۳.۱۰.۱۳۸۵

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید---- داستانِ ِغم ِ پنهانی ِ من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید---- گفتگوی من وحیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم---- ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم---- بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت---- سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت
این همه مشتری و گرمی بازارنداشت ---- یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت
اول آن کس که خریدارشدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او---- داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او---- شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
وحشی بافقی

۳.۰۸.۱۳۸۵

همیشه آغاز کار سختی هست

همیشه آغاز کار سختی هست
فکر کردم سه تا از نوشته های دکتر علی شریعتی برای آغاز کلام
مناسب اند که در زیر نوشتم
آری
روح من یک اسب است
اما دریغ که در اینجا که منم
اسب تازی را نیز به خراس می بندند و
با اسب گاری هم زنجیر می کنند.
و در اینجا که منم
ماندگاران آزادند و فراریان در بند

تنهایی در بهشت هم ارزش ندارد
بگذار تا شیطنت عشق
چشمان ترا
به عریانی خویش بگشاید
هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را بخاطر آرامش تحمل مکن
قلم توتم من است ! او نمی گذارد که فراموش شوم ، که فراموش کنم ، که با شب خو کنم ، که از آفتاب نگویم ، که دیروزم را از یاد ببرم ، که فردا را به یاد نیاورم ، که از انتظار چشم بپوشم ، که تسلیم شوم ، که نومید شوم ، به خوشبختی رو کنم ، به تسلیم خو کنم ...
قلم توتم من است ؛ توتم ما است ! به قلم سوگند ! به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، توتمم را نمی فروشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه ی زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، انگشتانم را بند بند می بُرم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می شکنم ، حتی زبانم را می بُرم و لبم را می دوزم ؛ اما قلمم را به بیگانه نمی دهم
به جان او سوگند که جانم را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیرِ خونِ سُرخَم غوطه می خورم ، به فرمان او هر جا مرا براند ، هر جا مرا بخواند ، هر چه از من بخواهد در طاعتش درنگ نمی کنم .قلم توتم من است ؛ امانت روح القدس من است ؛ ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است . در وفای او اسیر قیصر نمی شوم ، زر خرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسیان نمی شوم . بگذار بر قامت راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا که او استوانه حیاتم بوده است ؛ صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد . تا خدا ببیند که به نامجویی بر قلمم بالا نرفته ام ؛ تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام ؛ تا زر بداند ، تا زور بداند و تزویر بداند ، که امانت خدا را فرعونیان نمی توانند از من گرفت ، ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود
هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله ی من ، قلم است .قلم زبان خداست ؛ قلم امانت آدم است ؛ قلم ودیعه ی عشق است .
" دکتر علی شریعتی "


همیشه آغاز کار سختی هست و فکر کردم سه تا از نوشته های دکتر علی شریعتی برای آغاز کلام مناسب ان که در زیر نوشتم
آری
روح من یک اسب است
اما دریغ که در اینجا که منم
اسب تازی را نیز به خراس می بندند و
با اسب گاری هم زنجیر می کنند.
و در اینجا که منم
ماندگاران آزادند و فراریان در بند

بگذار تا شیطنت عشق
چشمان ترا به عریانی خویش بگشاید
هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را به خاطر آرامش تحمل مکن
قلم توتم من است ! او نمی گذارد که فراموش شوم ، که فراموش کنم ، که با شب خو کنم ، که از آفتاب نگویم ، که دیروزم را از یاد ببرم
، که فردا را به یاد نیاورم ، که از انتظار چشم بپوشم ، که تسلیم شوم ، که نومید شوم ، به خوشبختی رو کنم ، به تسلیم خو کنم ...
قلم توتم من است ؛ توتم ما است ! به قلم سوگند ! به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند ، به رشحه ی خونی که از زبانش می تراود سوگند ، توتمم را نمی فروشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه ی زرش نمی بخشم ، به سر انگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، انگشتانم را بند بند می بُرم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می شکنم ، حتی زبانم را می بُرم و لبم را می دوزم ؛ اما قلمم را به بیگانه نمی دهم
به جان او سوگند که جانم را فدیه اش می کنم ، اسماعیلم را قربانیش می کنم ، به خون سیاه او سوگند که در غدیرِ خونِ سُرخَم غوطه می خورم ، به فرمان او هر جا مرا براند ، هر جا مرا بخواند ، هر چه از من بخواهد در طاعتش درنگ نمی کنم
قلم توتم من است ؛ امانت روح القدس من است ؛ ودیعه مریم پاک من است ، صلیب مقدس من است . در وفای او اسیر قیصر نمی شوم ، زر خرید یهود نمی شوم ، تسلیم فریسیان نمی شوم . بگذار بر قامت راستین و استوار قلمم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا که او استوانه حیاتم بوده است ؛ صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد . تا خدا ببیند که به نامجویی بر قلمم بالا نرفته ام ؛ تا خلق بداند که به کامجویی بر سفره گوشت حرام توتمم ننشسته ام ؛ تا زر بداند ، تا زور بداند و تزویر بداند ، که امانت خدا را فرعونیان نمی توانند از من گرفت ، ودیعه ی عشق را قارونیان نمی توانند از من خرید و یادگار رسالت را بلعمیان نمی توانند از من ربود
هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله ی من ، قلم است .قلم زبان خداست ؛ قلم امانت آدم است ؛ قلم ودیعه ی عشق است
" دکتر علی شریعتی "