۱۱.۰۶.۱۳۸۶

عشق2

بذارین این بار با یه خاطره واستون شروع کنم، راستشو بخواین من اصولا آدم خوش تعریفی هستم و اگه طرف مقابلم هم پایه باشه خوب همه جا و در هر شرایطی گپ می زنیم.

از سر کلاس با یکی از رفقا زود اومده بودیم بیرون و عجله داشتیم تا بتونیم به نماز جماعت برسیم، کیفم رو گذاشتم توی نمازخانه و رفتیم وضو بگیریم، حین وضو گرفتن طبق معمول داشتم با رفیقم صحبت می کردم و گفتم خیلی به ضررت شد عرفان عملی رو نگرفتی نه میانترم داشت و نه هیچی و استاد با سوادی داره و همه نوع بحثی رو با منطق تمام انجام میده و موضوع آزاد هم زیاد داره، مثلا جلسه پیش بحث عشق بود و صحبت های جالبی می کرد که آقاجون اولین مرحله عاشقی اینه که از خودت بیای بیرون و به یکی دیگه عشق بورزش و اون برات به خودی خود ارزشمند باشه، در این موقع دیگه شما نمی گین ای عشق من، ای امید من و ... و این حرفایی که شماها بهتر از من بلدین، چون اون من آخرش نشون میده طرف رو هم واسه خودتون دوست دارین نه ذات خودش و.... در این موقع در یکی از دستشویی ها باز شد و یکی از استادا که غش کرده بود از خنده اومد طرف ما، من هم که اصولا آدمی هستم که کم نمی یارم شروع کردم با استاد گفتن که آقا از چی می خندین و ...

مبحثی که اینجا بحث می کنم قسمتی رو از همون کلاس نقل می کنم و حاشیه ها رو خودم اضافه می کنم

هویت معشوق از نظر عاشق معمولا از یک جذبه شروع میشه که می تونه به واسطه کمال، جمال یا هر زیبایی دیگه ی مادی یا معنوی باشه و بعد از اون دیگه خیلی از چیزا در دید عاشق عوض میشه که همون حکایت مجنون میشه که میگه اگه در دیده مجنون نشینی جز حسن لیلی نبینی (یه چیزی تو این مایه ها بود!) و خوب دیگه حالا جناب عاشق حتی هویت خودش رو از معشوق می گیره!
اینجاست که توجه جناب معشوق برای عاشق کمال حساب می شه حتی اگه گوشه چشمی نظر بیش نباشه، یا حتی برخوردهای ساده برای عاشق مهم میشه ، جناب مجنون همین جاست که می فرماد:

اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی

اینجا نشون میده عاشق کم محبوب رو زیاد و زیاد خودش رو کم می پنداره.

بذارین هی توی مبحث جلو نریم همین جا کمی وایسیم و فکر کنیم! باباطاهر در این مورد میگه:

خوشا آن مهربونی کز دو سر بی که یک سر مهربونی دردسر بی

نگاه کنین معقوله عاشقی با روابط روزمره نبایستی قاطی بشه، مثلا طرف روزی سه بار عاشق میشه و راحت هم فارغ میشه، این دیگه کمبود واژه هاست که به اون بگیم عاشقی چون ذات معشوق برای عاشق غیرقابل جایگزینی میشه، این که طرف بگه من عاشق این گاو هستم واسه شیرش، البته این گاو هم نبود خوب یه گاو دیگه، این خوب با معقوله عشق جور در نمی یاد اما یک بار هم میشه حکایت فیلم گاو و گاو جناب مش حسن خان که خود گاوش به ذات برای مش حسن ارزش داشت!

بذارین مثال روزمره بزنیم تابلو ترین بروز دادن عاشقی امروز شده بحث جزوه در دانشگاه ها که می بینیم طرف با گرفتن یه جزوه از یک بنده خدا چقدر توی دلش قند آب میشه و برای خودش فتح الفتوحی داشته، البته خوب هستن بعضی ها که معتاد جزوه هستن و کلکسیون جمع می کنن و اینجاست که نشون میده در برخوردهای روزمره هم اون مرز عاشقی تا زندگی عادی به این راحتی ها معلوم نمیشه، یا این که مثلا قطع الرجال میشه و سر کلاس کسی جزوه نمی نویسه بعد ملت میرن سراغ کاتب کلاس و خوب این جزوه گرفتن چه ربطی داره به اون شیوه تابلوی امروزی!

یا این که مثلا الحمدلله توی نصف سریالامون دختره به یه پسری میرسه و یا بالعکس بعد طرف گنگ میشه و حتی حرف زدن یادش میره، بعد تازه آخرش می فهمه طرف مقابل اصلا هیچ احساسی به اون نداشته و فقط معتاد ارتباط با رفقا بوده و اونو هم مثل بقیه می پنداشته و ...

یه مثال این حب بی نهایت و عشق رو که میشه همه جا دید علاقه والدین به بچه هاشونه، همون حکایت مادر پیری رو که قبلا براتون نوشتم که وقتی دست پسرش رو گرفته بود به تعبیر پسرش فکر می کرد با رئیس جمهور مملکتش داره قدم میزنه و به این زمین خاکی بند نبود، این نمونه ای از عشق ناب هست چون مادر بچه رو نه به خاطر ثروت یا مدرک یا ... بلکه ذاتا دوست داره! واسه همین توجه بچه به والدین مخصوصا در سنین بالا یه معنی دیگه پیدا می کنه.

بذارین همین جا یه جاده خاکی بریم، برگردیم به سخنان معلم شهید، علی آقای شریعتی که توی مقاله دوست داشتن از عشق برتر است ایشون که مورد انتقاد خیلی ها هست، یه کالبد شکافی از عشق داره و دست آخر میگه دوست داشتنی خیلی مقدس تر از عشقه چون آدمو کور و کر نمی کنه که فقط حسن معشوق رو ببینه، اون کلام زیبای دکتر هم اتفاقا بسیار حکیمانه تر از انتقاد منتقدین این مقالشون هست و شدیدا تاکید داره که در پیدا کردن مصداق عشق لغزش کوچکی باعث میشه بینش و بصیرت آدم نسبت به معشوق از بین بره و فقط او را کمال مطلق بپنداریم (کلا اگه این نوشته دکتر رو نخوندین حتما توصیه می کنم این کار رو بکنین!)

کلا وقتی عشق در نظر کسی پیدا شد، عاشق دوست داره معشوق گونه باشه، معشوق رو کمال می دونه و در طلب او و راه او هر کاری رو می کنه. دیگه هویت قبلی عاشق معنی خودش رو از دست میده و دوست خواهد داشت که در هر شرایطی مورد پسند معشوق باشه، حتی خودش رو هم فراموش می کنه و در راه معشوق و کمال اون از هر چیزی می گذره، سریال جواهری در قصر رو اگه دیده باشین سعی می کرد همین رو نشون بده که معشوق حاضر بود عشق خودش رو حاشا کنه و حتی قربانی بشه تا معشوق به کما برسه!

بی شک این عشقی که ما می گیم با عشق کوچه بازاری امروز بسیار متفاوت میشه، همین عشقه که مولانا رو به دنبال شمس به هرکجا آباد می کشونه، اما اونو از مردگی نجات میده، زندش می کنه و دولتی پاینده از اون می سازه، هر چند در این راه دیوانه بشه اما می خواد هر طور شده لایق خانه عشق بشه!

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیش رو راه بری

شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم

البته خوب این راه عشق بد راه خطرناکیه! به قول حافظ:

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

آنقدر دانم که از شعر ترش خون می چکد

سخن طولانی نکنیم شما رو تا دیدار بعدتون تنها می گذارم:

هركه را جامه زعشق چاك شد

او ز حرص و عيب، كلي پاك شد

شاد باش اي عشق خوش سوداي ما!

اي طبيب جمله علت هاي ما!

اي دواي نخوت و ناموس ما!

اي تو افلاطون و جالينوس ما!

جسم خاك از عشق برافلاك شد

كوه، در رقص آمد و چالاك شد

جمله معشوق است و عاشق پرده يي

زنده معشوق است و عاشق مرده يي