۷.۰۶.۱۳۸۹

خاطراتی از پروفسور لوکس (1)

امروز در حدود هشتاد از روز ز رحلت استاد عزیزی می گذرد که حدود سه سال پیش تر در مورد آشناییم با او و شیفتگیم و تغییر مسیر زندگیم پس از دیدار با او در همین وبلاگ مطالبی را نوشتم. یک دیدار با کس که نه تنها مسیر انتخاب رشته و شغل مرا عوض کرد که در دوسالی که از حضورش استفاده هایی داشتم بیش از هر چیزی بر انگیزه های من از علم آموزی تاثیر داشت. از همان روزهای اول فوت استاد عزیزم پروفسور لوکس دوست داشتم مطالبی از تجربیاتم با ایشان را بنویسم اما برای آن که متاثر از احساساتم کلام ناصحیحی نگویم در آن روزها این موضوع را کنار گذاشتم.
برخلاف زمان فوت دکتر حسین پور عزیز که مطالبی را در اینجا نوشتم و مطالب کمی هنوز هم در این فضای مجازی هنوز هم در مورد دکتر حسین پور یافت می شود، در مورد پروفسور لوکس و خاطرات ایشان مطالب بسیار فراوانی در اینترنت یافت می شود و از این رو سعی خواهم نمود آنچه که از نظر من تجربیات متفاوت بنده با ایشون هست رو ذکر کنم اما پیش تر به نکته ای باید اشاره کنم. متاسفانه عادتی مرسوم وجود دارد که عزیزی که فوت می کند به علت غم هجران او ما به ذکر خاطرات خود همراه با اغراق می پردازیم و این اغراق بیهوده باعث می شود زمانی که ابعادی از این اغراق مشخص شد مخاطبان ما به سایر سخنانی که در مورد آن عزیز از دست رفته نیز گفته ایم شک نمایند و از این رو سعی کنیم در ذکر خاطرات صادق باشیم! در ادامه بعضی از خصوصیات متفاوت دکتر را ذکر می کنم که برای من بسیار جالب بودند (این که من گاهی واژه پروفسور و گاهی دکتر را بکار می برم از عادتی است که زمانی که در حضور ایشان بودم با عنوان دکتر سوال می نمودم اما در ایمیل ها پروفسور ایشان را خطاب می کردم، شما بر من ببخشید)
• یکی از موضوعاتی که من در کارهای دکتر متفاوت با چهره های نام دار دیگر می دیدم تنوع در زمینه پروژه هایی بود که ایشان کار می کردند. اوایل کهآشنایی چندانی با ایشون نداشتم و پروژه رو هم با ایشون تعریف نکرده بودم در این مورد دو احتمال می دادم، که این که شاید این تنوع موضوعاتی باعث میشه ایشون تعداد مقالاتشون زیاد بشه و با استفاده از ایده های یک موضوع در کار دیگر بتونن کارهایی انجام بدن که در در اون کاربرد خاص مفید باشه. اما بعد از مدتی که دکتر سر کلاس فازی گفتن بجز درس کنترل خطی و فازی من هیچ درسی رو بیش از سه دوره درس ندادم متوجه شدم که در درس دادنشونم هم ظارهرا دوست دارن متنوع کار کنند و واسه همین هم درس هایی چون "علوم شناختی و رفتاری" رو که خودشون تعریف کرده بودند رو می گفتند در دوره اولی که تدریس کرده بودند در سایر دانشگاه های دنیا هم مشابه اون رو ندیده بودند هر چند چندین ترم بعد با عنوان های مشابه درسهایی در دپارتمان های کامپیوتر و برق دانشگاه های خارجی بوجود اومدند.
وقتی علوم شناختی رو درس می دادند می شد دقیقا مشاهده کرد کرد که مطالعات عمیق ایشون در فیزیک، جامعه شناسی، اقتصاد و روانشناسی هم که دانشجویان بسیار کمتری داشته اند هم وجود داشته بود. خود دکتر به نوعی علت این موضوع رو یک بار در زمانی که شکل گرفتن ایده فازی رو بیان می کردند اشاره کردند که زاده پیش از فازی به عنوان کسی که در شناسایی سیستم، ایجاد نظریه سیستمی و ... بسیار شناخته شده بود تا حدی یک ریاضیدان بزرگ هم بود و هم چنین در جلسات علوم شناختی هم حضور داشت و متاثر از این جلسات پس از فرصت مطالعاتی بلمن در برکلی با بلمن ایده های اولیه فازی را مطرح کرد. دکتر می گفتند مقاله ان روز زاده که باعث ایجاد فازی شد فقط به واسطه اعتباری که زاده در دنیا داشت چاپ شده و چنین بیان می شد که گفتند مقاله قابل قبولی نیست اما چون زاده نوشته آن را چاپ می کنیم.
بعد از آن فکر کردم که علت مطالعات جانبی دکتر نیز دقیقا همین موضوع بوده است که با کارهای بین رشته ای نوع دید افراد بسیار گسترش می یابد و این موضع می تواند باعث شکوفایی در رشته های مختلف شود. بعدها که پروژه خود را در سیستم های اقتصادی تعریف نمودم دیدم که کارهای بزرگ در این موضوعات را افرادی انجام داده اند که از علومی چون مهندسی و ریاضیات کاربردی به سوی اقتصاد آمده بودند. از سوی دیگر دکتر اعتقاد داشتند که اگر دید اقتصادی خوبی داشته باشیم می توانیم از ایده های اقتصادی در بعضی علوم مهندسی چون برنامه ریزی چندعامله استفاده نماییم. در حقیقت این مطالعات فروان در موضوعات مختلف افق دید افراد را گستر می دهد و آن ها را قدر می سازد که بتوانند ایده های ترکیبی بسیار خوبی داشته باشند.
دکتر لوکس خود کنترل را در زمانی خوانده بودند که ایده های سیستمی هنوز کامل شکل نگرفته بود و بیش تر مطالعات کنترل بر اساس آمار بود و با چین پیش زمینه ای ایشان مثلا روی سیستم های هوشمند کار می کردند و پیش زمینه قبلی باعث می شد در اینجا نیز ایده های زیبایی داشته باشند. به همین دلیل بود که هم در مجله ای چو اتومتیکا مقاله می دادند و هم در سیستم های هوشمند صاحب نام بودند.
بعها آموختم که مطالعه و تحقیق دکتر در رشته های مختلف به دلیل گسترش دادن ابعاد فکری بود و به همین دلیل بود که در جلسات دفاع رشته های مختلف که حضور می یافتند هرچند در ظاهر بنظر می رسید چندان دقتی نمی کنند اما سوالاتی را می پرسیدند که همه جنبه های نقص پروژه ها را (از تاریف، تا شبیه سازی تا ....) را مورد چالش قرار می داد(در آینده خاطراتی از این موضوع را ذکر می کنم).
امروز به عنوان کسی که کمی شاگردی دکتر را کرد به شما می گویم که به یقین بدانید که برای کارهای بزرگ انجام دادن به اطلاعاتی از سایر علوم نیاز دارید و اگر به سراغ سایر علوم بروید ضعف های علم تخصصی اول خود را بسیار آشکارتر از گذشته خواهد دید. خیلی از نکاتی که در ابتدا در شته ای خاص بدیهی بنظر می آید وقتی که بخواهد در موضوعات بین رشته ای بکار رود به چالش کشیده خواهد شد و این چالش ها می توانند منجر به نتایج بسیار مفیدی شوند. شاید دلیل شرکت فراوان دکتر لوکس در کنفرانس های مختلف داخلی و خارجی و ارتباط مستمر با بزرگان رشته های متفاوت به همین دلیل بود.
برای بنده شرکت دکتر لوکس و فرد مورد علاقه ایشان در هوش مصنوعی (فایفر) در کنفرانس های علوم شناختی فقط متاثر از چنین موضوعاتی بود. فایفر که از نظر دکتر لوکس جز پنج مرد بزرگ هوش مصنوعی دنیا و دبیر کنفرانس سی سالگی هوش مصنوعی در آلمان بود در تابستان گذشته برای یک کنفرانس علوم شناختی که در تربیت مدرس برگزار می شد به ایران آمده بود و در گپ کوتاهی که با او داشتم از ارتباط پیوسته او با دپارتمان های رباتیک در دانشگاه هایی امریکایی چون ام.آی. تی یا دانشگاه های ژاپنی یا ... آگاه شدم و این موضوع نشانی از اثر مستقیم اطلاع یافتن از تحقیقات رشته های دیگر دانشگاه های متفاوت بر کار بزرگان علمی دنیا است. برای همین هم بود که دکتر پیشنهاد می دادند به دانشجوهاشان که در نشست های علمی متفاوتی که برگزار می شد شرکت کنند
شاید اثر چنین تفکراتی را بتوان بر دانشجویان بزرگ دکتر لوکس هم چون دکتر اعرابی، دکتر فاتحی و ... دید.
چون دوست دارم مطالب بسیار بلند ننویسم سعی می کنم در پست های بعدی به سایر خصوصیات متفاوت دکتر بپردازم

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه

هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه

تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
....
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه

گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه

در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه

سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه

شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه

۵.۱۲.۱۳۸۹

چه باید کرد؟

دیری است در این دیار ما لب ها به شکایت باز شده است و فریادها به آسمان رفته، دیریست همگان تحلیل گر مشکلات روز جامعه شده اند و هر یک مشکل را گونه ای بیان می کنند که دیگران مشکل آفرین بودند، ما تلاش کردیم، فرصتمان ندادند و نمی دهند و ... و دوستان گوینده نیز به هر ابزاری که دارند افکار او را تایید می کنند و مخالفانش را می کوبند...ا

گفتم که دیری است که چنین است اما نگفتم که چقدر دیری است(!) یک سال، دوسال، سی سال، صد سال و یا به اندازه عمر بشریت؟! راستش را بخواهید داشتم فکر می کردم این منطق ما و دوستان ما همه جرایم بشریت را هم می تواند توجیه کند و گرچه در زبان می گوییم در زمان ما فقط چنین با ما کرده اند اما ما را به هر زمان دیگر هم ببرند و به هر شرایطی دیگر هم که ببرند باز گله خواهیم کرد و آن شرایط را بدترین شرایط برای یک مخلوق خواهیم نامید چرا که ما دوست داریم بجای تلاش دیگران را متهم کنیم. به مرحوم بهمن بیگی پرسیدند چرا شما چنین مشهور شدید پاسخ داد من کار خاصی نکردم بروید از آنها بپرسید که دیگر هیچ کاری نمی کنند، آنقدر آنها هیچ کاری نکردند که کارهای من برای همه خیلی بزرگ شد

با دوستی از دوستان بحث می نمودم از آنچه که گذشت و نکو یا شوم بودن اتفاقات اخیر، به او گفتم با همه مشکلاتی که ایجاد شد آنچه گذشت نکو بود چرا که کمی ما و مردم را به تفکر واداشت که چرا و چگونه فلان جریان رخ می دهد. راستش را بخواهد آنچه اخیرا اتفاق افتاد هیچ نکته جدیدی نداشت جز آن همه چیز همزمان بود و کمی بیش تر در بازه ای از زمان سعی نمودیم فکر کنیم. گرچه باز هم ما و دوستانمان (موافقان و مخالفانمان) هنوز هم دوست داریم بجای تفکر و تحلیل منطقی گناه به گردن دیگران بیندازیم

بگذارید سناریوی روزمره ای را دوباره نگاه کنیم که ما خود خلق می کنیم. عادت نموده ایم که اشکالی از تفکر مخالفان را بگیریم و بجای حل آن فریاد بزنیم که این ها مقصران عالم اند وگرنه ما همه جا را اتوپیا می نمودیم و دنیا و آخرت را تضمین نمودیم. این طرز برخورد را در پیرها بیش تر دیده ایم که ناگاه زبان به نفرین باز می کنند و ... اما اگر دقت کنیم ما خود نیز چنین می کنیم اما با ادبیاتی متفاوت. ما فریاد زدن را دوست داریم اما همت تصحیح مشکلات را نداریم. وظیفه خودمان را انجام نمی دهیم و به دوش دیگران واگذار می کنیم و چون کارمان خراب شد فقط فریاد می زنیم بجای آن که از راه صحیح آن وارد شویم

به یاد دارم که برای تعمیر تلفن همراه خود به نمایندگی نوکیا مراجعه نموده بودم و تعدادی افراد فقط فریاد می زند و منشی آنجا را به ملایمت و یا عصبانیت و فریاد متهم می نمودند که تو ... و شاید آن جا فقط من بودم که مثل یک بچه که تازه به شهر اومده آرام منتظر بودم اما به شما می گویم که به احتمالی بسیار بسیار بالا تنها من بودم که از میان آن جمع پس از تضییع حقم رفتم و شکایت کردم و فروشنده مغازه مجبور به پرداخت حق من شد. آنجا آن همه ناراضی بودند و بعضا می کفتند چندین هفته هست که مراجعه می کردند و فریاد می زدند اما چون مسیر درست را نمی رفتند جز اعصاب خوردی نتیجه ای را نمی کرفتند

شاید بگویید همه مشکل ما از بالا دست هاست نه مغازه دارها (همانطور که فروشنده تلفن من این طور می خواست خود را تبرئه کند) اما بارها نوشتم و باز تاکید می کنم که تا پایین دست درست نشود بالا دست درست نخواهد شد. تا خانواده، دوستان، هم محله ای ها طرز کارشان را عوض نکنند بالاتر هیچ اتفاقی نمی افتد

تا ما در برابر فروشنده گران فروش محله مان، در برابر رئیس نا به حق اداره مان، در برابر مسئول فلان بخش فلان اداره، در برابر مدیر مدرسه دولتی که از ما طلب شهریه می کند، پزشکی که با یک عذرخواهی خطای پزشکی خود را پنهان می کند، در برابر منفعت های لحظه ای خودمان و ... واکنش نشان ندهیم حتی اگر مدیران بالادست هم بخواهند کاملا ایده آل برخورد کنند هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. هر چند مدتی کوتاه تغییری ایجاد شود اما مطمئنا این تغییر نمی تواند مستدام باشد

خود ما در اداره مان، در کلاسی که درس می دهیم، در شرکتی که کار می کنیم، در پارکینگی که پارک می کنیم، در تاکسی که سوار می شویم، در درسی که مثلا می گوییم بخوانیم (به همان دوستان تحصیلات تکمیلی که رزومه های بزرگ با ترجمه کتاب و ... برای خود می سازند تا در سیستم ارتقا یابند روی سخن بیش تری دارم) و ... تا چه حد منطبق با آنچه که واقعا جامعه ما برای بهبودش نیاز دارد اقدام می کنیم؟!ا

آنچه گفتم در بردارنده تک تک اجزای زندگی بود کار به سیاست، مذهب، علم و ... بطور خاص نداشتم که در همه آنها نیز برخورد ما چنین است. اگر بگوییم سیاست هر دو گروه در پشت سخنانشان همان است که گفتم در بحث دینی نیز چنین است و ... چون این جز را به عنوان قسمت لاینفک خلقیاتمان ثابت کرده ام و تا چنین است امید به هیچ تغییری نباید داشت و اگر این رفتارمان را عوض کردیم بی شک مسیر پیشرفت را خواهیم رفت (به شرط آن که به قول بزرگواری در میان راه رسیدن به قله های آرمان شهرمان خسته نشویم و به پایین بازگردیم، بلکه حداقل همان جا بایستیم تا دیگران راه را ادامه دهند).

اگر کمی به سایر کشورها هم بنگریم می بینیم که بعضا با سرعتی خیره کننده پیشرفت نمودند و این مقدور است اگر تک تک ما بجای فریاد تنها به نوبه خود قسمتی از این فرشی که به وسعت یک کشور است را بدست گیریم تا با هم آن را پیش ببریم. ما مسئول کارهای خودمان هستیم

بعدها شاید از آنها که چنین کارهایی را کردند، از مصداق های این خلق وجودیمان و ... بیش تر صحبت کردیم، این مختصر برای آغاز یک بحث بود

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که اين تازه براتم دادند
بعد از اين روی من و آينه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شکر کز سخنم می‌ريزد
اجر صبريست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
که ز بند غم ايام نجاتم دادن

***************

پی نوشت، کامنت های زیر در جای دیگه بر این مطلب گذاشته شده که ذکر می کنم


• Bijan به نظر من باید بهتر و دقیق تر به صورت همه جانبه به کشورهای دیگه نگاه کرد.
پیشرفت سریع اونها دارای عوامل درونی و تاریخی زیادی هست که فهم و درکش به تحقیقات گسترده ای نیاز داره!
Moeen Mostafavi ما که نگفتیم یک شبه ما هم سری توی سرها پیدا می کنیم. گفتیم در درجه اول یک پیش زمینه اساسی می خواد که یکی از خلقیات ما عوض بشه. آقای فرنگ رفته وطن اجاره بده (مشابه وطن فروش) ...شما قبول نداری که این خصوصیت تک تک ماست؟ و بدون کنار گذاشتنش هیچ کاری نمیشه کرد؟
Moeen Mostafavi بیژن جان دلیل اصلی که منو به نوشتن اون متن ترغیب کرد دو تا بحث دیرینه بود یکی کتاب "جامعه شناسی خودمانی" یا "چرا درمانده ایم" که یکی دو سال پیش خوندمش و خیلی کتاب کوچک اما پر محتوایی در تحلیل مشکلات کشورمونه و دوم این که یک بار سری به آدرس ...زیر زدم (گرچه فقط در حد یه نگاه بود و نه خوندن مطالب) و دیدم که واقعا بررسی خلقیات از نظر خیلی از تحلیلگران فاکتور اساسی بررسی رفتار هست
http://www.bazargan.info/la_persian/hamayeshha.htm
و اما این دوتا ذهن من رو به سمت تحلیل خلقیات برد و مهم ترین مشکلی که من در آنالیز های هر دو گروه اصلاح طلب و یا اصول گرا می دیدم و یا در تحلیل گروه های مذهبی و غیر مذهبی می دیدم همین بود و برای همین بحث رو از اینجا شروع کردم و اشاره کردم که فقط برای شروع یک بحث نوشته شده

Bijanمعین جان من فقط سعی کردم به نشانه ی حمایت نظری داده باشم وگرنه حرف شما
کاملاً درست و متین و به جاست.
Moeen Mostafavi
ای بابا ، بیژن این شد دقیقا همونی که من نمی خواستم! آخه تو همین نوشته من همه حرفم اینه که ما دلمون رو خوش می کنیم به دوستانمون که هر چی بگیم تایید می کنند و واسه این فکر می کنیم همه کارامون درسته، من از شما انتظار دارم بیای و بگی "نه، اصلا ...حرفتو قبول ندارم...." بشینیم باهم بحث کنیم و ببینم که اشتباه می کنم. شما که الان در دیار کفر هستی و پیشرفت های اون آدم های ... رو می بینی و باز می آی و نوشته یه جهان سومی رو می خونی بیا و انتقاد کن ........(چقدر من حرف می زنما...)ا

Mosenاین مطالبی که نوشتی خیلی خوب مشکلات مارو توضیح میده و راه حلی هم که ارائه میدی منطقیه اما به نظر تو چرا ما که مدعی دینی هستیم که کاملترین محسوب میشه و بیش از 14 قرن در این کشور حاکم بوده به این وضع دچار شدیم؟ به نظر میرسه فهمیدن این دلایل کمک میکنه به اینکه این راه حل های به ظاهر ساده چرا در عمل پیاده نمیشن
Moeen Mostafavi راستشو بخوای محسن دیروز دقیقا با موضوعی مشابه داشتم با یکی از دوستان عزیز می چتیدم. اون دوست حرف جالبی زد که در همه اعصار تاریخ بوده اند علمایی که از دین برای منافع شخصی استفاده می کردند (همونی که تو تعبیر به اونا می کردی که با پرچم دین میو...مدن و زمین کسب می کردند و ...)(البته بعضی هم ناخواسته بازیچه دست سیاسون می شدن که باز نتیجه یکی بود) و خوب اینها اتفاقا معمولا از دسته دیگه پیشه می گرفتند چون دسته دیگه معتقد بوده که مسئولیت هر فرد مصداق لیس للانسان الا ما سعی هست و هر فرد باید تلاش برای اصلاح کنه و مزد این تلاشش رو میگیره، گرچه نتیجه اگه بگیره چه بهتر و مطلوب تر اما نفس تلاش اون اجر براش خواهد داشت. حالا دسته اول که از دین برای منفعت استفاده می کنه اتفاقا فاکتور مهم براش نتیجه هست و نه اون تلاشش و ابزاری که بکار می بره و واسه همین هم می بینیم که دسته اول خیلی وقت ها بازی روزمره را می بره. کما این که حضرت علی به معاویه می گن من از تو بسیار زیرک ترم اما اصول اخلاقی اجازه انجام هر کاری رو به من نمیده
حالا باید ببینیم که بیش از 14 قرن کودوم دسته بیش تر غالب بودن و اصلا در جهت نهادینه سازی اون خلقیات (به هر وسیله ای) چه کسی تلاش کرده. هموفر جاسوس انگلیس در ایران در خاطراتش از دوستی شیعه و سنی و همه قشری در ایران ابراز تعجب می کنه و میگه تا این اتحاد هست این ها غیرقابل شکست هستند و.... شما اگه هم دقت کنید بسیاری از اضافات به سنت را ما مثلا در عصر صفویه داریم که مثلا پرچم دست گرفتن و رقتارای هیات های مذهبی رو صفیه به تقلید از کشورهایی در امریکای جنوبی رسم می کنه که امروز بعضی آقایون از اون پرچم ها می خوان حاجت بگیرند
شاید حالا بگیم چرا صفویه که مدعی است اولین حکومت شیعی است چرا این کارو می کنه، جواب رو دکتر شریعتی در سخنرانی اسلام علوی و صفوی خودش میده (که اگه خواستی فایلش رو بهت میدم) بطور خلاصه دکتر میگه تا قبل حکومت صفویه علما در برابر ظلم و جور پادشاهان بودند و احکام دین را برای مبارزه بیان می کردند اما در اون عصر دیگه حکومت شیعی شده بود و علاوه بر مصالح دینی یک سری مصالح حکومت داری هم اضافه شد چون دیگه هم باید حکومت می کردند و هم باید دین را حفظ می کردند و از زمینه بروز انحرافاتی شد
من راه فکر بیش تر شده تفصیل دادن سوال و نه جوا دادن! هر چه گفتم تفصیلی بر سوالت بود!ا بازم خوشحال می شم نظر دوستان رو بشنوم

۴.۱۷.۱۳۸۹

خاطره ای از شهید رجایی

آنچه در پی می آید یک خاطره از شهید رجایی است، آنچه ذکر می کنم فقط فسمتی از یک مصاحبه از سایت تبیان است. هدف من فقط ذکر خاطره ای است که از نظر زیبا بود و هیچ کاری به سایر موارد که به اذهان عمومی تحمیل می شود ندارم! تفکر بنده به بعضی افکار شهید رجایی اگر چنین باشد که در آن مصاحبه نقل شده انتقاد دارد که پیش تر نمونه هایی از زندگانی امام حسن را در همین جا گفته ام. اما این کلام ایشان را کاملا پسندیدم. مرجع این نوشته و خود نوشته به شرح زیر هست
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=12874

وقتی كسی به مسئولیتی می رسد بنا به رسم و عادتی غلط عده ای شروع می كنند به چاپلوسی و تعریف و تمجید از او. می خواهم بپرسم شهید رجایی در برابر چنین افرادی چگونه برخورد می كرد؟

- ایشان در برابر حرف های ستایش گونه خیلی زود جلو كار را می گرفت. یادم هست در جلسه ای بودیم و مجری برنامه اعلام كرد اینك آقای دكتر رجایی برای شما صحبت می كنند.

آقای رجایی كه پشت تریبون ایستاد، بسم الله را گفت و آن تكه دعای معروف از دعای افتتاح را كه همیشه اول حرف هایش بیان می كرد، خواند و سپس گفت: عزیزان! ممنون كه شنوای حرف های بنده هستید، لازم است بگویم من دكتر نیستم. من محمدعلی رجایی هستم و هنوز دكتر نشده ام. آن مجری می دانست كه آقای رجایی دكتر نیست اما می خواست برای تحسین بیشتر ایشان را با عنوان دكتر خطاب كند كه آقای رجایی موضوع را اصلاح كرد. امروزه زیاد می بینیم كه خیلی ها دكتر و مهندس نیستند اما اگر كسی با این عناوین خطاب شان كند ایراد نمی گیرند.

تابستانی بود و اواخر دوره نخست وزیری ایشان. میوه گلابی تازه می خواست به بازار بیاید. یكی از افراد دفتر نخست وزیری یك عدد گلابی آورد و توسط خدمتگزار اتاق برای ایشان فرستاد. البته این كار آن بنده خدا ازروی تملق نبود، شاید می خواست ازاین طریق كار خودش را بیان كند. آقای رجایی نگاهش به گلابی روی میزش می افتد و می پرسد: چه كسی این گلابی را آورده! می گویند: فلانی! می گوید: بگویید بیاید داخل.

آن بنده خدا به همراه یكی دیگر از همكاران رفت نزد آقای رجایی. ایشان تشكر كرد و گفت: چی شد كه این گلابی نوبرانه را برای من آوردید؟

آن بنده خدا گفت: به هر صورت شما نخست وزیر مملكت هستید و ترجیح دادیم این گلابی نوبرانه را شما نوش جان كنید.

آقای رجایی گفت: اتفاقاً حرف من همین جاست، این حق شما بوده و از شما متشكرم اما یادتان باشد این كارها آدم را از مردمی بودن و اخلاص دور می كند و دچار غرور می سازد. شما می دانید چرا بنی صدر آن گونه دچار غرور شد؟ چون در برابر رفتارهای تملق گونه ظرفیت نداشت و وقتی مردم شعار می داند «سپهسالار ایرانی بنی صدر» دچار غرور كاذب شد. البته شما كارتان تملق آمیز نبود. حتی بالاتر برای تان بگویم، محمدرضا شاه هم به خاطر تملق ها به آن روزگار افتاد، آن جا هم با همین گونه هدایای كوچك شروع شد و او را به دیكتاتوری رساند... عزیزان، اگر می خواهید به من خدمت كنید هر وقت شاهد بودید از منش مردمی بودنم فاصله گرفته ام بیایید به من بگویید می دانی كی هستی... تو فرزند عبدالصمد قزوینی هستی و روزگاری دوره گرد بودی و قابلمه می فروختی... اگر این را به من بگویید خیلی گواراتر از این گلابی است، چون جلو تملق گرفته می شود...

۱۰.۱۲.۱۳۸۸

چه کسی ما را نجات خواهد داد؟!ا

روزگاری بسیار دراز است که در کشور ما مردمانمان منتظرند که نفسی مسیحایی بیاید و مشکلات آنها را حل کند و به دنبال اسطوره ای بی خطا می گردند که سراپای وجود او را کامل بنامند و مملکتمان را از ظلمت و تاریکی ها به سمت اتوپیای اذهان ببرد.

این قصه دیرین در سلوک ما ایرانیان سال هاست که رخنه کرده است و حرکت و پویایی را از ما برگرفته است. این غم و قصه های امروز ما هم جدای از این قصه دیرین نیست، هنوز هم کثیری از افراد جامعه و متاسفانه حتی در سطوح بالای روشنفکری نیز بجای نگریستن به کلام افراد صرفا به افراد بیان کننده کلام می نگرند و بر آن اساس قضاوت می کنند و تا چنین است راه کمال را پیش نخواهیم گرفت.

اگر از دید دینی و مذهبی به داستان بنگریم مشاهده می کنیم که از حضرت علی (ع) نمونه هایی می بینیم که از شعر شعرای کافر استفاده می نمودند و می فرمودند که به کلام بنگرید و مفاهیم آن و نه به افراد بیان کننده، شاید در کلام کافرین هم سخنان مملو از حقیقت بیابید. اگر در مکتب دینی ما قرار بود فقط کلام شخصی را منطق صرف بدانیم و نقدی بر آن نکنیم هرگز پیامبر (ص) در مورد جنگ ها با اصحاب مشورت نمی نمودند و بعضا نظر اصحاب که بر خلاف نظر شخصی ایشان بود را نمی پذیرفتند.

نمی دانم ما را چه شده است که خودمان برخلاف آن چه می گوییم و بعضا بر آن اعتقاد داریم عمل می نماییم، شاید همه از آن جا ناشی می شود که فرصتی به خود نمی دهیم تا در مورد مصداق های اعتقادیمان فکر نماییم و بیش تر دوست داریم بجای فکر کردن فریاد بزنیم و در تمام بحث هامان بجای حقیقت جویی سعی در اثبات حقانیت مطلق خودمان و همفکرانمان کنیم.

تا روزی که ما هنوز در زمان هایی جز مناسبت های سیاسی، اجتماعی و ... عکس رهبر حزب یا گروهمان را قاب می گیریم و به همه جا می زنیم، تا زمانی که تمام حرف های هم حزبی و هم گروهیمان را بدون تفکر حق می دانیم ما اصول ابتدایی دموکراسی و حکومت اسلامی را نیاموخته ایم.

نمی دانم چرا چشمان خود را بر حقایق بسته ایم اما بی شک باید بدانیم که تا زمانی که منتظر دستی باشیم که ما را بی هیچ خطایی به سرمنزل مقصود برساند به بیراهه خواهیم رفت. روزگار امروز روزگاری است که بدون یاری تک تک ما هرگز نمی توان مملکتی آزاد و مستفل داشت.

نوشته های اخیرم گرچه فاصله زمانی نسبتا زیادی با هم دارند اما در همه سعی کرده ام که یک نکته را بیان نمایم که ایران ما اصلاح نمی شد مگر تک تک ما در جوامع کوچکی که مربوط به ما است سعی نماییم اصلاحاتی را انجام دهیم تا از دل این اجزا اصلاحات بزرگ مملکت صورت گیرد.

اعتقادی دارم که اگر امروز این احساس وجود دارد که در ساختار قدرت مملکت ما مشکلاتی عرفی، منطقی، اخلاقی و ... وجود دارد، هیچ یک از این ها یک شبه بوجود نیامده اند بلکه مشکلاتی بودند که در کوچه و بازار سال ها آن ها را تجربه نموده بودیم و امروز آنها را با کمال تعجب در سطح کلان مورد توجه قرار می دهیم غافل از آن ها هر کدام از ما آن ها را سال ها در جامعه های کوچکمان گسترش داده ایم و یا این که با آنها مبارزه ننموده ایم.

بی شک در سطح کلان مملکت باید تلاش در جهت حل مشکلات صورت گیرد اما بی شک برای رسیدن به جامعه مطلوب باید تک تک افراد در همه روزها تلاش کنند. هر یک از ما اگر با دروغ، کم فروشی، تظاهر، سواستفاده، پارتی بازی و ... در گام اول برای خودمان و در گام دوم برای جامعه افراد مرتبت با خودمان مبارزه کنیم بی شک بتدریج به آرمان شهر نزدیک خواهیم شد.

بگذاریم بجای اسطوره پروری از پیامبر باطنیمان (عقل) و اعتقاداتمان استفاده کنیم تا راه حق را از باطل بتوانیم تمیز دهیم. یادمان باشد که آنجا که صحبت از پل صراط می شود در کلام بسیاری از بزرگان این پل در همین دنیا و در تمیز دادن حق از باطل است، پس مواظب باشیم به بهانه های بی ارزشی از این پل غافل نشویم که سقوط از آن برای خودمان و جامعه مان خطرناک خواهد بود.

این بار بجای شعر پایانی لینک زیر را می دهم که دوستان از مراجعه به آن راضی بوده اند

http://hafez.mastaneh.ir