار با مزه ای داشتم اما چند هفته ای هست که یه جورایی کم آوردم و خوب دیگه دو سه روز اخیر اوضاع بدتر بود تا حدی که دیروز که سر هیچی با خواهرم بحثم شد یه لحظه فکر کردم که چندین و چند ماه بود که هرگز توی خونه عصبانی نشده بودم اما...

ممولا در هر وضعیتی اینجا مطلب می نوشتم و اینجا شده دفتر خاطراتم و خوب تصمیم گرفته بودم امشب هم از این قاطی کردن بی دلیلم بنویسم اما خوب شب با دو سه تا از بچه های گروه جامعه شناسی سابق رفتم بیرون و یه جورایی روحیم دوباره عوض شد، راستشو بخواین از بس که الکی قاطی کرده بودم فکر نمی کردم حالا حالاها روی فرم بیام اما خوب دیدن رفقا بعد از یک سال و گپ زدن با آدمایی که باهاشون زمانی ساعت ها بحث می کردیم و هر لحظه بحث یه دنیا صفا داشت بالاخره بی تاثیر نبود.

می دونین رفقا در مورد روحیه ای که دارم که ملت بچه خوشحال بهم می گن قبلا گفتم اما این تجربه این چند روز برای من یه نکته جالب داشت، راستشو بخواین چند هفته ای بود که کمی بهم ریخته بودم اما دیگه دیروز کاملا کم آوردم اما یه چیز رو خیلی خوب یاد گرفتم و اون اینه که تا زمانی که شما از توی دلتون آروم باشین هیچ طوفانی شما رو تکون نمیده!

قبلا گفتم که بعد از اون زمانی که من دیدگاهم رو عوض کردم حتی شده تو اوج فلاکت و سختی های زندگی توی دلم می خندم و این طوری واقعا در هیچ شرایطی کم نمی آوردم! یه جورایی اگه ادم بتونه آرامش قلبی پیدا کنه حتی سختی های زندگی واسه ادم بامزه میشه و من خیلی خیلی کم این موضوع رو برای مدتی حس کردم و وقتی چندهفته پیش این ارامش بهم خورده بود منتظر این بودم که یه اتفاق کوچیک واسم بزرگ بشه و خردم کنه

نمی دونم یه جورایی شاید مطلب امروز مثل قصه نویسی باشه اما واقعا یه هم چین حسی دارم که اگه ما بتونیم واسه خودمون هدف زندگی رو قشنگ تعریف کنیم و اونو درونی کنیم دیگه همه چی عشق و صفا واسمون میشه و من حداقل مدت زمانی رو اینطور بودم و در اون شرایط واقعا حتی اونها که خیلی در حقم بدی می کردن رو دوست می داشتم و دیگه چیزی نمی تونست منو بشکونه!
اما خوب چون من و امثال من شاید نتونیم یه تنه جلو بریم همیشه نیاز به کسانی خواهیم داشت که وقتی کم آوردیم رویه ما رو بسازن و شاید این گروه واسه من همون رفقای امشب بودن و خوب بالطبع بعضی وقت ها هم ممکنه اونا کم بیارن و من به اونا روحیه بدم!
دوست داشتم یه بحث جدید راه بندازم اما خوب ببخشید که بخاطر تضعیف روحیه اخیر (!) فقط یه حسب حال نویسی ساده بیش تر ننوشتم.

یه جمله می نویسم مال یه بزرگی هست که قبلا هم اونو ذکر کردم و سر فرصت در مورد اون بحث می کنیم تا یه کم از حسب حال خارج بشیم و ارزش فکر کردن خیلی داره:" مردم ایران در رسیدن به قله اصلاحات معمولا حرکت می کنند و در میانه راه که خسته شدند می ایستند و بجای توقف و استراحت، از فرط خستگی به پایین بازمی گردند و نسل بعد مجبور می شود دوباره از نو شروع کند، که اگر حداقل نسل قبل در آن جا توقف کرده بود نسل های بعد می توانستند قله را فتح کنند"

مَخور غَم گذشته

گذشته ها گذشته

هرگز به غصه خوردن

گذشته بر نگشته

به فکر آینده باش

دلشاد و سر زنده باش

به انتظار طلعتِ

خورشید تابنده باش

عُمر کَمه صفا کن

رنج و غمُ رها کن

اگه نباشه دریا

به قطره اکتفا کن

قسمت تو همین بوده

که بر سرت گذشته

نَکن گلایه از فَلک

این کار سر نوشته

عُمر گران میگذرد

خواهی نخواهی

سعی بر آن کن

نرود روبه تباهی

مطلب دل را طلب

از سوی خدا کن

ز آنکه بود

رحمت او لایتناهی

هیچ نظری موجود نیست: