۱۲.۱۱.۱۳۸۹

این روزهای من

باز امروز دلم آرام نیست. راستش مدتی است دیگر دلم قرار نمی گیرد. مرا کسی به ناامیدی نمی شناسد اما امروز خود به امیدواری خویشتن شک دارم. شاید شیدایی را مدتی از کسانی که دوستشان داشتم وامدار بودم اما امروز من هم دارم عادی می شوم، مثل خیلی های دیگر
ماجرای اول: زمانی که به تهران رفتم تا کارشناسی ارشد بگیرم در وجود من آن مرد مهربان که بابانوئلش می نامید باز شیدایی در علم را آموخته بود. پس ازچندین سال باز با علاقه بسیاری مطالب علمی را پیگیر می شدم و حداقل دل خودم راضی بود به راهی که می رفتم. آن مهربان در 18 تیر سال جاری رفت اما هم چنان امید داشتم که راهی را که به من نشان داده بود را تا انتها بروم اما ای دریغ که زندگی ابعاد تلخ دیگری هم داشت
ماجرای دوم: به هر تقدیری که بود پیش از انتخابات باز دغدغه مسائل سیاسی پس از سال ها برایم ایجاد شده بود. خبرها را از خبرگزاری های کاملا متناقض پی می گرفتم و با هرکسی سعی می کردم بحث کنم. داستان در طی روزها پر رنگ و کم رنگ می شد اما دو دسته مرا بر حذر می داشتند یکی عافیت طلبان مصلحت اندیش که نفعی شخصی را برایم در این وادی نمی دیدند و دیگری بزرگترهایی که به واسطه خاطراتشان منعم می نمودند. هرچند با انان نیز بسیار بحث نمودم که انفعال و سکوت عامل مرگ انسانیت و دین و دنیا است اما راه به جایی نمی بردم. سکوت من پس از این داستان ها مرا به بی انگیزگی می کشاند و شعله های امیدم را پایین می کشاند. من مجبور به استطاعت از سخنان عده ای خودم را می دانستم که راهشان را غلط می پنداشتم و این برای من بسیار تلخ بود. دوپیامد برای زندگی من وجود داشت یکی یاس در رسیدن به ارمان های فکریم و دیگری امید بستن به این که روزی از کشور درخودماندگاران بروم.
ماجرای سوم: پس از فوت بابانوئل بخاطر الطاف دانشگاه در حمایت از دانشجویان، مشکل اسکان در شهر دود و دم و احساس آن که شاید بازگشتن به شهر خواجه اهل راز بتواند در ابعادی دیگر از زندگی فردی و اجتماعیم کارساز باشد به شیراز بازگشتم. ماندن در خانه، سکوت در شبکه های اجتماعی، دوری از فضاهای علمی و اجتماعی، مشکلات شخصی و آشنایان مرا بیش از هر زمان دیگری منفعل نمود. من که هرگز ابعاد فردی زندگیم هم بدون اجتماع تعریف نمی شد امروز دیگر فقط یک لپ تاپ دارم که هر آن چه در آن می بینم تکراری است. همه خبرهای جدید هم برایم تکراریند، دیگر بی هدف فقط ساعت هایم را با این لپ تاپ سپری می کنم و فقط کارهای مفیدم آنهایی است که به درد زندگی علمی و فردی خودم نخواهد خورد. هر روز برای دل خودم بهانه ای می آورم که تا به امروز به خاطر فلان کار (که البته باید انجام می شد و وظیفه اجتماعی من بود) کاری که می خواستم نکردم اما حقیقت آن است آن کسی که از خودم می شناختم در حالت احتزار است و هر چند شاید دیگران از این من جدید خرسند باشد اما خودم با او درگیر هستم.
ماجرای چهارم: دیگر کاملا شخصی و غیرعمومی و غیرقابل ذکر است!
راستش دیگر عزم آن دارم سیاست را از موضوعات مورد علاقه ام کنار بگذارم. هر چند سال هاست از معدود علاقه مندی های من سیاست بود و نمی دانم پس از آن باید علاقه ام را به کدامین سو ببرم اما با شرایط فعلی سعی در کنارگذاشتن آن می کنم، پس دوست دارم جمع بندی خیلی کوتاهی از آن چه دیدم داشته باشم. از نظر من متاسفانه و متاسفانه اکثریت جامعه ما به بیراهه می روند و این اکثریت شامل هر دو گروه حاکم و اپوزیسیون می باشد. همیشه هر گروه سیاسی از کلمات دموکراسی، نفی دیکتاتوری، آزادی بیان، صداقت، اخلاقیات و ... در شعارهای خود استفاده می کند اما آن چیزی که باعث می شود هر گروه دیگری را به عدم پایبندی به این اصول متهم کند عدم اعتقاد فردی به این اصول است! در میان رفتار تک تکمان که برگردیم رگه های دیکتاتوری، دروغ، محدودیت آزادی های دیگران و ... را می بینیم. به اسم مصلحت اندیشی دروغ می گوییم و آن چنان تاکید می کنیم که مصلحت چنین بوده که خودمان هم گاها باورمان می شود که کار اشتباهی نکردیم. زمانی که آرای جمع به نفعمان نیست (حتی برای رفتن به سینما) به هر وسیله ای سعی می کنیم دلیلی بیاوریم که در این مورد نیاز به دموکراسی نیست. هر چند به دیگران اجازه نظردهی بدهیم اما آن قدر داستان می چینیم که نظر خودمان غالب شود. اگر ابعاد قضیه کمی بزرگتر باشد مخالفان نظرمان را چنان در چشم خود و اطرافیانمان تخریب می کنیم که بر خودمان نیز مشتبه می شود که همه حق با ماست و همه تقصیر و گناه از دیگران. ما به اخلاقیاتو سایر اصول فقط آن قدری پایبند هستیم که منفعتمان اقتضا کند. هر چند دیگران را نفی کنیم که از حدود اخلاقیات خارج نشوند اما در دل خویشتن دوست داریم بدترین بلاها به سر ناموافقمان بیاید (یا بعضا بیاوریم) و تا چنین است راه به هیچ جایی نمی بریم
حاکمیت راه اشتباه نمی رود اگر ما راه اشتباه نرویم و مادامی که خود را حق کامل بدانیم و مسیر را فقط براساس منافع خویشتن خویش تعریف کنیم راه به جایی نمی بریم. شاید به دیگران بگوییم ما به اصول اولیه ای که پیش تر اشاره شد پای بندیم اما در خلوت خویشتن می بینیم که چنین نیست. من متاسفانه و متاسفانه معتقدم که مسیر فعلی در مملکت از سوی هر دو گروه حاکم و اپوزیسیون غالب اشتباه است و مسیرآتی حداقل در دوره ای پنج تا ده ساله بهتر از گذشته نخواهد بود و متاسفانه به قهقرا خواهیم رفت. مسئولیت این اشتباه بر گردن تک تک ماست که در صد ساله اخیر عادت نموده ایم خود را حق بپنداریم و ناموافقانمان را باطل و برای رسیدن به اهدافمان هر وسیله را جائز بشماریم. من امروز راه حل مشکلات سیاسی و اجتماعی بسیار بسیار بزرگ جامعه را در اصلاح فردی می دانم. در این که پیش از آن که در مورد دیگران قضاوت و اقدام کنیم سعی در اصلاح خود نماییم و از دیگران برای اصلاح خود استفاده کنیم که در غیراینصورت اشتباهات تاریخی خود را بی هدف تکرار خواهیم کرد هر چند فکر کنیم که مسیری درست را رفته ایم اما قضاوت تاریخ متفاوت خواهد بود.
این روزها هر چه فکر می کنم احساسم این است که غالب مشکلات غیرسیاسی ما اعم از اجتماعی، خانوادگی، دینی و ... همگی و همگی از عدم پایبندی ما به اصول پایه ای اخلاقی نشات می گیرد و اگر در دل (نه در زبان) به انها اعتقاد داشتیم زندگی آرامی می داشتیم. بی شک زندگی بی مشکل مقدور نیست اما زندگی آرام را خود می آفرینیم.
نمی دانم برای بازیافتن شور و شعف و شیدایی امروز چه راهی دارم اما اگر مقدور باشد با دوری از عالم بازی های سیاسی یکی از دغدغه های ذهنیم را که در شرایط فعلی امکان نقش افرینی در آن از من سلب شده را کنار می گذارم। از نظر من ما بقی داستان سیاسی و اجتماعی در آینده روشن و متاسفانه تلخ است اما مسیری است که طی می شود اگر به آن اصول پایبند نشویم که احتمالا نمی شویم (چون برایمان نمی صرفد که خودانتقادی هم بکنیم، راحت تریم که همه مشکلات را به گردن دیگران و خدا و فلک بیندازیم) به هیچ آتوپیایی ختم نمی شود.


دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را!*** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! *** باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون *** نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل *** هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت *** روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: *** «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند *** گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند *** اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی *** کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد *** دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر *** تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند *** ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود *** ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را