۳.۱۴.۱۳۸۶

الگوبرداری تا الگوپرستی

" چون کشورهایی اروپایی پیشرفت زیادی دارن ما هم باید وضع ظاهرمون و ... رو مثل اونا کنیم تا پیشرفت کنیم..."

" چون سر حضرت زینب از فرط ناراحتی در کربلا با برخورد به ستونی شکست منم قمه زنی می کنم تا سلوک معنوی را طی کنم..."

"چون امام خمینی با عربستان روابط سیاسی رو قطع نمود و گفتند ... ما هم نباید با عربستان رابطه داشته باشیم...."

" چون دکتر حسین پور در لیسانسش 200 واحد پاس کرد منم ...، چون دکتر رفت سراغ فیزیک منم ..."

"چون ژاپن برای پیشرفت از فلان جا شروع کرد..."

موارد بالا از نمونه هایی بود که بارها هرکودوم از ما در جنبه هایی از زندگیمون بهشون برخورد کردیم و تقلید کورکورانه و بجای الگوپذیری منطقی کارهای شخصی یا گروهی را در همه امور تا مرز پرستیدن تقلید کنیم نه تنها به موفقیت نمی رسیم که برعکس شاید به عکس نتایج مورد نظر الگوهامان خواهیم رسید.

راستشو بخواین الگوبرداری خیلی هنر می خواد و متاسفانه در روزگار ما شخص پرستی بیش از پیروی اندیشه و عقاید طرفدار داره و این موضوع باعث مشکلات فراوان علمی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و ... در همه اقشار جامعه ما شده و گریبانگیر مردم و مسئولین ما شده است. در زمان های مختلف دکتر شریعتی ها، شهید مطهری ها، امام ها و ... از این ظاهرپرستی ها فریاد برآورده اند اما متاسفانه جریاناتی این امور را گسترش می دهند که نمونه آن را در مورد عاشورا قبلا بیان کردیم!

راستشو بخواین خیلی هنر می خواد که ببینیم زندگی هر کسی تا چه مرتبه ای به درد ما می خوره و چه جنبه های از زندگی او می تونه الگوی ما باشه و اقتضاهای زندگی اون فرد چی بوده، که اگه غیر از این باشه مردم برای این که براشون اثبات میشه فلان حرکت در زندگی شخصی یکی از الگوهاشون اشتباه بوده همه جنبه های مثبت زندگی اونو فراموش می کنن و کلا همه حرکات اونو دیگه نفی می کنن و زیرسوال می برن! متاسفانه در بازی های سیاسی نمونه های بدی از این موارد را دیده ایم که برای محکوم کردن یک تفکر (بجای دفاع از تفکر خودشان) مرتبه هایی از زندگی شخصی طرف مقابل را به زیر سوال می برند.

به دلیل این غرض ورزی های شخصی بسیاری از الگوها جایگاه مردمی خود را از دست می دهند و این در حالی است که در مکتب ما تاکید شده که به گوینده سخن توجه نکنید و به سخنان او توجه کنید و کلام منطقی و نیکو را از حتی از کفار بیاموزید، حال ما فردی را الگو قرارداده و هر حرف او و هر مسیری را که او رفته وحی منزل می پنداریم و این گونه به بیراهه می رویم.

راستشو بخواین واسه خود من از این موارد زیاد پیش اومده، برای مثال من از زمانی که اومدم دانشگاه می گفتم دوست دارم یه سال بیش تر بمونم و واحدهای بخش کامپیوتر، فیزیک و حتی مکانیک رو چندتاییشون رو بگیرم و شاید حتی بعد از اونا واسه فوق تغییر گرایش دادم، بعد از مدتی از طریق رفقا با مرحوم دکتر حسین پور آشنا شدم و دکتر هم که این مسیر رو طی کرده بود به این امر تشویقمون کرد و بعد از مرگ دکتر که دیگه رفتیم شدیدا دنبال زندگینامه دکتر و همه واحدهای پاس کرده دکتر و ... رو دیدم دیگه باورم شده بود که این است و جز این نیست که راه صحیح تحصیل علم همینه،

اما چند هفته پیش که با یکی از دانشجوهای دکترا صحبت می کردم من رو از هر جهت قانع کرد که در این شرایط این کار صحیح نیست و جالب بود که بعدا فهمیدم که دکتر اگر چه خودش 200 واحد در دوره لیسانس گذرونده بود اما نظر مخالف داشت که دانشجویان او برای این امر دوره لیسانس را طولانی کنند. دیگه خیلی به جزذیات نمی پردازم که چی شد که به نتیجه رسیدم برنامه ریزی اولیه برای پنج سال بی هیچ اقتضای خاص لزوما مطلوب نیست (گرچه اگه علاقه مند باشین استدلال ها رو براتون بعدا می نویسم) اما می خوام بگم که رویه دکتر که منجر به پیشرفت او شد برای ما قابل پیاده سازی نبود و این مصداق همون بحثه که ما برای الگوبرداری باید همه جوانب و اقتضایات زمان الگوی خود را در نظر گیریم!

الگوبرداری به نظر من واقعا هنره و اگه این هنر رو نداشته باشیم تقلید کورکورانه از الگوهای دینی هم می تونه شرک آفرین و موجبات تحجر ما رو به وجود بیاره و از همین جهت هم هست که مثلا در حوزه مساذل دینی می گن استنتاج احکام از سیره و ... نیاز به علم خاص داره و بی توجهی به این علوم تحریفات عاشورا و ... رو بوجود آورده تا حدی که بعضی وقایع دقیقا برعکس استباط می شوند

این نوشته امروز رو واسه این نوشتم که قبلا در مورد دکتر حسین پور زیاد نوشتم و بعد از این هم می خوام در مورد الگوهای دیگه بنویسم اما قبل از اون می خواستم تاکید کنم که این نوشته ها به این معنی نیست که من این افراد رو می پرستم و کلیه اعمال اونا رو صحیح می دونم چون هر چی باشه بشر جائزالخطاست و ممکنه اشتباه کنه و من صرفا سعی می کنم با نقل قوا بعضی مسائل رو بیان کنم و استنباط صحیح از این ها رو به خودتون می سپارم

دیروز در یک جلسه بودم و آقایی از تهران اومده بودم در دانشکده و در مورد امام صحبت می کردن و یکی از سوالات از ایشان این بود "چگونه می توانیم امام خمینی شویم؟" و ایشان راهی را که امام مشخص کرده بودند را توضیح دادند و من این موضوع را برای این ذکر کردم که بگویم شما نیازی نیست الگوی خود را در درجه ای بدانید که رسیدن به مقام او محال باشه بلکه می تونین فکر کنین که چگونه می تونین از این لحظه تصمیم بگیرین و درجاتی رو طی کنید که نه تنها به جایگاه دکتر حسین پور برسین که حتی قدم های بعدی رو که دکتر نتوانست بردارد شما بتونین بردارین.

اون جلسه دیروز واقعا متفاوت با جلساتی بود که من قبلا رفته بودم و تا حدی هم دوباره داشت شعله عشق جامعه شناسی رو دوباره تو دل من زنده می کرد و در مورد اون براتون می نویسم اما قبل از اون لازم می دونستم در مورد راه و روش الگوبرداری یه چیزایی بنویسم

یا حق

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم بیدی،سایه اش رابفروشدبه زمین

رایگان می بخشد،نارون شاخه خود را به کلاغ

هر کجابرگی هست،شوق من می شک

کارما نیست شناسایی «راز»گل سرخ

کارماشاید این است

که در«افسون» گل سرخ شناورباشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

دست درجذب یک برگ شوییم وسرخوان برویم

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

دربروی بشرونورگیاه وحشره بازکنیم

کارماشاید این است

که میان گل نیلوفروقرن

پی آغازحقیقت بدویم

هیچ نظری موجود نیست: