۱.۳۰.۱۳۹۰

بعضی سکوت ها راباید شکست



خیلی وقت ها سکوت آدم ها خودش هزاران حرفه، خیلی وقت ها همین که سکوت کنی پیامی بیش از هزاران حرف رو به مخاطبت انتقال دادی، خیلی وقت ها این سکوتت همراه با یک حرکتت هزاران هزاران پیام داره و ... اما بعضی وقت ها هر چند سکوتت با عافیت طلبی بیش تر هم خوانی داره اما این سکوت یعنی شما از خیلی چیزها که مدعی شان بودی گذشتی و اینجاست که سکوتت نشانی از شکسته شدن توست هر چند فکر کنی هم چنان سراپا هستی! این انتخاب سکوت از فریاد و یا گفتگو هنری است که اگر نیاموزی تابلویی از زندگی را خراب می کنی و اگر بیاموزی اثری ماندگار را خلق خواهی کرد که حداقل آنان که با تو روزگار گذرانده اند این اثر را فراموش نخواهند کرد
انتقادی که سال ها از نسل پیشین می کردم این بود که سکوت بی مورد شما در مقابل بعضی حرکات فضای امروزی جامعه را بوجود آورده است، سکوت شما در دیروز باعث شد حقتان را نستانید و امروز عده ای طلب ستاندن حق مانیز کنند. البته آن نسل نیز نسل ساکتی نبود و نیست و همین امروز هم شما در اتوبوس، جلسات عمومی و ... می بینید که آن نسل از شرایط فعلی بسیار فریاد می زند و حتی عده ای از آنها ه کم نیستند با نفرین و فحش می گویند که ما حق طلبیم اما من این فریاد های نابجا را نیز از جنس سکوت بی فایده و حتی بدتر از آن می دانم
گاهی نیاز به فریاد زدن هم وجود دارد اما باید بدانیم کی و کجا فریاد بزنیم، در غیراینصورت ما هم فریاد زده ایم تا مشکلات را از گردن خود باز کنیم و به گردن دیگری (حالا هر کسی) بیندازم، نه برای آن که مشکلی را حل کنیم بلکه برای آن که به قول خودمان کمی آرام بگیریم! این روند اشتباه منحصر به نسل پیش از ما نیست، که نسل های پیش از آنان و ما نیز آن را دنبال می کنیم و زمانی که احساس کردیم به هدفمان رسیده ایم پس از مدتی به این جمع بندی می رسیم که ای وای کلاه بر سرمان رفت
شاید در تاریخ حداقل صدسال اخیر موارد بسیار زیادی را بتوانیم ببینیم که حرکت های اصلاح طلبانه بسیار زیادی در ابعاد مختلف صورت گرفته است اما متاسفانه با خستگی مردم نه تنها آن حرکت زیبا توسط مخالفانش مصادره شده که بی نتیجه یا با نتیجه بسیار اندک مانده است و حتی متاسفانه باعث شده آرمان های اصلی آن حرکت نیز زیر پای حامیانش پس از زمانی کوتاه یا بلند له شود و به جایی برسیم که فضای عمومی جامعه در سال هایی هم که هیچ حرکت فراگیری وجود ندارد ملتهب و با فشارهای فراوان باشد. در این زمان ها سکوت ما (حال از ترس التهاب جامعه و فشارها، محافظه کاری های شخصی و یا فشاراطرافیان) باعث می شود که اشتباهات جاری مزمن شوند و آن زمان دیگر درمانشان بسیار سخت خواهد بود. شاید بگوییم که داریم از حق شخصی خود طبق مصلحت های فردی می گذریم اما حقیقتا این حق هرگز فردی نیست و مصلحت واقعی ما نیز چنین نیست، که اگر بود با سکوت پیشینیان ما مشکلات حل می شد. این سکوت ها بر روی هم جمع می شوند تا نتراحتی ها را به خشم تبدیل کنند و نتیجه ای رادیکال از خود نشان دهند و فرصت طلبان در آن فضا تقاضاهای عمومی را مصادره کنند
بسیار فکر کرده ام که راه برون رفت از شرایط فعلی چیست و در گفتگوهای فردی شاید از آن سخن گفته باشم اما در اینجا مدت هاست ساکت نشسته ایم. فکر می کنم باید پیش از هر چیزی فضای صحیح جامعه را برای خود ترسیم کنیم و به پیامد حرکات تند یا کند بر طبق تجربه های تاریخی فکر کنیم. التهاب این جامعه برداشته نمی شود مگر فرد فرد افراد آن آگاهی فردیشان را بالا ببرند و فقط همراه موج های جاری نشوند (اصطلاح هر ایرانی یک رسانه را بکار نبردم تا نگویند ...). در کشور ما موج های فراوانی حرکت گرفته اند و همراهی افراد زیادی را داشته اند اما متاسفانه این حرکات بیش تر از خشم مردم از موضوعی خاص استفاده کرده اند و عنوان هایی چون میهن پرستی، آزادی خواهی، حق مشارکت عمومی، کفرستیزی، عدالت طلبی ، بیگانه ستیزی و ... را علم نموده اند تا در زیر این علم ها عده ای علت اصلی خشم را پنهان کنند و به اهدافشان برسند و همین موضوع باعث شده که مردمی که زمانی مثلا با عنوان عدالت طلبی به افرادی روی آورده اند پس از اندک زمانی خرد شدن استخوان های عدالت را ببینند و سراغ علم (=پرچم) دیگری چون بیگانه ستزی روند و باز ... . در این که چنین موج هایی در آینده نیز خواهند بود و پاخواهند گرفت شکی نیست اما آگاهی های فردی و گفتگو فریادهای به موقع است که باعث می شوند این آرمان های قدیمی جامعه ما به کام منفعت طلبان مصادره نشود
دسته های زیادی در فضای امروز جامعه ما قصد موج آفرینی دارند و غفلت امروز ما باعث خواهد شد نه تنها استخوان زیرساخت های یک جامعه مترقی که بقیه زیرساخت های اخلاقی جامعه نیز خرد شوند و فردا دیگر دیر خواهد بود برای پیوند دادن این خرد استخوان ها به یکدیگر و ساختن اسکلتی پابرجا. امروز در دو دید اجتماعی و مذهبی موج های مخربی به راه افتاده اند که معلوم نیست در چند سال آینده چه چیزی را پابرجا خواهند گذاشت
متاسفانه با سکوت ما و نسل پیش از ما که می دانستیم منفعت جویان به دنبال آن هستند که زیر علم دین جویی ارتزاق کنند امروز باید در گام اول بپذیریم که فضای ضددینی بسیار بسیار گسترش یافته است. این که گوش هایمان را در اجتماع بگیریم تا نشنویم که به واسطه اقدام های آقایون دین مضحکه خیلی از جماعت ها شده و یا بشنویم و سکوت کنیم کمک به خرد نمودن این دین کرده ایم. این که عده ای با ظاهر اسلامی منافع خود را عین دین معرفی کنند و ما سکوت کنیم داریم می پذیریم که آری دوستان دین همین است و دیگر مردمان نسل ما و نسل بعد از ما وقایع را از چشم دین می بینند و همان قصه پارگراف های پیشین تکرار می شود. (جالب آن است که بعضی هاشان خود نیز احساس دینداری را نه برای تظاهر که بصورت فردی نیز احساس می کنند اما به رسم مصلحت از همه اصول اخلاقی و بسیاری اصول دینی (که هر دو مکمل هم هستند) می گذرند و بعد نام مصلحت بر آن می گذارند که در نوشته های پیشن از ان ها سخن بسیار گفته ام). پس اگر ادعای دینداری داریم بنابر حکم همان دین در برابر این ظاهرا مسلمان هایی که برای فریب ما یا حتی خوشان(!) و رسیدن به منافعشان هر کاری می کنند بایستیم. اگر دیدیم که کاملا قران گوش می ککند و نماز ال وقت می خوانند نگوییم اعتراض به آنان اعتراض به دین است که این اعتراض اعتراضی برای حفظ دین خواهد بود. آن طور که ما خوانده ایم عده زیادی از خوارج خودشان (!) هم فکر می کردند مسلمان اصیل هستند و دائم قران خوان بودند و امام علی بارها و بارها آنها را نصیحت نمود و در برابر آنها موضع گرفت اما فایده نداشت تا آن که خوارج دست به شمشیر بردند (آقایون مثلا مذهبی توجه کنند که اول خوارج دست به شمشیر بردند) آن گاه اما علی دستور به دفاع اما این بار مسلحانه داد تا آنها شمشیر را پایین بگذارند. شاید اگر بیش از شش ماه پیش تر که این مدعیان حمایت از ظهور شروع به سایت سازی کردند و سایت های فیلتر نشده شان (!) را آماده برای فضاسازی های بعدی شان می کردند سکوت نکرده بودیم کار بدین جا نمی رسید و الان نیز اگر سکوت کنیم کار بسیار بدتر خواهد شد. امروز دیگر سکوت در برابر حرکات مسلمان نماهای منفعت طلب به هر عنوانی (چه ظهور، چه عدالت، چه ...) از سوی قشر مذهبی به معنای همکاری در خرد نمودن استخوان های دینی است که نسل پیش از ما مدعی بوده است این انقلاب را برای گسترش سایه رحمانی آن به راه انداخته است
سخن دراز است اما برای جلوگیری از درازگویی هایی که گوش را به درد می آورد امروز برخود لازم می دانم که برای آن که حرکتی اصیل مردمی توسط مخالفانش مانند بسیاری دیگر از حرکت های اخیر کشورمان مصادره نشود و با سکوتم تاییدی بر نظر آنان که این حرکت را مرده می خواهند نشان دهند، نداشته باشم جمله ای را از بیانیه نهم میرحسین موسوی را که توسط دوستان انتخاب شده است بازنویسی کنم که "ما به دنبال آینده‌ای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابان‌ها کتک زده است، سعادتمندتر، معنوی‌تر، سالم‌تر و زیباتر از امروز زندگی کند" و این آرمانی در ذهن من است

۱۲.۱۱.۱۳۸۹

این روزهای من

باز امروز دلم آرام نیست. راستش مدتی است دیگر دلم قرار نمی گیرد. مرا کسی به ناامیدی نمی شناسد اما امروز خود به امیدواری خویشتن شک دارم. شاید شیدایی را مدتی از کسانی که دوستشان داشتم وامدار بودم اما امروز من هم دارم عادی می شوم، مثل خیلی های دیگر
ماجرای اول: زمانی که به تهران رفتم تا کارشناسی ارشد بگیرم در وجود من آن مرد مهربان که بابانوئلش می نامید باز شیدایی در علم را آموخته بود. پس ازچندین سال باز با علاقه بسیاری مطالب علمی را پیگیر می شدم و حداقل دل خودم راضی بود به راهی که می رفتم. آن مهربان در 18 تیر سال جاری رفت اما هم چنان امید داشتم که راهی را که به من نشان داده بود را تا انتها بروم اما ای دریغ که زندگی ابعاد تلخ دیگری هم داشت
ماجرای دوم: به هر تقدیری که بود پیش از انتخابات باز دغدغه مسائل سیاسی پس از سال ها برایم ایجاد شده بود. خبرها را از خبرگزاری های کاملا متناقض پی می گرفتم و با هرکسی سعی می کردم بحث کنم. داستان در طی روزها پر رنگ و کم رنگ می شد اما دو دسته مرا بر حذر می داشتند یکی عافیت طلبان مصلحت اندیش که نفعی شخصی را برایم در این وادی نمی دیدند و دیگری بزرگترهایی که به واسطه خاطراتشان منعم می نمودند. هرچند با انان نیز بسیار بحث نمودم که انفعال و سکوت عامل مرگ انسانیت و دین و دنیا است اما راه به جایی نمی بردم. سکوت من پس از این داستان ها مرا به بی انگیزگی می کشاند و شعله های امیدم را پایین می کشاند. من مجبور به استطاعت از سخنان عده ای خودم را می دانستم که راهشان را غلط می پنداشتم و این برای من بسیار تلخ بود. دوپیامد برای زندگی من وجود داشت یکی یاس در رسیدن به ارمان های فکریم و دیگری امید بستن به این که روزی از کشور درخودماندگاران بروم.
ماجرای سوم: پس از فوت بابانوئل بخاطر الطاف دانشگاه در حمایت از دانشجویان، مشکل اسکان در شهر دود و دم و احساس آن که شاید بازگشتن به شهر خواجه اهل راز بتواند در ابعادی دیگر از زندگی فردی و اجتماعیم کارساز باشد به شیراز بازگشتم. ماندن در خانه، سکوت در شبکه های اجتماعی، دوری از فضاهای علمی و اجتماعی، مشکلات شخصی و آشنایان مرا بیش از هر زمان دیگری منفعل نمود. من که هرگز ابعاد فردی زندگیم هم بدون اجتماع تعریف نمی شد امروز دیگر فقط یک لپ تاپ دارم که هر آن چه در آن می بینم تکراری است. همه خبرهای جدید هم برایم تکراریند، دیگر بی هدف فقط ساعت هایم را با این لپ تاپ سپری می کنم و فقط کارهای مفیدم آنهایی است که به درد زندگی علمی و فردی خودم نخواهد خورد. هر روز برای دل خودم بهانه ای می آورم که تا به امروز به خاطر فلان کار (که البته باید انجام می شد و وظیفه اجتماعی من بود) کاری که می خواستم نکردم اما حقیقت آن است آن کسی که از خودم می شناختم در حالت احتزار است و هر چند شاید دیگران از این من جدید خرسند باشد اما خودم با او درگیر هستم.
ماجرای چهارم: دیگر کاملا شخصی و غیرعمومی و غیرقابل ذکر است!
راستش دیگر عزم آن دارم سیاست را از موضوعات مورد علاقه ام کنار بگذارم. هر چند سال هاست از معدود علاقه مندی های من سیاست بود و نمی دانم پس از آن باید علاقه ام را به کدامین سو ببرم اما با شرایط فعلی سعی در کنارگذاشتن آن می کنم، پس دوست دارم جمع بندی خیلی کوتاهی از آن چه دیدم داشته باشم. از نظر من متاسفانه و متاسفانه اکثریت جامعه ما به بیراهه می روند و این اکثریت شامل هر دو گروه حاکم و اپوزیسیون می باشد. همیشه هر گروه سیاسی از کلمات دموکراسی، نفی دیکتاتوری، آزادی بیان، صداقت، اخلاقیات و ... در شعارهای خود استفاده می کند اما آن چیزی که باعث می شود هر گروه دیگری را به عدم پایبندی به این اصول متهم کند عدم اعتقاد فردی به این اصول است! در میان رفتار تک تکمان که برگردیم رگه های دیکتاتوری، دروغ، محدودیت آزادی های دیگران و ... را می بینیم. به اسم مصلحت اندیشی دروغ می گوییم و آن چنان تاکید می کنیم که مصلحت چنین بوده که خودمان هم گاها باورمان می شود که کار اشتباهی نکردیم. زمانی که آرای جمع به نفعمان نیست (حتی برای رفتن به سینما) به هر وسیله ای سعی می کنیم دلیلی بیاوریم که در این مورد نیاز به دموکراسی نیست. هر چند به دیگران اجازه نظردهی بدهیم اما آن قدر داستان می چینیم که نظر خودمان غالب شود. اگر ابعاد قضیه کمی بزرگتر باشد مخالفان نظرمان را چنان در چشم خود و اطرافیانمان تخریب می کنیم که بر خودمان نیز مشتبه می شود که همه حق با ماست و همه تقصیر و گناه از دیگران. ما به اخلاقیاتو سایر اصول فقط آن قدری پایبند هستیم که منفعتمان اقتضا کند. هر چند دیگران را نفی کنیم که از حدود اخلاقیات خارج نشوند اما در دل خویشتن دوست داریم بدترین بلاها به سر ناموافقمان بیاید (یا بعضا بیاوریم) و تا چنین است راه به هیچ جایی نمی بریم
حاکمیت راه اشتباه نمی رود اگر ما راه اشتباه نرویم و مادامی که خود را حق کامل بدانیم و مسیر را فقط براساس منافع خویشتن خویش تعریف کنیم راه به جایی نمی بریم. شاید به دیگران بگوییم ما به اصول اولیه ای که پیش تر اشاره شد پای بندیم اما در خلوت خویشتن می بینیم که چنین نیست. من متاسفانه و متاسفانه معتقدم که مسیر فعلی در مملکت از سوی هر دو گروه حاکم و اپوزیسیون غالب اشتباه است و مسیرآتی حداقل در دوره ای پنج تا ده ساله بهتر از گذشته نخواهد بود و متاسفانه به قهقرا خواهیم رفت. مسئولیت این اشتباه بر گردن تک تک ماست که در صد ساله اخیر عادت نموده ایم خود را حق بپنداریم و ناموافقانمان را باطل و برای رسیدن به اهدافمان هر وسیله را جائز بشماریم. من امروز راه حل مشکلات سیاسی و اجتماعی بسیار بسیار بزرگ جامعه را در اصلاح فردی می دانم. در این که پیش از آن که در مورد دیگران قضاوت و اقدام کنیم سعی در اصلاح خود نماییم و از دیگران برای اصلاح خود استفاده کنیم که در غیراینصورت اشتباهات تاریخی خود را بی هدف تکرار خواهیم کرد هر چند فکر کنیم که مسیری درست را رفته ایم اما قضاوت تاریخ متفاوت خواهد بود.
این روزها هر چه فکر می کنم احساسم این است که غالب مشکلات غیرسیاسی ما اعم از اجتماعی، خانوادگی، دینی و ... همگی و همگی از عدم پایبندی ما به اصول پایه ای اخلاقی نشات می گیرد و اگر در دل (نه در زبان) به انها اعتقاد داشتیم زندگی آرامی می داشتیم. بی شک زندگی بی مشکل مقدور نیست اما زندگی آرام را خود می آفرینیم.
نمی دانم برای بازیافتن شور و شعف و شیدایی امروز چه راهی دارم اما اگر مقدور باشد با دوری از عالم بازی های سیاسی یکی از دغدغه های ذهنیم را که در شرایط فعلی امکان نقش افرینی در آن از من سلب شده را کنار می گذارم। از نظر من ما بقی داستان سیاسی و اجتماعی در آینده روشن و متاسفانه تلخ است اما مسیری است که طی می شود اگر به آن اصول پایبند نشویم که احتمالا نمی شویم (چون برایمان نمی صرفد که خودانتقادی هم بکنیم، راحت تریم که همه مشکلات را به گردن دیگران و خدا و فلک بیندازیم) به هیچ آتوپیایی ختم نمی شود.


دل می‌رود ز دستم، صاحب دلان، خدا را!*** دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! *** باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون *** نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل *** هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت *** روزی تفقدی کن، درویش بی‌نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: *** «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند *** گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ‌وَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند *** اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی *** کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد *** دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر *** تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند *** ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود *** ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را

۱۱.۰۷.۱۳۸۹

رفتارهایی از یک جنس


یادم نیست اولین بار این اصلاح تلخ دروغ مصلحتی را چه کسی به من آموخت! احتمالا ان زمان ها عادت داشتم که قبول کنم بعضی بهتر از ذهن من برای من می توانند فکر کنند و فکر آماده به ذهنم تزریق کنند، اما امروزه بیش تر دوست دارم خودم فکر کنم! شاید به همین دلیل باشد که پروژه ارشدم هم شده یافتن های اشتباهاتی کهنه در نحوه استدلال کردن بعضی صاحب نظران بسیار بزرگ! بگذریم
راستش رو بخواین جدیدا شدیدا علاقه دارم لایه های زیرین تر از موضوعات روز رو بررسی کنم، واسه همین هم بیش تر بحث های من سرموضوعات روز به بحث بر روی عادات رفتاری جامعه مون منتهی میشه. مدت ها فکر می کردم به این که دروغ مصلحتی چه محلی از اعراب داره، یا این که این اصلاح تقیه که بعضی مدعیان مذهب می گن مرزش کجاست، اصلا این نسبی گرایی اخلاقی که بعضیا می گن باید این کار رو کرد اما اگر فلان شود می شود عکس آن را انجام داد باعث زیر سال بردن مساله نمیشه؟ا
بگذارین با چند تا مثال شروع کنم. تلفن خونه زنگ می زنه، پدر خونه میگه بابام نیست و بچه از باباش می پرسه چرا، میگه چون مصلحت نیست! از میون دانش آموزا برای مدرسه قرار نماینده ای تعیین بشه و مدیر مدرسه پسر یکی از آشنایان رو انتخاب می کنه تا در جلسات اداره مصلحت مدرسه حفظ بشه. مدیر اداره تخلف همکارش رو اعلام نمی کنه تا بنابرمصلحت با ریختن آبروی همکارش مصالح اداره زیر سوال نره و اگه هم لازم شد کلا تخلف رو تکذیب می کنه. روی وبلاگ نظرات مخالف رو حذف می کنیم تا مصالح مطلب نوشته شده حفظ بشه و بعد می گیم همه نظرات با وبلاگ ما موافق بوده و ما خیلی اندیشمندیم. مدعی روشنفکری و آزاد اندیشی می شیم اما و همیشه برای دیگرون نظر می دیم اما در مورد عملکرد خودمون نمی ذاریم هیچ کس نظر بده چون فکر می کنیم همه کارهای ما درسته و انتقاد از کارهامون مصلحت نیست و دشمن شادمون می کنه! روزانه برای این مصلحت اندیشیمون و مسیر اخلاقی فرضیمون هزاران و هزار کار دیگه می کنیم تا به خیال خودمون به یه هدف عالی برسیم اما غافلیم از اون که اخلاقیات همین تک تک رفتارهای ماست.
زشتی این چنین رفتارها رو هممون در ذات خودمون احساس می کنیم و خیلی ها با تیریپ های روشن فکری به دیگرون می گوئیم اینها همه از مذهب است که انسان را وا می دارد که کارهای زشت را ظاهری خوب بدهند و و رادیکال ترین حرکات ناپسند را انجام دهند اما اعتقاد دارم که هر چند این سخن کمی به لایه های زیرین تر فکری وابسته است اما باز چندان ریشه دار نیست! یادم هست فردی مسیحی پس از حمله عده ای به یک کلیسا در عراق می گفت شما مسلمانان دستاوردتان حمله به کلیساها و کشتار طرفداران دیگر ادیان هست و ... به او گفتم اگر شما زندان ابوغریب را رهاورد مسیحیت می دانید این حمله را نیز می توانید رهاورد اسلام بدانید! حال بحث روشنفکرانه دوستان نیز در مورد ادیان همین مشکل را دارد! امروز به نام دین و ایدئولوژی دینی بسیاری اعمال ناشایست در دنیا انجام می شود اما اگر نیک بنگریم می بینیم این موضوع نه فقط دامان دین که دامان بحث های ایدئولوژیک دیگر را گرفته است! امروز به اسم دموکراسی عده ای دیکتاتوری پنهان می کنند، به اسم مبارزه با تروریسم آن را گسترش می دهند، به اسم بازار ازاد بازار را انحصاری می کنند و هزاران رفتار دیگر. این بحران، بحران جهانی است که به تیترها می اندیشد و هرگز به کنه قضایا فکر نمی کند. در جامعه بشری سودجویان با نام مفاهیم ایدئولوژیک (دینی یا غیردینی) سعی در رسیدن به اهداف خود می کنند و با این نام ها ظاهری بر باطن پلید افکارشان می سازند و اگر ما هوشیار نباشیم در دام آنها خواهیم افتاد.
عزیزی می گفت ما نام قانون شکنی هایمان را "زرنگی" می گذاریم و با افتخار برای دیگران تعریف می کنیم و این فاجعه جامعه امروز ماست! هر یک در بعدی از ابعا زندگیمان با مصلحت اندیشی و زرنگی هایمان حقوق یکدیگر را پایمال می کنیم و چنین جامعه ای را به قهقرا می بریم و آن گاه دیگران را متهم می کنیم که جامعه را خراب کرده اند، رفقا تا زمانی که خود در تک تک رفتارهایمان اصلاحی صورت ندهیم مشکلی حل نخواهد شد.
این پاراگراف را برای رفقای مذهبیم می نویسم. عزیزان جامعه دینی بدست نمی آید مگر به واسطه پاسداشت مکارم اخلاقی، اگر مکارم اخلاقی را به اسم مصلحت زیر پا گذاشتیم تا به جامعه ای اسلامی برسیم مطمئنا راه را اشتباه رفته ایم. امام حسین در روزهای اول در کربلا می توانست آب را بر سپاه یزید ببندد و مسیر را برای رسیدن به کوفه برای خد سهل کند اما او پاسبان مکارم اخلاقی بود و چنین نکرد، به حضرت علی در مقطعی از زمان پیشنهاد دادند تا سرکوب عده ای را انجام دهد تا همگان پیرو او شوند و ایشان اشاره کردند که برای پاسداشت مکارم اخلاقی آمده اند و برای همین هم در نامه شان به معاویه گفتند که من از از تو زیر ک ترم اما مکارم اخلاقی به من اجازه انجام هر کاری را نمی دهد. پس رفقا هربار خواستید برای رسیدن به هدف متعالیتان وسیله ها را توجیه کنید بدانید که مسیرتان اسلامی و دینی نیست. می گویند دلیل ان که گناهان کبیره دسته بندی نشده اند این است که نسبت به هیچ گناهی مردم دلیر نشوند. می گویند هر گناهی را که کوچک پندارید آن گناه برایتان، گناه کبیره است پس برحذر باشید که انچه را به اسم مصلحت توجیه می کنید برایتان می تواند گناه کبیره محسوب شود.
چون کلام طولانی شد ادامه ان را به پست بعدی یا کامنت ها وا می گذارم اما بدانیم که کشورمان ابادان نمی شود مگر ان که هر کداممان آبادان شویم، در مملکتمان قانون گریزی نخواهد بود مگر ان که تک تکمان قانون گریز باشیم (هر چند برای خود هزاران دلیل بیاوریم که اینجا استثنا بود)، پس همت کنیم که به قول لطیفی من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی همه بر می خیزند

دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش
(سیمین بهبهانی)