۴.۱۷.۱۳۸۹

خاطره ای از شهید رجایی

آنچه در پی می آید یک خاطره از شهید رجایی است، آنچه ذکر می کنم فقط فسمتی از یک مصاحبه از سایت تبیان است. هدف من فقط ذکر خاطره ای است که از نظر زیبا بود و هیچ کاری به سایر موارد که به اذهان عمومی تحمیل می شود ندارم! تفکر بنده به بعضی افکار شهید رجایی اگر چنین باشد که در آن مصاحبه نقل شده انتقاد دارد که پیش تر نمونه هایی از زندگانی امام حسن را در همین جا گفته ام. اما این کلام ایشان را کاملا پسندیدم. مرجع این نوشته و خود نوشته به شرح زیر هست
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=12874

وقتی كسی به مسئولیتی می رسد بنا به رسم و عادتی غلط عده ای شروع می كنند به چاپلوسی و تعریف و تمجید از او. می خواهم بپرسم شهید رجایی در برابر چنین افرادی چگونه برخورد می كرد؟

- ایشان در برابر حرف های ستایش گونه خیلی زود جلو كار را می گرفت. یادم هست در جلسه ای بودیم و مجری برنامه اعلام كرد اینك آقای دكتر رجایی برای شما صحبت می كنند.

آقای رجایی كه پشت تریبون ایستاد، بسم الله را گفت و آن تكه دعای معروف از دعای افتتاح را كه همیشه اول حرف هایش بیان می كرد، خواند و سپس گفت: عزیزان! ممنون كه شنوای حرف های بنده هستید، لازم است بگویم من دكتر نیستم. من محمدعلی رجایی هستم و هنوز دكتر نشده ام. آن مجری می دانست كه آقای رجایی دكتر نیست اما می خواست برای تحسین بیشتر ایشان را با عنوان دكتر خطاب كند كه آقای رجایی موضوع را اصلاح كرد. امروزه زیاد می بینیم كه خیلی ها دكتر و مهندس نیستند اما اگر كسی با این عناوین خطاب شان كند ایراد نمی گیرند.

تابستانی بود و اواخر دوره نخست وزیری ایشان. میوه گلابی تازه می خواست به بازار بیاید. یكی از افراد دفتر نخست وزیری یك عدد گلابی آورد و توسط خدمتگزار اتاق برای ایشان فرستاد. البته این كار آن بنده خدا ازروی تملق نبود، شاید می خواست ازاین طریق كار خودش را بیان كند. آقای رجایی نگاهش به گلابی روی میزش می افتد و می پرسد: چه كسی این گلابی را آورده! می گویند: فلانی! می گوید: بگویید بیاید داخل.

آن بنده خدا به همراه یكی دیگر از همكاران رفت نزد آقای رجایی. ایشان تشكر كرد و گفت: چی شد كه این گلابی نوبرانه را برای من آوردید؟

آن بنده خدا گفت: به هر صورت شما نخست وزیر مملكت هستید و ترجیح دادیم این گلابی نوبرانه را شما نوش جان كنید.

آقای رجایی گفت: اتفاقاً حرف من همین جاست، این حق شما بوده و از شما متشكرم اما یادتان باشد این كارها آدم را از مردمی بودن و اخلاص دور می كند و دچار غرور می سازد. شما می دانید چرا بنی صدر آن گونه دچار غرور شد؟ چون در برابر رفتارهای تملق گونه ظرفیت نداشت و وقتی مردم شعار می داند «سپهسالار ایرانی بنی صدر» دچار غرور كاذب شد. البته شما كارتان تملق آمیز نبود. حتی بالاتر برای تان بگویم، محمدرضا شاه هم به خاطر تملق ها به آن روزگار افتاد، آن جا هم با همین گونه هدایای كوچك شروع شد و او را به دیكتاتوری رساند... عزیزان، اگر می خواهید به من خدمت كنید هر وقت شاهد بودید از منش مردمی بودنم فاصله گرفته ام بیایید به من بگویید می دانی كی هستی... تو فرزند عبدالصمد قزوینی هستی و روزگاری دوره گرد بودی و قابلمه می فروختی... اگر این را به من بگویید خیلی گواراتر از این گلابی است، چون جلو تملق گرفته می شود...