۱۰.۲۳.۱۳۹۰

حاجی کیه

خیلی وقته دلم کشیده برگردم و اینجا دوباره مطلب بنویسم اما ... بهر روی امشب هم حس و حال نوشتن نداشتم و واسه همین هم اومدم تا یه نوشته یک صفحه ای که روزای آخر حج نوشته بودم رو اینجا بذارم! مخاطب این نوشته خودم و همه هم کاروانیا بودیم اما در آرشیو شخصیم باقی مونده بود। چون اون نوشته شعر نداره فال حافظی رو همین حا می ذارم

بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز***بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو***تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من*** در میان پختگان عشق او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن *** میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز

پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب*** میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز

نام من رفتست روزی بر لب جانان بسهو***اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز

در ازل دادست ما را ساقی لعل لبت***جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان***جان بغمهایش سپردم نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش***آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز

-----------------------------------------------------------------------------

یه بار میای حج و تا یه عمر بهت میگن حاجی، دیگرون حاجی صدات می کنن و خدا هم حاجی می دوندت تا زمانی که به گناهی مشغول نشدی. مثل همون عبارته که خدا بعضی بنده هاش رو دائم در نماز می دونه. دائم در نماز... چقدر فکرشو کردی یعنی چه؟

الان داری یه یادگاری بر میداری از مسیری که چند روز تجربش کردی. بعنی یه مسیر پیوسته که تازه شروعش کردی، مسیری که خاطرش برات به لباس یک دست سفید مشترک بین همه خواهرها و برادرا بود، مسیری که با لبیک گفتن فقط و فقط به خدای خودت شروع شده، مسیری که خودبینی توش نبوده، مسیری که سه روز متوالی توش شیطون رو رمی کردی، دو روزش در فاصله چند قدمی شیطون رو دوباره رمی می کردی! شباش خودت بودی و خدای خودت توی بیابون. ساختمونی نبود، تشکیلاتی نبود اما خدا می گفت آرزوهاتو تو همون بیابون که هیچی نبود برآورده می کنه. مسیر ساده ای بود اما چقدر سخته ادامه دادنش.

حاجی داری برمیگردی سر زندگی قبلی اما قراره حاجی بمونی. قراره دوباره و دوباره شیطون رو رمی کنی. شیطون نمیاد بهت بگه من شیطان هستم و قصد به جهنم افکندنت دارما، نه شیطون وسوست می کنه. توی هر قدمت شیطون وسوسطت می کنه. به پول، به پست، به شخصیت، به مقام به لباس و به همه چی، یادت می مونه رمیش کنی؟

اون روز که رفتی عرفات و به یاد آقات دعای عرفه خوندی آیا یادت می مونه همه جا همون زمین کربلای اون آقات هست و همه زمانی عاشوراست؟ هر جا ظلمی هست، یزیدی هست و قراره تو حسینی وار باشی، هر چند شیطون وسوست کنه، قراره تو کم نیاری. حاجی ما امروز می گیم آقاجون اگه کربلا بودیم با تو بودیم، حالا هر روز باید توی کربلا باشی، هر روز شیطون سراغت میاد و باید بتونی حتی شده با یه عده کم روبرو سپاه شیطون وایسی.

اومدیم ناله کردیم، لابه کردیم، شفاعت گرفتیم، اما حافظش هم هستیم؟ حاجی همین الان زنگی که بهت می زنن، پیشنهادی که بهت می دن، چیزی که دلت می کشه، چیزی که هوسشو داری، همش می تونه وسوسه اونی باشه که سال ها خدا رو عبادت کرد و با یک سرپیچی از مقام قرب خدا خلع شد، حالا نکنه حاجی شدن ما هم یهو به آتیش کشیده بشه

همه حرفام واسه این بود که بگم غره به حاجی شدنمون نشیم وگرنه اسا کریم هوامونو داره، کافیه دل بهش بدیم خودش تا آخر هوامونو داره، مگه تا این مکه نیاوردمون مگه تا حالا تو زندگی هوامونو نداشته، بعد از این هم داره اما حواسمون باشه به اونی که همیشه حواسش به ما هست.

فردا اسم و رسم و پست ما رو نمی پرسن، فقط به تقوا نگاه می کنن، فقط به این که چقدر از خود خدا می ترسیم. غیر اون هر چی بوده وسیله هست. خداترسی هم که خودش ساده هست، کافیه با اخلاق باشیم، آخه خدا همه دینش هم واسه اخلاق فرستاد. همه چی برای این بود که دروغ نگیم، ظلم نکنیم، توهین نکنیم، همه رو برادر خودمون بدونیم، تو مسائل شخصی دیگرون سرک نکشیم و بقیه چیزایی که دل خودمون هم شهادت می ده که راه درست کودومه. شاید به دیگرون حرفایی بزنیم اما با وجدان خودمون که شوخی نداریم پس رو راست باشیم و ببینیم جطور حاجی می مونیم.