۸.۰۱.۱۳۸۸

بحث های هر روز ما

طرف برگشت و سوال کرد که تو اگه ادعات میشه مسلمونی دین کاملی است بگو چرا تو دین شما.... من هم کمی باهاش بحث کردم و صبح فرداش هم رفتم مطالبی رو براش پرینت گرفتم و بردم تا بهش جواب کامل داده باشم، اما وقتی دیدمش گفتم فلانی من برای سوالات جواب مکتوب مستند آوردم اما حالا که فکر کردم پشیمون شدم اونا رو بهت بدم! گفتم تو نمی خوای از من جواب بگیری، برگشت گفت اصلا اون موضوع دلیل داشته باشه چرا... ، گفتم دوست عزیز تو جواب سوالات برات اصلا مهم نیست تو دوست داری سوال کنی تا زیر سوال ببری نه که جواب بگیری!
بقول یکی از رفقا ماها خیلی هامون بحث می کنیم نه برای این که نتیجه منطقی بگیریم بلکه برای این که ثابت کنیم که فقط اون چیزی که ما می گیم درسته، و این طوری بحث های ما چه سیاسی، چه دینی، چه علمی و چه ... هیچ نتیجه ای نداره، واسه همین بود که یکی از رفقا می گفت در اون ایام انتخابات ملت مناظره ها رو نگاه نمی کردن تا ببینن حقیقت چیه، بلکه می خواستن با دیدن مناظره ها ثابت کنن حق با طرف مورد نظرشون هست و برای همین هر دو گروه می گفتند که فرد مورد علاقشون طرف مقابل رو خرد (!) کرد، انگار که دعوا دیدن و نه مثلا یک مناظره فرهنگی سیاسی!
چند شب پیش می رفتم خونه یکی از آشنایان جریانی اتفاق افتاد که خیلی دوست داشتم اینجا بنویسمش تا حداقل خودم در آینده این خاطره برام بمونه! سوار تاکسی که شده بودم راننده اون آدم ریشی نسبتا جوانی بود و من هم اصلا حس و هوای بحث نداشتم خصوصا که حدس می زدم بحث اگه بالا بگیره شاید زیادی تعصبی و غیرمنطقی بشه که هیچ اثر مثبتی نداره اما خوب اون طرف از بحث خوشش میومد و ما هم که ... بله دیگه
وقتی سوار شدم یک خانمی از روبروی ماشین رد شد و دستش با یه آقایی بود. خانمه تقریبا خیلی بدحجاب بود ...، راننده یه نگاه به اونا کرد و یه نگاه به من کرد و پوستخند زد و راه افتاد. من هم گفتم با این وضع که پیش میریم تا یه 4 سال دیگه وضعیتی خواهی دید که به همین روز قانع می شی! خیلی شاکی نباش! اونچه میاد ادامه بحث ما بود
- حتما پیش گو هستی که این طور میگی. تو جوونی، من 30 سال پیش قبل پارک ملت رد می شدم دیدم ماشین هایی وایساده بودن و کنار پارک در انظار عمومی ... و اگه ما این انقلاب رو نداشتیم امروز امروز انحراف و ... توی مملکت ما از بدترین کشورها هم بدتر بود، خدا با این انقلاب به ما رحم کرد، نجات یافتیم
 سن شما که نمی خوره اون روزا جوون بوده باشین، اما بحث من از امروزی هست که مثلا مملکت اسلامیمون 30 سال از عمرش می گذره و متاسفانه حتی بعضی بدحجابی رو نماد مخالفتشون با یه دولت می دونن و دولت ما هم از خیلی چیزها غافله
- من 45 سال سن دارم، بخوای کارتمو هم نشونت می دهم، البته می دونم ماشالله رو توی دلت گفتی اما بد نبود بلندتر می گفتی، ما هم می شنیدیم. من هم قبول دارم که بد می کنند اما مرحوم آیت الله مجتهد تهرانی می گفت همه این مشکلات از اونجا شروع میشه که من روحانیم ولی سنگ خونم از مرمره، ساده زیستی از اصول اولیه رو فراموش کردیم و ... و در برابر اسلام جفا کردیم
 شما بهتر از من می دونین که ما امام علی (ع) رو داشتیم نماد ساده زیستی در کل حیاتشون بودن و انفاق ها رو هم شبانه انجام می دادن، اما امام حسن (ع) رو هم داشتیم که سفره ایشون توی شهر شهرت داشت که هر غریبه هم مهمان می شد و در خانه این امام همیشه واسه همه باز بود. ما میون ائمه واسه همه اقشاری الگو داریم، سنگ مرمر گناه نیست، الگوهای چون امام حسن به ما میگن که اگه هم به عنوان کسی که وضع مالی نسبتا خوبی داره شناخته شدیم چطور باز کاملا مسلممون باشیم، دوست عزیز مشکل از پایه ها و اصول فراموش شده هست و نه تنها از یک سنگ مرمر! ما باید به مشکلات اساسی بپردازیم
- من جانباز زمان جنگم اما واسه جانبازی یک ریال هم نگرفتم و با این ماشین کار می کنم و معتقدم خدا صلاح را در این دونست که توی جبهخ من نرم و بمونم تا روزی که دخترام رو توی لباس عروسی ببینم. اون روز وظیفه من جنگ بود و رفتم. حالا هم چند شب پیش که میرفتن دیروقت بود که میدون ولیعصر دیدم توی تاریکی یک موتوری کیف یه خانم رو زد و هلش داد، با ماشین گذاشتم دنبالش و آروم به موتورش زدم، کمی منحرف شد اما دوباره برگشت توی خیابون، ترک سوارش پیاده شد و یک قمه بزرگ زد رو کاپوت ماشینم. مسافرهام که دوتا زن و یک مرد بودن داد می زدن و گریه می کردن، زدم کنار پیاده شدن
به اون مرد گفتم آخه تو چرا؟! فکر کن خانم خودت یا دخترت بود بجای ناله باید از من حمایت کنی! برگشتم و به اون خانم گفتم خانم اگه می خواین برسونمتون اگه هم اعتماد نمی کنین پول بدم که تاکسی در بست بگیرین برین خونه... من اون شب اون خانم رو مثل خواهر خودم می دونستم و وظیفه داشتم از اون حمایت کنم گرچه اگه اون قمه زن ها شب من را هم می کشتن امکان داشت، اما من وظیفم در این شرایط اون کار بود، میگم با شعار کار نمیشه باید آستین بالا زد
 (راستش دیگه ساکت شده بودم و کاملا تحت تاثیر اون مرد بودم) اگه امروز ده درصد مردم هم مثل امروز شما فکر می کردن مملکت ما وضع خیلی خیلی بهتری داشت اما ای دریغ که فقط توی حرفای کلکسیونی زدن قهرمانیم. کارهای اشتباه رو اگه رخ بده سعی می کنن توجیه کنن، از اصول بگذرن تا به خیال خود اصل و اساس وجود رو حفظ کنن غافل از این که بعضی حرکات که مثلا به قصد اصلاح فروع مس کنند اساس را هم خراب می کنه....ا
] بحث های دیگری میان ما گذشت[
- اگه تو برات اثبات بشه کسی معاند هست آیا او را نمی گشی؟
 من اگه باشم نه
- معاند را نمی کشی؟! چرا؟
 مگه حضرت علی نمی دونست که خوارج با اون سر عناد دارن، چرا حتی توی میدون جنگ هم با یاران گفت تا اونا شمشیر نکشیده اند ، شما نکشید؟! حضرت علی مگه ابن ملجم را نمی شناخت؟! یعنی شما میگین یقین کردین که بعضیا معاند هستن و از حضرت علی هم قدم جلوتر می گذارین؟! نه دوست من این راه علی (ع) نیست.
] به اون بنده خدا نگفتم اما دوستی می گفت وقتی اوایل انقلاب گفتن قراره مخالفین عفو بشن عده ای می گفتن ما اشتباه (!) اول اسلام پیامبر رو مرتکب نمی شیم که در فتح کعبه مخالفین رو بخشید و بعد اون صدمات رو به اسلام وارد کردن...![ا
- نمی دونم، شاید حق با شما باشه من تا اونجا که احساس وظیفه می کنم اقدام می کنم و به گناه دیگری مرا مجازات نخواهند کرد، شاید حق با شما باشه اما ما مامور به نتیجه نیستیم ما برای تشخیص حق اقدام می کنیم و در راه اون سعی می کنیم بریم اما اگه احیانا موردی رو کسی نادانسته مارو به بیراهه برد بر گردن خود اوست اما باز ما به دنبال حقیقت می گردیم
دیگه آخر مسیر بودم و پیاده شدم، اون شب و تا مدتی تحت تاثیر حرفای اون جانباز مهربون نازنین بودم، می دونم که اون هم به حرفای من فکر خواهد کرد و برای هر دوی ما اون بحث مفید بود چون فضای متفاوتی با بحث های کوچه بازاریمون داشت، امیدوارم بحث های ما با آدما اون طور که در ابتدا نوشتم نباشه و بحث نکنیم مگر به دنبال منطق و حقیقت باشیم.

یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت: آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
با چنین دعوی چرا ای کم عیار
برگ خود می ساختی هر نو بهار
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است