۸.۲۳.۱۳۸۶

عشق1

اسم عشق که میاد بعضیا فکرشون راه میفته و میره دنبال معشوق یا معشوقه دل و کنارش می نشینه ،

اسم عشق که میاد، توی سینه بعضی ها نفس حبس می شه،

اسم عشق که میاد بعضی ها یاد تنهاییشون میفتن، یاد نیستان میفتن،

اسم عشق که میاد زبون آدما یه جوره دیگه می چرخه،

اسم عشق که میاد هر کسی، هر فکری یه جوری واسه خودش قصه میگه،

اسم عشق که میاد بعضی ها به یاد تقدسشن، بعضی ها به یاد لذتشن، بعضیا به یاد حسرتشن، بعضیا به یاد غربتشن، بعضیا به یاد خاطره هاشن

اسم عشق که میاد بعضیا باهاش می سوزن، بعضیا باهاش می سوزونن، بعضیا باهاش خوشن، بعضیا هم در مقابلش فقط سکوت می کنن!

بعضیا همه آرزوشون نگاه معشوق و بعضیا هم اصلا (به قول شاعر:) دهانت را می بویند، شاید گفته باشی دوستت دارم

بعضیا واسه همون عشق همه چیزو میدن و بعد هم به قول دوست شاعر دیگری، در قمار عشق کی بود پشیمانی رو به لب میارن!

بعضیا هم میگن که واسه همون عشق بوده که عشقشونو به آتیش کشوندن!!

بعضیا دوای همه دردا رو عشق می دونن، بعضیا عشق رو همه ی دردا می دونن

بعضیا میگن عاشقی از عاقل سر نمی زنه، بعضیا هر کسی که عاشق نباشه رو عاقل نمی دونن

بعضیا برای عشق منزل و مقام و جایگاه هایی تعریف می کنن، بعضیا سراپای عشق رو یه چی می دونن

بعضیا نصیحت می کنن عاشق نشین، براتون دعا می کنن که عاشق نشین، دوست دارن که هرگز کسی عاشق نباشه اما اون طرف بعضیا می گن که جمله معشوق است و عاشق پرده ای ...

بعضیا جمله علی اقای شریعتی رو جلو روشون گذاشتن و هر روز با خودشون تکرار می کنن که:

خدایا

به هر که دوست می داری بیاموز

،که عشق از زندگی کردن بهتر است

و به هر که دوست تر می داری ، بچشان

!که دوست داشتن از عشق بهتر است

بعضیا هم روی دلاشون شعر مولوی رو نوشتن که:

هرکه را جامه زعشقی چاک شد او ز حرص وجمله عیبی پاک شد

شادباش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما ای توافلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق برافلاک شد کوه در رقص آمدو چالاک شد

می خوام شروع کنم واستون قصه عشق بگم، همتون بارها شنیدید اما، اما، اما … به قول شیخ شعرای رندان عاشق:

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر *** یادگاری که در این گنبد دوار بماند

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

قصه قدیمی عشق رو حکایت کردن کار سختیه، اما خوب اون قصه اون قدر قشنگ هست که به شنیدن هزاربارش بیرزه، اما نمی دونم بتونم اینجا واستون اون قصه قدیمی رو اون طور که حس کردم بگم یا نه...

در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد
حالتی رفت که محراب به فرياد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو ديدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنياد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکايت منما

حجله حسن بيارای که داماد آمد

دلفريبان نباتی همه زيور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زير بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد