۱۱.۰۲.۱۳۸۵

گفتار دوم در مورد دکتر حسین پور

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت *** در حيرتم که باده فروش از کجا شنید

سه روزه که پیکر دکتر حسین پور روی توی اصفهان دفن کردن و همونطور که گفتم برخلاف قول دانشکده اجازه ندادن من و چهار نفر دیگه که یکشنبه امتحان داشتیم الن اونجا باشیم بگذریم

راستشو بخواین بعد از مرگ دکتر حسینپور خیلی چیزا رو من از ایشون یاد گرفتم که قبل از مرگشون هرگز یاد نگرفته بودم، راستشو بخواین بچه ها می دونن من اصلا بچه درسخون نیسم و فقط درس هایی رو که باحاشون حال می کنم رو قشنگ واسه دل خودم می خونم که الحمدلله این روزا دیگه فرصت حال کردن با درسها رو هم نداشتم و همونطور که قبلا گفتم عشق علوم انسانی به سر داشتم. بخواین هممون یه سری آدم بدون همت آماده خور شدیم همت نداریم و کمتر کسی مثل دکتر حسین پور پیدا میشه

میگن کشوری که ده تا دانشمند فیزیک داشته باشه ابرقدرت خواهد بود و من این گفته رو حالا به یقین حس می کنم، بی شک دولتمردان ما به شرطی در محافل عمومی دنیا می تونن حرف بزنن که پشتیبانی دکتر حسین پور ها رو داشته باشن، آخه اگه که ما دکتر حسین پور و چند تا نخبه عملی کار دیگه تو این خاک نداشته باشیم که دیگه نمی تونیم سرمون رو بلند کنیم

دکتر می گفت ما اگه بتونیم چهارتا انیشتین تو این مملکت پرورش بدیم جز ابرقدرت های جهان می شدیم و انصافا خودش یه دانشمند بزرگ فیزیک این خاک بود که منم که حالا دارم اینجا ازش می نویسم هم پیش از مرگش نمی دونستم که چه اعجوبه ای است فقط می دونستم از نظر فیزیک ایه فوق العاده قوی ای داره و کارهای عملی بسیار زیادی کرده اما هرگز از عظمت کارهای دکتر خبر نداشتم

اگه دکتر حسین پور ها نباشند دیگه عمرا ما به انرژی هسته ای و تکنولوژی سلول های بنیادین و ... نخواهیم رسید که جای نگرانی برای کسی داشته باشه و به زندگی روزمره زیر چتر استعمار تن خواهیم داد، راستشو بخواین این که مرگ دکتر رو رسانه ها پوشش ندادن خیلی ناراحتم کرد اما وقتی امروز شنیدم رسانه های بیگانه خبردادن که دانشمند هسته ای ایران نج روز پیش فوت شده است و حتی گفته بودن که توی ایران فقط روزنامه جمهوری اسلامی این خبر رو ذکر کرده خیلی افسوس خوردم که چگونه از این مساله سواستفاده کردن

با مطالب تئوری خوندن و پیش رفتن ما یه سری تکنسین بی خطر خواهیم شد که فقط از دستاوردهای غرب استفاده خواهیم کرد و کسی کاری به کا ما نخواهد داشت وبی شک روزمرگی زندگی برای ما راحت تر از همت دکتر حسینپور داشتن ها است و این که ما صرفا مطالب تئوری را در سطحی خاص بخوانیم و منتقل کنیم به نسل آینده تکنسین هایی خواهیم داشت که نام مهندس یا دکتر به آن ها داده ایم

دکتر حسین ور نج سال یش دکترا را گرفته بود و در این مدت 35 مقاله در ژورنال های بین المللی داشته است که در نوع خود بی نظیر است و این در حالی است که دکتر در دانشگاه شیراز هر ترم حداقل چهار الی پنج درس سه واحدی را ارایه می داد که در دانشکده ما این تعداد درس ارایه دادن رایج نیست و از اون طرف روزهای آخر هفته به اصفهان می رفت و به قول دانشجویان کاملا شبانه روزی در آزمایشگاه به کارهای عملی می پرداخت

هرگز قصد نداشتم که بیان کنم که دکتر از دانشمندان هسته ای کشور بوده است اما هنگامی که شنیدم رسانه های بیگانه آن را اعلام کردند خجالت کشیدم که از غفلت ما، آن ها چگونه سواستفاده می کنند اما در همین حد کفایت می کنم که دکتر از چند دانشمند اصلی آزمایش سانترفیوژ اورانیوم بود و چندین قرارداد برای کارخانه های مختلف داخل کشور داشت و شاید بیش از این صحیح نباشد که چیزی بگوییم

قبل از مرگ دکتر می دانستم که زیردریایی ضدرادار که دکتر طراحی کرده در نوع خود بی نظیر است اما هرگز نمی دانستم که دکتر عضو مرکز تحقیقات ضد رادار کشور است و حتی شنیدم ریاست اون رو به عهده داشته است

دکتر در مبانی تئوری نیز بی نظیر بود و جالب این بود که شنیدم کمربند مشکی کاراته نیز داشته است

دوستانی که از نزدیکان دکتر بودند می گفتند دکتر گفته است من فروع دین اسلام رو هم با اثبات(!) پذیرفتم و می گفتند وقتی که دکتر برای تصادف بار دوم خود در بیمارستان بستری بود وقتی دکتر ذاکری از اساتید او به عیادتش رفت هرگز آرام نشد تا دست او را بوسید و این واقعا برای من تکان دهنده بود چرا که دیدم از هیچ نظری نمی توانم خود را با دکتر مقایسه کنم

اون روز که برای مراسم تشییع دکتر در شیراز رفته بودم واقعا شکه شده بودم، شاید در تشییع جنازه های دیگر به حال اون مرحوم یا خانوادش گریه می کردم اما نوی مراسم دکتر به حال خودم گریه می کردم و از خودم بیزار شدم که چطور جرات می کنم دم از مسلمونی یا مهندسی یا ... یعنی از هر کودوم از خصوصیاتی که دکتر داشت بزنم، باور کنید مراسم دکتر اونقدر منو تکون داد که شاید بگم توی عمرم این قدر با مبانی فکری خودم مشکل یدا نکردم

عده ای بحث فرار مغزها را می کنند، قبول دارم امکانات مملکت ما بسیار بسیار کم است و در کشور ما کاری علمی کردن همتی بسیار بلند می خواهد اما دکتر حسین پورها به ما یاد دادند که چطور می توان با امکانات موجود کارهای بزرگ انجام داد و در جو سنتی حاکم بر نظام علمی کشور نپوسید

فرار مغزها فقط از آسوده طلبی ماست و ما این گونه آن سوی مرزها می رویم و چرخ های صنعت دیگران را می چرخانیم و آخر هم دین خود را به کشورمان ادا نمی کنیم، کو دکتر حسابی هایی که در اوج شهرت به کشورشان بازگردند؟ نمی خواهید که بگویید دوره از زمان حسلبی ها هم سخت تر شده است؟! آهای رفقا دکتر حسابی اگر به ایران باز نمی گشت به اعتقاد خیلی ها می توانست جایزه نوبل را بگیرد اما اگر بازگشت توانست فیزیک را در این کشور متولد کند

بله برای ما (مخصوصا خودم) راحت تر است یک سری درس تئوری را بخوانم و بعد بیایم فردا در کارخانه ای یا دانشگاهی استخدام شوم و کار نظارتی یا آموزش تئری را انجام دهم و این هما چیزی است که استعمار از ما می خواهد، بله با این شرایط می توانم به تمام تفریح خود برسم و رویایی ترین زندگی را داشته باشم اما خدا می داند مملکت من سالیان آینده به چه صورت استعمار خواهد دشد

نمی دونم واقعا چند روزی هست که به هم ریخته ام و با دوستان هم صحبت می کردم اونها هم حالی مشابه من داشتند، من نه با دکتر درسی داشتم و نه زیاد سراغ او رفته بودم اما بعضی رفقا که نوچه دکتر بودند شدیدا منقلب شده اند و شاید راست گویند که سال ها باید صبر کنیم تا دکتر حسین پور دیگری ظهور کند

دکتر حسین پور الگوی تمام و کمالی برای ما بود و بر ماست که هرجا در هر مقامی هستیم حسین پوری باشیم، چون دوست ندارم خیلی طولانی بنویسم همین جا کفایت می کنم اما سعی خواهم کرد در گفتارهای بعدی درس هایی که از دکتر گرفتم و من را واقعا از گذشته خودم پشیمون کرد بنویسم

راستشو بخواین دو سه روز پیش می خواستم این مطلب رو بنویسم اما کامپیوترم خراب شد

بوي خوش تو هر که ز باد صبا شنيد *** از يار آشنا سخن آشنا شنيد

اي شاه حسن چشم به حال گدا فکن *** کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد

خوش مي‌کنم به باده مشکين مشام جان *** کز دلق پوش صومعه بوي ريا شنيد

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت *** در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد

يا رب کجاست محرم رازي که يک زمان *** دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنيد

اينش سزا نبود دل حق گزار من *** کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد

محروم اگر شدم ز سر کوي او چه شد *** از گلشن زمانه که بوي وفا شنيد

ساقي بيا که عشق ندا مي‌کند بلند *** کان کس كه گفت قصه ما هم ز ما شنيد

ما باده زير خرقه نه امروز مي‌خوريم *** صد بار پير ميکده اين ماجرا شنيد

ما مي به بانگ چنگ نه امروز مي‌کشيم *** بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد

پند حکيم محض صواب است و عين خير *** فرخنده آن کسي که به سمع رضا شنيد

حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس

دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد

۱۰.۲۹.۱۳۸۵

ناگفته هایی از عزای محرم گفتار دوم

امروز بعد از حدود 9 سال نشستم پای صحبت های آقای قرائتی، راستشو بخواین بعد از این که 9 سال پیش می گفتن این شیخ در مورد فلان سید صحبت های تندی داشته دیگه کانال یک که صحبت می کرد من کانال رو عوض می کردم و راستشو بخواین دلیل این موضوع این بود که بر خلاف حرف هام تعصب بیجا بعضی وقت ها دارم، بگذریم

یکی دو روز به محرم مونده،چند تا نکته در مورد عزاداری ها ایشون می گفت که مدت ها توی دل من بود اما راستیاتش می ترسیدم بهم صد تا انگ بچسبونن اگه که اظهار کنم اما ایشون که گفت حال کردم،این بندها صحبت های ایشون هست اما خودم چیزایی رو اضافه کردم

1- آقایون عزادار و مداح حواستون باشه محرم رو پوچ و تو خالی نکنید. این که بگین ابوالفضل(ع) چشاش قشنگه که نشد عزاداری، برین بگین کلام ابوالفضل چی بود، برین بگین ابوالفضل(ع) تو کربلا چیکار کرد، اگه به وصف شما باشه که ملت معشوقشون رو از ابوالفضل(ع) بهتر خواهند دید

2- هیات های عزاداری بستن راه مردم و سد معبر نه تنها ثواب نداره که حرومه، آخه این کارتون هزار تاثیر منفی داره و حتی ممکن باعث نرسیدن بیمار به بیمارستان یا ... بشین

3- بحث توسل به ائمه رو با شرک قاطی نکنین، نیاین حسینیه رو رقیب مسجد کنین(!)، دوستی می گفت طرف عصبانی شده بود و می گفت اوضاع مملکت از دسته خدا هم خارج شده، مگه که ابوالفضل کاری بکنه!!! گرچه اون طرف بیسواد و عامیانه بود ولی متاسفانه چنین فکر های شرک آفرینی در رده های متفاوتی در میون قشر روشنفکر هم القا میشه و ملت یادشون میره کربلا و ... همه وسیله برای رسیدن به خدا هستن نه هدف

4- به هرکی که می پرستین تو این مراسم ها که مجلس گرم می شه دروغ نگین، غلو نکنین. می گفت در مجلس امام حسن (ع) کسی که بالای منبر بود گفت اگه این زهر رو رو کوه می ریختن آب می شد و طرف پا شد و پرسید چطور اون کوزه خرد نشد؟! و این طوری با یک غلو شما ملت به همه کلام شما و فلسفه عاشورا شک می کنن

5- این قدر هی نیاین تو هیات ها بگین ما این همه گناه داریم و یه امام حسین(ع)، آخه این طوری باعث می شین مردم هر گناهی بکنن بعد بیان مجلس سینه زنی امام حسین(ع) و فکر کنن همه چی جبران میشه! متاسفانه نه تنها در مورد محرم بلکه یه سری تعلیمات اشتباه صرفا برای جذب در جامعه امروز به کار می رود که متاسفانه بعد از جذب هدایت صحیح انجام نمی شود که انشاالله بعدا فرصتی بود در این مورد مفصل می نویسم

6- این علم ها که به دست می گیرین پوچ کردن محرمه، بجای اون بیاین و کلام محرم رو بنویسین و نرویج بدین که بی شک ثوابش هم بیشتره. آقای قرائتی مثال جالبی میزد که تو مساجد ما میان یه سری آیه به زبان کوفی و میخی می نویسن که ترویج این زبونا مستحب هم نیس اما باعث میشه ملت نتونن بخونننشون، خوب بیاین فارسی روان بنویسین زیرش هم معنی بنویسین طرف توی مسجد بیکار بود به دیوارا که نیگاه می کنه یه چی یاد بگیره

7- پیاز داغ مجالس رو به هر بهایی زیاد نکنین، این که یه ساعت مردم بی وقفه و فقط به خاطر جو جلسه گریه کنن اونقدرها ارزش نداره اما اگه مردم از روی معرفت و بینش یه دقیقه هم واسه امامشون گریه کنن یه دنیا ارزش داره

8- با عزاداری هاتون مزاحم باقی مردم نشین، بازم ایشون مثال جالبی می زد می گفت من که روحانیم کنار مسجد خونه نمی گیرم، آخه این که عمه شما مرده چه ربطی به من داره که آسایش منو می گیرین! رعایت حقوق بقیه رو هم بکنین

9- این مستحبات شما رو از واجبات غافل نکنه، مثلا طرف مجلس احیایش اونقدر گرم میشه که نمازش قضا میشه! آخه این که نشد کار خیر

این بندها همین طور ادامه دارن اما شاید جان کلام انتقال یافته باشه و نیاز به جزئیاتی که فقط مصداق خاص هستند نخواهد بود، تا بعد که فزصتی پیش بیاد

من خودم محرم مجالس مدرسه طاها رو چند سالی هست که میرم، اونجا ابتدا نمازو می خونن، بعد زیارت عاشورا، بعد یه سخنرانی که معمولا مفاهیم مختلف روز رو بحث می کنن، بعد شعر، بعد نوحه و سینه زنی و به نظرم برنامه نسبتا کاملی دارند و مجلس داخل مدرسه انجام میشه و هیچ گونه مزاحمتی هم واسه مردم دیگه ایجاد نمی کنن، امیدوارم روزی بیاد که همه مجالسمون حرمت عزاداری محرم رو حفظ کنن

توی وبلاگ آقای شیری نامی متن جالبی دیدم که دوست داشتم ذکر کنم اما درگفتار بعدی میارم و نقد میکنم


۱۰.۲۶.۱۳۸۵

دکتر حسین پور هم رفت

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است

امروز یکی از بچه ها SMS داد که دکتر حسین پور صبح فوت شده است، تصورش هم برام خیلی سخت بود و وقتی زنگ زدم خبر تایید شد، رفتم دانشکده روبرو اتاق دکتر بچه های رشته های مختلف وایساده بودن و گریه می کردن و واقعا فقط تو صورت هر کی که نگاه می کردی، بدون هیچ کلامی گریت می گرفت

خدا بیامرزدش که به قول بچه ها گنجینه ای بود که کسی قدرشو اونجور که می بایست ندونست، توی اتاقش تقدیرنامه ای به دیوار زده بود به خاطر ساخت زیردریایی که هیچ رادار یا دستگاه هایی که از گرما جسم رو تشخیص می دن قادر به ردیابیش نبود و آقای خاتمی از اون مرد تقدیر کرده بود

دکتر حسین پور رو سال گذشته شناخته بودم، گرچه درسی با ایشون نداشتم اما سراغش رفته بودم. می گفت من دروره لیسانس رو شش ساله تموم کردم و وقتی لیسانس برق رو گرفتم حدود 200 واحد ازبخش های برق،فیزیک و مواد گذروندم و بعد فوق لیسانس و دکترا رو فیزیک هسته ای گرفتم. به دعوت دکتر جوادپور دکتر حسین پور به استادی بخش مواد دانشگاه شیراز در اومده بود و تخصص ایشون نانوالکتریک و نانوسرامیک بود

همه بچه هایی که با ایشون درس داشتن به سواد ایشون کاملا اذعان دارن و تسلط ایشون هم خیلی عجیب بود. من ریاضی مهندسی فصل اعداد مختلط رو بعد از این که استاد خودمون درس داده بود مستمع آزاد رفتم سر کلاس ایشون و واقعا از نحوه درس دادنشون کیف می کرد و به حق در میون اساتید اون موقع کامل ترین جزوه مال ایشون بود

یه بار سر کلاس ریاضی مهندسی یکی از بچه ها سوالی پرسید، که انصافا سوال قشنگی بود، دکتر گفت فلانی فکر می کنم و بعدا جوابت رو میدم و ادامه درسشو داد(دکتر عادت داشت از اول تا پایان تخته رو یه ریز می نوشت و بعد تخته رو پاک می کرد و دوباره ... و در تدریسش هم یک لحظه مکث نمی کرد که فرصت استراحت یا فکر برای یک دقیقه داشته باشه) وقتی دکتر به پایان تخته رسید، گوشه ای از کنار تخته رو پاک کرد و جواب رفیق ما رو نوشت، یعنی دکتر در حینی که داشت مبحث دیگری رو درس می داد در مدت چند دقیقه همزمان با درس مبحث دیگر فکر کرده بود و جواب را یافته بود و بلافاصل بعد از این که تخته پر شد جواب رفیق ما رو داد که انصافا برای من خیلی عجیب بود

به ما گفتن که دکتر سکته کرده و عده ای دیگر می گفتند دکتر را شاید کشته باشند، در هر صورت او رفت و جای خالی او در دل بچه ها و اساتید خواهد ماند

رفقا همه الگوهای خوب و بد خواهند رفت، همه دوستان خواهند رفت، همه خویشان خواهند رفت و ما نیز خواهیم رفت و فردا فقط فکر ما تنها یادگار خواهد بود، نمی دونم شاید فردا ما هم زنده نباشیم و آیا در آن صورت این بهترین زندگانی برای ما در 24 ساعت آخر خواهد یود؟! نمی دانم

همیشه سعی کنید خودتون رو به فردایی بسپارید که همه چیز عوض شده، منظورم اینه که چطور الان می گوییم که اگه به دوسال پیش برگردم فلان کار را خواهم کرد، همین گونه که گذشته را از دید امروز می بینید سعی کنید امروز را به دید آینده ببینید(!) به یقین آینده قابل پیش بینی نیست اما از چشم آینده زندگی را دیدن تا حدی افق دید آدمی را عوض می کند، شاید قرار باشه فردا ما هم بریم در اون صورت فکرشو کردین چقدر دستمون خاله، نمی خوایم چیزی با خودمون برداریم؟! نمی دونم

نمی دونم شاید اونقدر پیچوندمش که خودمم هم توش موندم(!) بی خیال این حرف ها

خدا اون استاد بزرگ رو بیاموزه و شاید پروازی که بتونیم از ایشون یاد بگیریم همون همت بالای دکتر باشه و این که اصلا حرف مردم براش مهم نبود، برای مهندسی گرفتن 6 سال دکتر توی دانشگاه موند و می گفت هم دوره ای من اون زمان که من لیسانس رو گرفتم دکترا قبول شده بودن ،اما واقعا همون لیسانس دکتر حسین پور به صدتا دکترا که ما می گیریم می ارزید

دکتر با علمش عشق می کرد و خودش می گفت هیچ فرمولی رو حفظ نکردم مگر کاربردشو تو عمل دیدم و شاید به خاطر همین دید عملی که دکتر داشت تونست تا این حد پیش بره که به حق از معدود نخبه هایی بود که ما دیده بودیم اما هرگز اهل سر و صدا و داد و بیداد نبود و آرام برای دل خودش کار می کرد

ظاهرا مادر و خواهرهای دکتر اصفهانن و دکتر تنها بوده، هنوز هم از مراسم تشییع دکتر خبر نداریم، ظاهرا دکتر جوادپور و بعضی دیگه رفتن خونه دکتر اما اونا هم حالی دارن که وقتی از دانشکده منشی رییس زنگ می زد نمی تونستن صحبت کنن

روحش شاد و یادش گرامی

۱۰.۲۴.۱۳۸۵

جنس مخالف (پاک کردن صورت مساله) گفتاردوم

راه اول پاک کردن صورت مساله

این راه حل اصولا تو کشور ما خیلی مد هست و اغلب برای همه مسائل به کار میره و به خیال خودمون جواب میده، پیشنهاد میدم مطلبی که با عنوان "تحلیلی جالب از اعتیاد" قبلا نوشتم رو حتما بخونید چون بیش از اون که در مورد اعتیاد باشه در مورد حل مسائل به صورت کیلیویی در کشورمون هست و کمی از عواقب اون بحث میکنه

راه حل مذکور در سطوح مختلف استفاده میشه از جمله

1- والدین: نمیذاریم بچمون به هیچ وسیله ای با جنس مخالفش ارتباط داشته باشه

الف- مکالمات تلفنیش رو کنترل می کنیم، مواظب هستیم که پای اینترنت بجز جستجوی علمی(!!!) هیچ کار دیگری نکنه

ب- اینترنت، ماهواره، کتبی که در این موضوعات هست و ... رو از اون می گیریم و حتی بعضی خانواده ها سریال های تلویزیونی رو هم قدغن می کنند

ج- هر گونه فعالیت در مجموعه هایی که جنس مخالفش حضور داره مثل NGO ها، انجمن ها، گروه های دانشجویی و ... رو منع می کنیم

د- از ارتباطش با دوستایی که احتمال می دیم اونو منحرف کنن جلوگیری می کنیم

ه- اصولا بچمون رو زیر ذره بین می گیریم که اصلا نتونه به راه غلط بره وگرنه کارش رو به کرام الکاتبین می سپاریم

2- مسئولین متعصب:

الف- در محیط هایی که تحت نظارت ما هستند مستقیما تذکر می دهیم و در صورتی که در خارج از محیط نیز موردی شنیده شود مطابق ضوابطی که خود تصویب می کنیم برخورد خواهیم کرد

ب- نه تنها ارتباط را کنترل می کنیم بلکه اجازه بحث در این موضوعات را نیز نمی دهیم (در تحقیقی که خودم داشتم یکی از کارشناسان ارشد روانشناسی به من می گفت که در کلاس های درس ما نیز بحث در مورد جنس مخالف ممنوع بود) و برخورد می کنیم

ج- رسانه های عمومی اجازه اطلاع رسانی در این موضوعات را ندارند چرا که ممکن است عده ای که اصلا در این جریانات نیستند نیز منحرف شوند

د- صدا و سیما و سایر رسانه ها باید فقط به پخش برنامه هایی بپردازند که هیچ مشکل عمومی جامعه را به تصویر نکشد و همه طبق ایده آل های ما زندگی کنند تا الگوسازی انجام شود

ه- ماهواره را ممنوع می کنیم، اجازه چاپ کتاب نمی دهیم، اجازه مباحثه و تحقیق نمی دهیم، فیلترینگ اینرنت می کنیم، NGO ها را می بندیم، اردوهای مختلط را تعطیل می کنیم، همه فیلم و سی دی هایی که با الگوی ما سازگار نیست را از سطح جامعه جمع می کنیم و ... و هر وسیله منحرفی را از دست خارج می کنیم

و- قوانین سنگینی تصویب می کنیم و با قوای قهریه همه مابقی مردم را به راه راست هدایت می کنیم و راه ورود انحراف را از هم سو مسدود می کنیم

3- بعضی جوانان متعصب:

الف- ما اصلا با جنس مخالفمون سلام هم نمی کنیم،نگاه هم نمی کنیم

ب- هر کسی با جنس مخالفش صحبت کنه حتما مشکلی داره و برماست که به هر صورتی با این ارتباط مقابله کنیم و در هر موقعیتی تذکر بدیم، یا بالعکس بعضی در دل دعا می کنن که به حال این ضالین دچار نشن اما دخالتی هم نمی کنن

پ-اصولا هر جور ارتباط حتی نگاه کردن به جنس مخالف رو حروم می دونن مگر این که فیلترهای لازم رو اون افراد طی کرده و فقط قصد ازدواج باشد

حالا بخوام ردیف کنم این شروط و گروه های فکری تا بی نهایت ادامه دارند اما شاید برای نمونه جند مثال بالا کافی باشه، اما حالا می مونه استدلال های شخصی من که چرا راه حل های فوق پاک کردن صورت مساله و غیرعملی است

قبل از این که به بررسی موردی بپردازم یه نکته رو اشاره می کنم و اون اینه که در این دوره و زمونه لاجرم ارتباط با جنس مخالف بوجود خواهد آمد چه در مقوله علمی، فرهنگی، سیاسی چه مقوله شغلی و چه ... پس این که آن را انکار کنیم غیرقابل قبول می باشد و در این بین آگاهی دادن به جوانان وظیفه اصلی ماست

در مورد ممنوعیت راه های ارتباطی باید قبول کنیم که در این زمان واقعا این را راه بسیار مشکلی است و اگر جوان قصد ارتباط با جنس مخالف را داشته باشد بالاخره از طریقی این راه را پیدا خواهد کرد، شاید رایجترین راه ها تلفن، چت، نامه، در راه محل تحصیل، موبایل و ... که بی شک جلوگیری از همه آن ها به سادگی مقدور نخواهد بود و اصلا باعث پنهان کاری هایی می شود که بسیار خطرناک تر می تواند باشد

چندی پیش مردی 65 ساله را در اصفهان به علت تعارض به تعداد زیادی دخترهای جوان گرفتند، یکی از راه های اسیر کردن دختران برای این مرد این بود که عکس دخترانی که با دوست پسرهای خود به بیرون می رفتند را می گرفت و به واسطه همین عکس ها آنها را تهدید می کرد که برای جلوگیری از اطلاع خانواده با او همکاری کنند

این گسستگی خانواده ها و پنهان کاری ها عواقب بسیار خطرناک تری نیز می تواند داشته باشد و شاید به علت تعصبات شدید و وجود نداشتن رابطه صمیمی والدین با فرزندان بوجود می آید و باعث می شود فرزندان با تظاهر به جستجوی علمی به چت بپردازند یا با تظاهر به کلاس ها یا دروغ های دیگر به گردش روند و عواقب آن را برای جلوگیری از برخورد تند خانواده به جان بخرند و در صورت بروز مشکل نیز به خانواده نخواهند گفت و این راه را برای سودجویان هموار خواهد کرد همانطور که کسی از سواستفاده فرد فوق خبردار نشده بود

راه جلوگیری از فیلم ها و سی دی ها بی شک دیگر تقریبا غیرعملی است چرا که نشر و توزیع این گونه محصولات با سرعت بسیار بالا در نقاط مختلف انجام می شود و امروزه سی دی رایتر در بسیاری از خانه ها یافت می شود و هزینه یک سی دی کمتر از دویست توما ن خواهد بود و حتی ماهواره و دیگر وسایل نیز بسیار سهل الوصول شده اند

در دنیای تبلیغات امروز اگر ما خود محصولات فرهنگی و تغذیه فکری جوانان رامهیا نکنیم بی شک بیگانگان با ابزارهای خود آنها را جذب خواهند کرد و بی شک در این مسیر محصولات ما باید قابل رقابت با موارد دیگر باشند در این رابطه می توانید نوشته با عنوان "نرگس" را بخوانید که توضیحاتی که مفید می دانستم آنجا ذکر کرده ام و در مورد موسیقی نیز چنین بحثی در نوشته های پیشین داشتم

بستن دریچه گفتگو در مورد روابط دو جنس حتی در محیط دانشگاه ها که سابقا انجام میشد عواقب وخیمی داشت که بعدا روشن تر شد، این تعصبات تا جایی بود که مساله بلوغ را نیز والدین برای فرزندان بیان نمی کردند و موارد زیادی خودکشی دخترانی که بالغ می شدند نیز گزارش می شد که از عدم صمیمت فرزند با خانواده و عدم اطلاع رسانی کافی ناشی می شد و در سنین بالاتر نیز مشکلات مشابه دیگر که با نمونه های آنها بارها روبرو شده ایم و فرزندانی که این گونه سوالات را نمی توانند در محیط خانه مطرح نمایند آنها را از هم کلاسی ها و ... خواهند پرسید و گاه اطلاعات کاملا نادرست و منحرف کننده ای در اختیار آنها گذاشته خواهد شد

عدم ارتباط کامل با جنس مخالف نیز مشکلاتی را ایجاد می نمود و باعث رویاپردازی مثبت و منفی در اذهان هر دو طرف می شد، برای نمونه مواردی سراغ داشتم که تنها شرط دختر یا پسر برای ازدواج فقط این بود که طرف مقابل ظاهر اسلامی داشته و به اصول اسلام پایبند باشد که بعد از طلاق یا زندگی سخت به این نتیجه می رسیدند که ملاک های ارزیابی و فکرشان از جنس مخالف باید سال ها پیش تصحیح می شد

در مورد قضاوت در مورد دیگران حتی در ذهن اولا یک نکته عرض کنم که رفقای متعصب تند (البته الحمدلله در دانشگاه از این رفقا ندیدم) اولا بنابر حکم اسلام همه برادر و برابر و مسلمانیم مگر این که بر خلاف کسی چیزی ثابت شود که بی شک اثبات تهمت های شما چهار شاهد نیاز دارد و از آن گذشته بالاتر گفتم لا جرم ارتباط با جنس مخالف در جامعه ما وجود دارد اما بحث الگویی نکته قابل بحث دیگری است. ثانیا فقط بجای ادامه بحث داستان زیر را بخوانید

ابتدایی بودم که کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری رو خوندم توی اون کتاب خوندم که جوونی در زمان پیامبر(ص) هم عصر ایشون بود که هر روز صبح برای دیدن جمال اون حضرت به مسجد میرفت مردم رو کنار می زد و چهره اون حضرت رو می دید و می رفت تا این که روزی اون نیومد و پیامبر احوال اونو از اصحاب پرسیدن و و برای خبر از احوال او به محل کسب و کار او رفتند و به ایشان گفته شد که او فوت کرده است و پیامبر (ص) فرمودند چطور آدمی بود؟ پاسخ دادند آدم خوبی بود اما زیاد به دنبال زن ها می رفت و پیامبر پاسخ دادند بی شک بدانید که به علت علاقه ای که به من داشت خدا گناهان او را خواهد بخشید

حالا رفقا چگونه شما در مورد دیگران به سادگی قضاوت می کنید؟ و اگر آنها که شما می بینید چنین عشقی در دل داشته باشند به یقین بدانید شاید از شما هم مسلمان تر باشند و در این صورت گمان بد شما نیز غیبت آن ها خواهد بود و برای شما سنگین خواهد بود، دوست داشتم از حضرت علی (ع) که برای شهادت در مورد ارتباط زن و مردی فرستاده شده بودن نیز بنویسم اما باشد برای بعد، فعلا شما در دل هم قضاوت نکنید تا بعد

نوشته امروز خیلی طولانی شد، من هم در ایام امتحانات فاینا هستم تا اینجا فقط قسمتی از صورت مسئله گفته شد اما فعلا کا فی است

یه شعر دیگه که قمیشی می خونه

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس زِد شورش نیست!
نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره!
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره!
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن!
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن!

جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س!
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش‌بس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا!



۱۰.۲۳.۱۳۸۵

جنس مخالف (مقدمه) گفتار اول


اولین بار که جدی با موضوع روابط دختر و پسر درگیر شدم به سوم دبیرستان بر می گرده، قبلش شاید با هر دختری که یه درجه از رابطه خویشاوندی دورتر بود خشک و شاید در بعضی موارد تا جایی تند هم برخورد می کردم. الگوهای مذهبی من به نظرم تا حدی متحجرانه بود و بالعکس سعی می کردم با پسرها شدیدا رابطه صمیمی داشته باشم تا حدی که رفیق بازیم در دوره دبیرستان به اوج خودش رسیده بود( البته ناگفته نمونه قبل از دوم راهنمایی رفیق باز هم نبودم) اما خوب

سوم دبیرستان که رسیدم شورای دانش آموزی کاندید شدم و بعد از اون که رای آوردم سعی کردم کارهای جدید بکنم از جمله به پیشنهاد من یه خودگردانی برگزار کردیم که توی اون یه روز جای همه دبیرها و کادر مدرسه و خدمتگزار و ... بچه ها همه کارا رو انجام دادن که با استقبال بچه ها هم روبرو شد

تا این که یه بار یه نامه توی شورای دانش آموزی بدستمون رسید که شورای مدرسه فرزانگان پیشنهاد جلسه مشترک داده بود و گر چه قبلا بچه ها توی NGO ها شاید با بچه های فرزانگان کار کرده بودن اما من با اون عقایدی که داشتم کمی برام موضوع عجیب بود تا این که مراتب رو به مدیر و معاونین مدرسه ارجاع دادم و اونا نظر مساعد داشتند و وقتی هم که توی شورا مطرح شد دیدم بچه ها هم از خدا خواسته(!) موافقند پس با حضور مدیران دو مدرسه و معاونین جلسه مشترکمون رو برای اولین بار در مدرسه فرزانگان تشکیل دادیم که راستشو بخواین من یکی تو جلسه اول مرحوم شدم تا جلسه تموم شد(!) آخه خوب دیگه زیادی با رفتارهای قبلیم نسبت به جنس مخالف باید برخورد می کردم و در ضمن این موضوع هم احساس می کردم که شاید اگه اشتباهی رخ بده عواقب بدی داشته باشه

رفتار من توی جلسات شورا خیلی خشک و رسمی بود و شاید این موضوع علی رغم نظر بعضی رفقا جلسات رو خیلی رسمی می کرد تا حدی که بعضی وقت ها رفقا بعد از جلسات اعتراضات خودشون رو نیمه فیزیکی هم ابراز می کردن اما خوب هر کی با قانون خودش کار می کنه و قانون ما هم این جوری بود که البته هنوزم به نظرم کار خوبی می کردم ، آخه مخصوصا توی اون سن و اون شرایط اگه کمی رسمیت جلسات کم می شد می تونست هم خیلی حرف ها رو به دنبال داشته باشه که برای هیچ کودوم خوب نبود و هم چنین شاید خوب به اقتضای سن وابستگی های بدون بینشی بوجود میومد

اون همکاری شورا به یه کنفرانش ریاضی استانی، یه شب شعر و ... ختم شد که انصافا به نظر من تجربه خیلی خوبی بود و من به اندازه چندین سال درس زندگی یاد گرفتم و شاید یک دلیل این امر هم قاطعیت متقابل رئیس شورای فرزانگان بود که برای اون جلسات واقعا جلسات شورا را جدی اداره میکرد، تا حدی که من خودم با اون رفتار تندم از ایشون می ترسیدم(!) بگذریم

آخر سال سوم بود که من تصمیم گرفتم همین موضوع رو تو سطح جامعه بررسی کنم و واسه همین ابتدا یه سری مطالعات کتابخانه ای انجام دادم و بعد از اون یه سری آمار گیری کتبی از حدود 50 نفر و یعد از اون آمارگیری عمومی از حدود 400 نفر انجام دادم که این کار رو با همکاری رفقا و مشاورینم انجام دادم

اون سال نامه هایی برای مسئولین شهر نوشتم و بعضی جواب دادند و بعضی هرگز این کار رو نکردن به طور مثال نماینده ولی فقیه در استان با حوصله تمام سوال های منو جواب داده بودن و جالب بود که از سیاست های حاکم در گذشته با اندیشه ای روشن انتقاد کرده بودن یا بالعکس فرماندار اون زمان که خودش خیلی از NGO ها و این مجموعه ها استقبال می کرد بعد از جندین بار که به سراغش رفتم دست آخر نیز جوابی به من نداد از سوی دیگه مراجعاتی به بعضی اساتید روانشناسی داشتم که بعضی همکاری کردن و بعضی بالعکس جواب سر بالا می دادند

از جمله تجربه های من شرکت در جلساتی بود که برای خانواده ها در مدارس برگزار می شد و یه نمونه در یک مدرسه دخترونه جنوب شهر بود که نگرانی خانواده ها رو واقعا حس می کردم، خوب به خاطر طبیعت دخترها معمولا در جامعه فعلی ما حساسیت ها بر روی اونا خیلی بیش تر هست و خانواده ها هم واقعا نگران بودن (راستشو بخواین مشاورمون که باهاش می رفتم وقتی به کادر مدرسه می گفت ایشون دانشجوی روانشناسین واقعا خندم می گرفت اما خوب چاره ای نبود اگه غیر از این می گفت که کسی منو اونجا راه نمی داد) و اون سال هم سپری شد

در مورد این که اون سال طرحی رو برای جشنواره خوارزمی فرستادم و چگونه حق خوری انجام شد قبل اینجا مطلب نوشتم و دیگه نیاز به تکرار نداره اما خوب سعی می کنم چندین موضوع که به ذهنم میرسه رو از این به بعد اینجا براتون بنویسم

راستشو بخواین اوایل که دانشگا رفته بودم و برخورد بچه رو دیدم خیلی تو گوش مسئولین دانشکده خوندم که بیاین جلساتی واسه بچه ها بذاریم و یه سری کارشناس براشون صحبت کنن، نه واسه این که همین طور الکی مثل بعضی آقایون بگیم با جنس مخالفتون برخورد نداشته باشین بلکه برای این که بهشون بگبم اگه می خواین برخورد داشته باشین با بصیرت این کارو بکنین و نذارین احساسات شما رو به اشتباه بندازه، آخه هرچی باشه به خاطر رفیق باز بودنم که شده با بچه ها ارتباط زیادی داشتم و می دیدم که ساده اندیش اونا برای عده ای چه سنگین تموم میشه، راستشو بخواین از همون دوران دبیرستان یه سری قربانی رو توی این روابط می دیدم که فقط شاید چون نسبت به رفتارشون با جنس مخالف بینش کافی نداشتن خیلی چیزها رو از دست دادن

بعد از این که مشاور هم پیدا کردم اما همکاری ندیدم کم، کم بی خیال شدم و مثل باقی آدما گفتم به من چه، تا این که حتی همه فعالیت های دیگه دانشگتهم رو هم کنار گذاشتم و سعی کردم فقط به درسم برسم و دغدغه اجتماعی رو بی خیال شم

اما چیزی که باعث شد دوباره به فکر بیفتم این بود که دیدم هنوز بعد از سه سال خیلی از رفقا کاملا ساده اندیشی می کنن، با یه نگاه عاشق میشن و از این حرفا پس گفتم نه به عنوان یه کسی که رو این چیزا وقت گذاشته بلکه به عنوان یه آدم عادی نظراتم رو بنویسم و برای این که فی البداهه این کارو نکنم این مقدمات رو نوشتم

رویکرد من فعلا اصلا ذات ارتباط نیست بلکه فقط سعی می کنم با بعضی رفقا قصه بگم و مثال بزنم و امیدوارم این قصه ها به دردشون بخوره ، مقدمه خیلی طولانی شد و برای یه روز بیش تر از این مقدار خوندن حوصلتون رو سر می بره، پس تا بعد


قرن ما

قرن ما شاعر اگر داشت

هوا بهتر بود

خار هم کمترنبودازگل

بسا گل تربود

قرن ماشاعر اگر داشت

کبوترباکبوتر

بازبابازنبود

شعارپرواز

وای برماکه تصورکرده ایم عشق رابایدکشت

درچنین قرنی که دانش حاکم است

عشق را ازصحنه بیرون انداختن

دیوانگی است

درماندگی است

شرمندگی است

قرن قرن آتش نیست

قرن یک هوای تازه است

فکرها را شست و شویی لازم است

گمشده اید گر درمیان خویشتن

جست و جویی لازم است

نازنینها!

ازسیاهی تا سفیدی را سفر باید کنید

۱۰.۲۱.۱۳۸۵

ناگفته هایی از عزای نابجای محرم

توی ماشین که نشستم صدای نوار با بقیه ماشین ها فرق داشت، راننده داشت نوار عزاداری امام حسین(ع) رو گوش می داد، توی مسیر تا وقتی به خونه رسیدیم هی با خودم کلنجار رفتم که با طرف سر بحث رو باز کنم یا نه و آخر هم بدون هیچ کلمه ای پیاده شدم

هنوز تا محرم مدتی باقی مونده، شاید طرف به استقبال رفته بود و شاید هم همیشه نوارهای عزاداری رو گوش میده، فی النفسه از نظر من این حرکت نه لزوما مثبت و نه منفی هست و دلیلی هم که می خواستم با راننده سر صحبت رو باز کنم این بود که جوون بود و بهش میومد آدم با اعتقادی باشه، اما چرا نوار عزاداری!؟ هرگز با آدم هایی که آهنگشون گوش آدمو کر می کنه نخواستم بحث کنم چون فکر می کنم شاید هیچ منفعتی نداشته باشه... اما خوب

می دونین عاشورا حرمت بالایی داره اما اگه واقعیت اونو حس کنیم و از ظاهرش بیرون بیایم یه دنیای دیگه میشه، سعی می کنم یکی دوتا نوشته رو در مورد کربلا بنویسم و انشا الله اگر محرم کتاب حماسه حسینی رو خوندم شاید با دست پرتر بنویسم اما اینجا از چیز دیگری می خوام بگم

رفقا شماها اگه دل به مذهب دادین تا حدی که بجای صدای بلند نوار این عزاداری ها رو گوش می دین بیاین یه جور دیگه به قضیه نگاه کنین، عزای محرم رو برای محرم بذارین اما وقتتون رو باقی وقت های سال به چیزای اختصاص بدین که بینشتون رو زیاد می کنه. مثلا بیاین و نوارهای (یا CDهای( سخنرانی رو گوش بدین که پایه های اعتقادیتون قوی بشه، یا حتی در مورد همون محرم بیاین و بحث های عقیدتی رو گوش کنین

نوار اون راننده عزیز به نظر من شاید تزریق فکر و اندیشه محرم کمتر داشت و فقط به ظاهر محرم پرداخته بود که بالطبع ثواب خاصی را برای فرد دارد اما اگر پایه های عقیدتی رو محکم کنه به یقین ثوابش مضاعف هست و حتی نوحه ها رو هم دقت کنین مثلا اونایی که مرحوم آقاسی خونده یه بار محتوایی دیگه داره

نمی خوام اینجا بحث کربلا کنم اما در همین حد بگم که اگه مثل اون چیزی که شنیدیم فقط مثل یه عاشق کربلا به محرم نگاه کنیم برای ما فایده ای نداره و شاید یه سفسطه ساده یه آدم فردا ما رو به تله بندازه، اگه کربلا رو متاسفانه مثل عده ای فقط شهادت عده ای تشنه به همراه خانواده هاشون بدونیم که برای ما هزاران مصداق امروزی خواهند آورد که پاسخ گویی به سفسطه جویان با اعتقاد صرف به ظاهر محرم محاله

در ضمن واسه رفقا سوتفاهم نشه که من با نوارگوش دادن و این حرفا مشکل دارم، هرگز من خودم همه جور نواری گوش دادم از سنتی تا پاپ، از خونده های همه جور خواننده ای هم خوشم اومده، از عصار و شادمهر و قمیشی بگیر تا ناظری و شجریان و ... و کنسرت هاشون هم رفتم اما بحث من چیز دیگری بود که فکر می کنم تا حدی تونستم منظورم رو برسون

می دونین متاسفانه بعضی رفقای ما همه چی رو باهم قاطی می کنن، مثلا کسی می گفت شنیدم فلانی گفته نوارهای عبدلی (بوی سیب و حرم حبیب و ...) یا کویتی پور یا ... مشکل داره و نباس گوش بدین، آخه رفقا داستان موسی و اون بیابانگرد رو شنیدین پس این حتی اگه این نوارها با افکار شما سازگار هم نبود دلیل بر اون نقدهایی تند نمی شه در حالی که واقعا از نظر مضمون هم نوارها محتوای خوبی دارند

مصداق مشکل آقایون با این خواننده ها شبیه چند سال پیش در شیرازه که فکر کنم بعد از کنسرت علیرضا عصار یکی از آقایون توی مناظره زنده تلویزیونی از رییس فرهگ و ارشاد فارس انتقاد شدیدی کرد که حتی اگر وزارت ارشاد به این خواننده ها مجوز داده شما نباید اجازه اجرای کنسرت بدهید و اون بنده خدا در جواب صحبت قشنگی کرد و گفت اقای فلانی اگه ما جلوی عصارها رو بگیریم شک نکنین که ذائقه مردم به سوی شجریان نخواهد رفت بلکه همه هجوم به نوارهای اونور آب میارن که ما دیگه هیچ نظارتی نداریم، هر کنسرت که توی لندن باشه 24 ساعت بعد شما می تونین فیلمشو ایران گیر بیارین پس ما باید برای هر سلیفه که با عقایدمون منافات نداره در داخل خاکمون به اندازه کافی مصداق داشته باشیم

حالا همین حکایته، آقای عزیز اونی که با نوار عزاداری عشق می کنه عشق خودشه داره اما اونا که شاید به اون سیاق عادت ندارن ممکنه این جوری جذب بشن، حرفه آخر این که فلانی برو بررسی کن ببین مولودی و نوحه ها مصداقی غیر از عشق به ائمه و الگوها مذهبی دارن؟ اگه نه پس چرا به این نوارها که بازم عشق ائمه هستن خرده می گیرین

اصلا حالا که تا محرم خیلی وقته بنشینین و با خودتون فکر کنین محرم چی بوده؟ چرا بعد از 1300 سال هنوز حرف محرم هست؟ اصلا این همه آدم مظلوم تو تاریخ قتل عام شدن اما چرا محرم این همه متفاوت شده؟ اصلا فکر کنین اکتفا به ظاهر محرم می تونه سازنده باشه یا حتی مخرب!؟ اگه هم خواستین گرچه اطلاعات کمی دارم اما شاید بتونیم با هم بحث کنیم

دوست داشتم از تحریفات عاشورا، بحث توکل در مقابل شرک و ... هم بنویسم (که امروزه مخالفای تشیع خیلی روی اونها مانور میدن)، اما باشه برای بعد که هممون کمی بیشتر فکر کردیم

- یه اتفاق جالب برام افتاد اونم این بود که نوشته بالا رو دم ظهر نوشتم اما روی وبلاگ نذاشتم، عصر داشتم برای رفیقی صحبت می کردم که: توی تاکسی بودم و راننده نواری گذاشته بود که یه جمله گفت که من خیلی برام جای تعجب بود:"دوست دارم یه روز از خواب بیدار شم و ببینم که شدم سگ ابالفضل" ( اصلا حساسیت به این عقاید بود که منو واداشت متن بالا رو بنویسم) و اون رفیق به من گفت که وزارت ارشاد شدیدا با این موضوع داره مقابله می کنه و خصوصا شعر بالا رو ممنوع کرده و کار نظارتش بر روضه خون ها رو داره افزایش میده، راستشو بخواین از این یه کار خیلی خوشم اومد و حیفم اومد دست مریضاد نگم

مثنوی عاشورا مرحوم آقاسی
سلام بر تو و نیزه ای که حامل توست
به محملی که درونش تمامی دل توست
سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت
نگاه غم زده ی زینب پریشانت
دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه دل بوی محرم گرفت
زهره منظومه زهرا حسین
کشته افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من

تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها

قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان

کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پرهیز نبرد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
عاثقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای

تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی

تا حالا به بهای هر موقعیت، به قیمت وجدان هر آدمی و ... (منظورم بهای چیزای غیر مادیه) فکر کردین؟ مرحوم دکتر شریعتی میگه:" لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم غافل از آن که لحظه ها همان خوشبختی بودند." و شاید این فقط یه مصداقش باشه

نمی دونم اما تاحالا خیلی به قیمت چیزا فکر کردم، مثلا تا حالا به قیمت سیاست مدارها فکر کردین، که بعضی هاشون تا به یه جا برسن دیگه خدا رو هم بنده نیسن و همه چی رو فراموش می کنن و فقط تشنه قدرت می شن و به پست های بالاتر فکر می کنن

نردبان این جهان ماو منی است

عاقبت این نردبان بشکستنی است

لاجرم، هر که بالاتر نشیند

استخوانش سخت تر خواهد شکست

و شاید مصداق بعضی از اونا همون شعر (یا رب مباد که گدا معتبر شود که گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود) اما در مقابل بعضی ها بهاشون اونقرر زیاد که کسی نمی تونه بخردشون

البته غافل نشیم بهای این جور چیزا فقط ریالی نیست بلکه به نظر من مثلا اونی که تشنه قدرت سیاسی و پست و مقام میشه گاهی از تشنگان مال دنیا بدتر میشه، همه این عطش های قدرت باعث می شه یه هم چین آدمایی همه چیزو بفروشن، که براشون ساده ترینش دینشون می شه گرچه شاید گاهی برای منافعشون مقدس مآبی هم بکنن

نمی دونم بهای خود ما چقدره، آیا ما هم می تونیم مرد باشیم و خودمونو نفروشیم یا تا حالا هم اگه مدعی هستیم آدم خودمون بودیم به خاطر این بوده که قیمت بالایی بهمون پیشنهاد نشده!؟ شاید اگه پیشنهاد ملیاردی یا پست کلیدی ممکلکتی یا ... به ما هم می شد پای ما هم می لغزید!

اصلا بذارین به چیز وسوسه کننده دیگه اشاره کنم ، اونم منکراته، از هر نوعی (!) بعضی رفقا می نشینن خودشون رو از جامعه دور می کنن و عاشقانه خدارو عبادت می کنن، گرچه مطمئنا ثواب خودشو می برن اما بار عرض معذرت به قول شیرازی ها" او نو نوی کردن" یعنی هنر کردن که به گناه نیفتادن، آخه رفقا ریاضت دائم تو اسلام هم نهی نشده و هنر نیست آدم از جامعه دور باشه اونوقت نه معتاد بشه، نه هرزه گرد بشه نه هیچی بلکه اگه مردین با همه مردم باشین و خودتونو حفظ کنین که پاتون نلغزه

خیلی وقت ها نشستم به قیمت خودم و اطرافیانم فکر کردم، برای هر چیزی بهایی گذاشتم و اگه از حد بهاش گذشت دورش خط کشیدم اما راستشو بخواین بعضی وقت ها هم خط قرمزها گم میشه، آدم مرز رفیق بازی و مسائل دیگه رو بعضی وقت ها نمی تونه تعیین کنه و واقعا سخت میشه مثلا بین حفظ کردن عده ای رفیق و گذشتن از یه خط قرمز ذهنی انتخاب کرد

آدما قیمت هاشون خیلی فرق داره، یکی قیمت ریالی داره، یکی مقامی و یه عده هم قیمت های ظاهری، یه عده قیمتشون یه لبخند بیش تر نیست و یه عده هم اصلا قیمتشون بالاست اما به تدریج قیمت خودشونو می شکنن و خط قرمزهاشونو عوض می کنن و هدف هاشونو بازیچه وسیله ها می کنن و آخرشم هدفشونو گم می کنن

یکی از چیزایی که آدما قیمتاشون با هم فرق داره رفتار با جنس مخالفه،اوایل که وبلاگ رو شروع کردم یه سری عنوان داشتم که بیاین با هم بحث کنیم که موضوعات مختلف بود از جمله روابط دختر و پسر که یه سری مطالب رو نوشتم سعی می کنم بخونم ببینم چه نوشته بودم و در نوشته های بعدی از یه نظر دیگه به این موضوع نگاه کنم و کمی تحلیلی تر بحث کنم که چرا از نظر من برخورد آقایون مخالف و موافق اختلاط در سطوح مختلف نیاز به تجدیدنظر اساسی داره و حداقل از نظر شخص من خودم هم یه شهروند جامعه هستم علل سردرگمی ها در برخوردها چیه، هر جند شاید از نظر شما عقاید من اشتباه باشه اما اگه خواسین با هم بحث می کنیم

نمی دونم، بهای هر کسی به خودش مربوطه اما ما در برابر آدمایی که بهاشون زمین تا آسمون با هم فرق داره چطور می باش برخورد کنیم و خودمون چه قیمتیو داشته باشیم یه بحثه دیگه هس بعضی وقت ها کارو سخت می کنه، آدمایی که همه چی حتی ما را به بی بها چیزی می فروشن و حتی در مقابل هیچی عزیزترین چیزا رو می فرشن، برای یه خنده یا یه لحظه، یا ساعت یا روز یا سال یا ... خوش بودن همه چیزو قربانی می کنن

اگه یه روز همه با هر بهایی برامون عزیز شدن، کینه ای تو دلمون جا نگرفت و همه رو با هر بهایی دوست داشتیم اما خودمونو ارزون نفروختیم شاید زندگی کمی قشنگ تر بشه

راستی قیمت وقتتون از خوندن این نوشته بیشتر نبود؟!یادمون نره خوشبختی از دید دکتر شریعتی چی بود

یا حق

منگر به هر گدایی، که تو خاص ازآن مایی

مفروش خویش ارزان، که تو بس گرانبهایی

به صف اندر آی تنها ، که سفندیار وقتی

در خیبر است برکن ، که علی مرتضایی

تو به روح، بیزوالی ، ز درونه با جمالی

تو از آن ذو الجلالی، تو ز پرتو خدایی

تو هنوز ناپدیدی، ز جمال خود چه دیدی؟

سحری چو آفتابی، ز درون خود برآیی


۱۰.۱۷.۱۳۸۵

مثنوی شیعه

سلام، عیدتون مبارک
امشب شب عید و شادی من با گرفتن عیدی از یه سید دوبل شده، خیلی چیزا می خواسنم بنویسم اما یادم اومد قول داده بودم یه شعر مرحوم آغاسی رو براتون کاملش رو بذارم و چه بهتر که شب عید غدیر این کارو بکنم، چون شعر طولانیه امشب مطلبی نمی نویسم

متن مثنوی شیعه سروده مرحوم آقاسی

ساقی امشب باده از بالا بریز باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتش گون بده زان که دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شبهای من می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی درویش و صوفی نیستم راست می گویم که کوفی نیستم
لیک می دانم که جز دندان تو هیچ دندان لب نزد بر نان جو

یا علی لعل عقیقی جز تو نیست هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین مردم دور از حقیقت را ببین

مست مینای ولایت نیستند سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل در ویشان دکان آراستند کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه وقت جان بازی به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تما شا گر شدند صلح آمد لاله پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بسته اند بهر قتلت تیغ زرین بسته اند

موج ها از بس تلاطم کرده اند راه اقیانوس را گم کرده اند
موجها را می شناسی مو به مو شرحی از زلف پریشانت بگو

بازکن دیباچه توحید را تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن مشتهای کوفیان را باز کن

باز کن چشمان نازآلوده را بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند بر جان و تنم کین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست مرحم زخم بنی آدم کجاست

مرحم ما جز تولای تو نیست یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست کیسه نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن کس کز علی یادی کند بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکنان شهر را گرم سازد خانه های سرد را

ای جوان مردان جوان مردی چه شد شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن ز آب معرفت تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را ازمحقق گوش کن وز لب قران ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را صوت اوصیکم به تقو الله را
بعد از بشنو ون از نو امرکم تا شوی آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستی می کند بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش گر قلندر نیستی شب گرد باش

ای خروس بی محل سیر کن در کوچه های بی کسی دور کن از بی کسان دل واپسی
ای خروس بی محل آواز کن چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم ما گرفتار کدامین هییتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود پاسخ سایل و لا تنهر بود

دست بردار از تکبر و ز خطا شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
باده مما رزقنا هم بنوش ینفقون بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو لم تناول برحتا تم حقول
یا علی امروز تنها مانده ایم در هجوم اهرمن ها مانده ایم

یا علی شام غریبان را ببین مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن زخم های کهنه را مر حم بزن

مشک ها در راه سنگین می روند اشک ها از دیده رنگین می روند
مشکها ی خسته را بر دوش گیر ا شکها را گرم در آغوش گیر

حیدرا یک جلوه محتاج توام دار برپا کن که حلاج توام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دوگام از خویشتن بیرون زنم گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب از حجاز و کوفه تا شام وطلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی غربت صد ساله بی د لواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر بار ش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل یاد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می سزد کز خشم حق پرواکنیم در مسیر چشم حق پرواکنیم
این دو روز عمر مولایی شویم مرغ اما مرغ دریایی شویم

مرغ دریایی به بالا می رود موج بر خیزد به بالا می رود
مرغ دریای به دریا می رود موج بر خیزد به بالا میرئد

آسمان را نور باران می کند خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه اید غافل از قصاب صاحب خانه اید
شیعه یعنی وعده ای با نان جو کشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک تاب و تاول چهره و چین و چروک

سالها صورت ز صورت با ختیم تا ز صورت ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قران را مرتب خوانده ایم از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون کس نشد واقف به سر یسرون

سر حق مستور مانده در کتاب عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل همچون زنبورند لاکن بی عسل

علمها مصروف هیچ و پوچ شد جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر سیر معنا را ز مجنون یاد گیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم هر نفس لا گوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من سیر معتا کن چو هفتادو دو تن

همچو یحیا گر نهی سر در طبس می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق بازی با خدا یک نیستان تک نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی درجنون شیعه طوفان می کند می کند در کا کنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز شیعه یعنی زاهد شب شیر روز

شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی سابققون السابقون شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیا

ست کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان بر سر نی جلوه رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین پرچم زلفت رها در باد شد واز شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود تا به گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نکته پردازی کند در نیستان آتش اندازی کند

صبر کن نی از نفس افتاده است ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه در غل و زنجیر می افتد به راه

می رود منزل به منزل در کویر تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی انتزاج نار و نور شیعه یعنی راس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اظطراب شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار می کشد بر دوش خود چهل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کمیل سر نهد برخاک پای اهل بیت
یا پرستد وار در پیش هشام ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژوانگ بانگ الرحیل می نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه مولای ماست اکبر اوییم و او لیلای ماست
این سخن کوتاه کردم

والسلام
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام



۱۰.۱۵.۱۳۸۵

چیزی مثله اعتقاد

راستشو بخواین وقتی دانشگاه رفتم توی اعتقاداتم چهره خیلی بعدی از بچه های بسیجی اطرافم داشتم،اگر چه به فداکاری های بچه های بسیجی اول انقلاب ایمان داشتم اما برخوردهایی که از بچه های بسیجی امروزی شنیده بودم در قبال مردم دارن دلم خون بود تا این که همون روز اول یکی از رفقای دوران دبستانمو دیدم که یه بسیجیه فعال شده بود و از حسن اتفاق دوباره هم کلاسی شده بودم

روز اول بعد مدت ها هم دیگه رو دیده بودیم اما هنوز احوالپرسیمون کامل نشده بود که من زدم جاده خاکی، در مورد برخوردهایی که عده ای با نام ناصحین با مردم دارن و تاثیر سو این رفتارها بحث کردم اما خوب طرف مقابل من خیلی آدم چری بود، مخصوصا اون اوایل که با هم اخت شده بودیم حرفاش برای چند روز منو مست می کرد

برام جالب بود که توی انتقاد از عده ای که برای سهمیه دانشگاه، سربازی و ... بسیجی می شن باهام هم صحبت بود اما خیلی منطقی از فلسفه بسیج دفاع می کرد و شاید در اون ایام هیچ کس برای من جای این چنین رفیقی رو نمی گرفت حتی خودش می گفت به فرمونده بسیج استان گفتم که به جای کمیت صرف کمی هم وقت رو به کیفیت کارها اختصاص بدین و از این جور مسائل و بعد به تدریج با یه عده بچه بسیجی و مذهبی دیگه آشنا شدم که کاملا نظرم در مورد بسیج برگشت و دیدم که این بچه مذهبی های دانشگاه برخلاف اونا که من قبلا دیده بودم نه تنها متحجر نیستن که بعضی هاشون از من آزاداندیش تر هستند و واقعا جذب تفکرات بعضی هاشون شدم

سختی قضیه وقتی بود که می دیدم تو جامعه ما متاسفانه همون بچه ها که برای اهداف شوم بسیجی شده بودن رو هم چنان می شد دید و اعتقادات عامه مردم از بچه مذهبی همونایی خواهد بود که اطرافشونن و القابی چون بسیجی رو به یدک می کشن که متاسفانه عده ای از اونا نام مذهبو هم خراب می کنن

این اوضاع بود که سعس کردم اگه اعتقادی دارم نماد بچه مذهبی رو برندارم و همین طوری ظاهرم مثل باقی آدما باشه، اگه نگاه کنین خیلی ها رو می بینین که شاید اعتقاداتی داشته باشن اما برای این که از دید عامه مردم سمبل دین شناخته نشن اصلا مثل بچه مذهبی ها رفتار نمی کنن مثلا شاید دو تا سمبل مذهب مملکت ما ریش برای آقایون و چادر برای خانم ها شده باشه اما می بینیم که گرچه حتی حداقا یه ته ریش برای مرد واجب است اما مخصوصا جوونا در بسیاری موارد از این واچب می گذرن تا سمبل مذهب نشن که اونوقت با یه حرکت نادرست همه برداشت های حاکم در مورد سواستفاده از مذهب یا بالعکس تعمیم اشتباه فرد به همه بچه مذهبی ها نشن و این موضوع خیلی تلخه

شب با بچه ها قرار داشتیم بریم رصدخونه یکی از رفقا داشت رد می شد دیدم کتابی تو دستشه که با روزنامه جلدش گرفته طالب شدم ببینم چیه، اجازه نمی داد با هزارتا اصرار کتابو ازش گرفتم و ازم خواهش کرد به کسی نگم که کتاب چیه و وقتی بازش کردم دیدم "قرآن" بوده، کتابو بستم و به اون رفیق چس دادم و حالا حسابشو می کنم می بینم که شاید متاسفانه اون رفیق ما حق داشته، آخه خداوکیلی یه آدمو با قران مردم ببینن تو جامعه فعلی ما چند درصد برداشت تزویر می کنن؟! و این وحشتناک، چون اگه ما مسلمون باشیم شاید بفهمیم که چرا پیامبرمون می گه تو امت من قرآن مهجور می مونه

توی دانشکده من سعی کردم با همه تیپی بگردم، هرجور بگین گشتم از دمپایی و لباس اتو نکرده گرفته تا لباس اسپورت اما بیش ترین حساسیت رفقام رو وقتی حس می کردم که مثلا یه ته ریش می گذلشتم و هزارتا حرف می زدن، گرچه حرف ها برام اصلا مهم نبود (و حتی اگه می دیدم به وضعم بچه ها اعتراضی می کنن بیشتر اون تیپو بیشتر حفظ می کردم تا رفیقو از نا رفیق بشناسم و ببینم که رفیقه خودموه و کی رفیق لباسو موقعیتم) اما از اون کارا می خواستم واسه خودم نتیجه گیری کنم، گرچه معمولا سعی می کنم به هیچ وجه سمبل مذهب نباشم چون بچه های واقعا با اعتقاد به تیپ کاری ندارن و شاید حداقل با تیپ اسپورت بشه با خیلی ها رابطه برقرار کرد که اگه سمبل مذهب شدی به علت دید عامیانه حتی ازت ابراز انزجار کنن

بچه های دانشکده می خواستن یکی از از سالن های کتابخونه نمازخونه بشه چون که نمازخونه بعضی وقت ها برای نماز جماعت ظرفیت نداشت و در عوض بقیه سالن ها تجهیز بشن و ساعت کار کتابخونه افزایش پیدا کنه واسه همین ابتدا شروع به مشورت کردن و من یکی از مخالفین بودم تا حدی که می گفتن معین و فلانی تنها افرادی هسن که به نمازخونه مراجعه دارن و صحبت که کردیم مخالفن، با اونا کلی بحث کردم و آدم های منطقی بودن و خیلی هاشون قبول کردم یه مثال زدم گفتم: رفیقی می گفت وقت اذون توی اتوبوس حتی قبل از انقلاب وقتی یه نفر از راننده می خواست که وایساد برای نماز همه مردم حتی اونا که که اعتقادی نداشتن به اون فرد احترام می گذاشتن که می خواد نماز بخونه اما امروز اگه راننده این امر که اجباریه رو انجام نده و فردی تقاضای توقف کنه تعداد زیادی به نشونه این که می خواد تزویر کنه یا ... زیر چشمی به اون بی احترامی می کنن

بی شک حرکت اون جور مسافرا بی اهمیته اما ما باید قبول کنیم که در این موارد باید محتاط عمل کرد تا دافعه ای به وجد نیاید، اون موقع به رفقامون گفتم که اگر چه در مورد نماز جماعت محدیدیت دارن اما این حرکت باعث می شه که بعدا ملت بگن اینا اومدن و جایگاه علم و دانشو کردن نمازخونه و هزارتا حرف دیگه که آخر مشکل نمازخونه به همت بچه ها به صورت دیگری حل شد

این همه نوشتم تا بگم که چرا متاسفانه با ندانم کاری هایی که افراد مختلف در زمان های مختلف انجام دادن باعث شدن که واقعا برخلاف هدفشون به راه اشتباه برن و حتی بجای جذب به سوی دین باعث دفع بشن، اینا همش به اون مطلب امر به معروف و نهی از منکر مربوط میشه، شاید بعدا اگه وقت شد براتون بنویسم که همین مسائل چگونه باعث شد چارچوب های رفتاری من عوض بشه

...که لطف يار می آيد...

برون شو ای غم از سينه٬که لطف يار می آيد

تو هم ای دل ز من گم شو٬که آن دلدار می آيد

نگويم يار را شادی٬که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آيد...

برو ای شکر کين نعمت ز حد شکر بيرون شد

نخواهم صبر گر چه او گهی هم به کار می آيد

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گيريد

که کفر از شرم يار من مسلمان وار می آيد!

چه بويست اين چه بويست اين مگر آن يار می آيد

مگر آن يار گل رخسار از آن گلزار می آيد..

چه نورست اين چه تابست اين چه ماه و آفتاب است اين

مگر آن يار خلوت جو ز کوه و غار می آيد...

گلستان می شود عالم چو سرو ش ميکند سيران

قيامت می شود ظاهر٬ چو در اظهار می آيد!

رويد ای جمله صورت ها که صورتهای نو آمد

علم هاتان نگون گردد که آن بسيار می آيد

در و ديوار اين سينه همی درّد ز انبوهی

که اندر در نمی گنجد ٬پس از ديوار می آيد!

خمش کردم خمش کردم که اين ديوان شعر من

ز شرم آن پری چهره ٬به استغفار می آيد..