۲.۲۵.۱۳۸۶

ما باید لبخند بزنیم

امروز صبح سوار ماشین یه پیرمرد شدم که کمی پایین تر یه پیرمرد دیگه سوار شد و از همون اول یه سلام و علیک و احوالپرسی گرم با راننده کرد و بعد به اون نون تعارف کرد و گرچه دو دقیقه بیش تر توی ماشین نبود اما روحیه من هم عوض شد، یه احساس شادی خاصی از اون مرد به من منتقل شده بود. خودم عادت دارم صبح ها که بچه ها دانشکده میان سلام و علیک و صبح بخیر و یه شوخی کوچیک با اونا می کنم، یکی از بچه ها می گفت : معین تو صبح ها که میای که هنوز داریم به زور چشامون رو باز نگه می داریم با همون لبخند اولت که شروع می کنی تا آخر احوالپرسیت یه روحیه خاصی به آدم میدی که آدم شارژ میشه!
تا حالا فکرشو کردین اگه ما هر روز حتی برای لحظه ای اطرافیانمون رو شاد کنیم چقدر در روحیه عمومی تاثیر داره؟! اگه قبلا نوشته خندیدن، داروی من و توست رو نخوندید پیشنهاد می کنم حتما همین الان برین اون رو توی وبلاگم پیدا کنین و اگه خواستین بعد ادامه مطلب رو بخونین چون واقعا اعتقاد دارم از زیباترن متونی هست که خوندم.

من خودم از دیدن پیرها و کودکان خوش مشرب خیلی لذت می برم و شاید برای همین باشه که خیلی وقت ها مثل اونا برخورد می کنم! سرکلاس ها عموما بجز کلاس های خاص معمولا با بچه ها زیادی شوخی می کنم و حتی در میون کلاس ها حرفایی می زنم که فکر می کنم می تونه جو عمومی رو عوض کنه، چون واقعا من اعنقاد دارم اگه بخوایم روحیه مردم رو عوض کنیم نباید منتظر اقدامات فلان نهاد مربوط باشیم بلکه اگه هرکودوم از بقیه یه لبخند بگیریم کافیه!

این رفتار من باعث شده دوجور قضاوت منتقدانه به من بکنند، یک عده ای می گن فلانی هنوز بچه است و این کارا که سرکلاس ها و ... می کنه اصلا شایسته نیست، اما رفقا چرا تعداد کثیری از آدم ها می گن کاش برمی گشتیم به دوران کودکی؟! به نظر من بخاطر دل پاک، نگاه عاشقانه و روحیه شاد کودکی هست، پس چرا ما با این سه فاکتور بدون بازگشت به دوران کودکی از مزایای اون دوران استفاده نکنیم؟! یه عده هم میگن فلانی هیچ غم و غصه ای توی زندگیش نداره که این کارا رو می کنه و به اصطلاح شادی زده زیر دلش، در این موراد بیش تر یاد شعر زیر میفتم که:

زهوشیاران عالم هر که را دیدم غمی داشت دلا دیوانه شو دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد

اما رفقا زندگی شخصی من به خودم مربوطه اما من حتی وقتی واقعا اعصابم خورده و خیلی هم دلشکسته هستم سعی می کنم میون بچه ها خودم رو شاد نشون بدم چون احساس می کنم در برابر اونا وظیفه دارم ازشون التماس خنده کنم تا اگه یه روز این روابط متقابل شد دیگه روحیه هممون شاد و قوی می مونه.

سال گذشته که پدربزرگم فوت شد، جز وصیت های ایشون بود که به داییم که امریکا هست و 13 سال هست که نیومده بگین باید برای مراسم من بیاد! وقتی اون اتفاق افتاد و ایشون فوت شد سه روز بعد داییم زنگ زد خونه پدربزرگم و در عین این که کسی دلش نمی اومد اون خبر رو بده بالاخره یواش واش به داییم موضوع رو اطلاع دادن و تا 12 شب مشغوا بودیم تا شماره ملی رو از ثبت اسناد گرفته و به اونجا فاکس کردیم تا این که در کمال ناباوری دیدیم که برای هفتمین روز درگذشت داییم خودش رو به اقلید رسونده بود.

توی مدت دوهته ای که داییم اینجا بود با روحیه شادش و شوخی هاش واقعا روحیه همه صاحب عزاها رو عوض کرد و همه قوم و خویش های درجه یک یه دلخوشی خاصی داشتن، یه بار وقتی رفتیم سرخاک داییم داشت گریه می کرد و برگشت و گفت: شاید من که این روزها شوخی می کنم بعضی ها فکر می کنن ناراحت نیستم، اما من خبر رو که شنیدم تا سه روز گریه می کردم و حال خوشی نداشتم و اینجا هم خیلی دلم گرفته اما احساس می کنم بیش تر وظیفه من اینه که در این موقعیت روحیه خانوادم رو از نو بسازم گرچه خودم روحیه اصلا خوبی ندارم

این حرف های داییم واسه من ثقیل بود و ماجراهای دیگری هم اتفاق افتاد که تازه احساس کردم که چرا پدربزرگم چنین وصیتی کرده بود! و واقعا اگه داییم نیومده بود تحمل اون مصیبت برای خانواده خیلی سخت تر بود، قبل از این که ادامه مطلب رو بنویسم ممنوم میشم اگه یه فاتحه برای اموات خودتون و پدربزرگ من بفرستین.

رفقا اگه ما بخوایم همه چیز مملکت رو به سادگی می تونیم درست کنیم، حالا کار به سایر مسائل ندارم اما اگه روحیه همدیگه رو شاد کنیم بی شک این موضوع می تونه سینه به سینه بچرخه و واقعا در جو عمومی جامعه تاثیر می ذاره، همون حکایت من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی ... و واقعا در مساظل جامعه شناسی تجربه نشون داده بهترین راه هدایت و کنترل جوامع کنرل از طریق تک تک اعضا هست و برای همین در اروپا گروه های می بینین که بعد از بحث میون خودشون افکارشون رو در هر فرصتی از توس ایستگاه اتوبوس گرفته تا وسط جلسات سعی می کنن به کل جامعه تلقیح کنن و اینطور واقعا تاثیرگذار می شوند.

وقتی من این طور برخورد می کنم بعضی رفقا م می گن معین دیونس، من هم اینجا خالی از لطف نمی بینم که بیت زیر رو برای این رفقا بگم که:

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اكراه نيست

بنده پير خراباتم كه لطفش دايم است ورنه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

نمی خوام متن رو طولانی کنم فقط می خوام ازتون خواش کنم هرطور که می تونین با اس ام اس، ایمیل، آفلاین و .... و حتی یه سلام و علیک گرم بقیه رو شاد کنین و بی شک در این صورت می تونین تاثیر رفتارتون رو بر روحیه خودتون و دیگرون ببینین.

شعر زیر رو از رضا صادقی شنیدم، دو سه بیتش رو بیش تر نمی تونم بخونم اما همونا ارزشش رو داره که کل شعر رو بنویسم:

دیوانه زنجیری ای چه با خود درگیری
او مال تونه نه بس بوده یک کس دیگه
ای ساده بیچاره دنیا بازی بازاره
او هم یکی از گازیانه تلخ زمانه

دیوانه زنجیری ای چه با خود درگیری
او مال تونه نه بس بوده یک کس دیگه
ای ساده بیچاره دنیا بازی بازاره
او هم یکی از گازیانه تلخ زمانه
او هم یکی از گازیانه تلخ زمانه

دیوانه زنجیری دیوانه دگر پیری
دیوانه زنجیری دیوانه دگر پیری
دنبال یه یار دگه باش تو این همه یار
داد بزن من با یاری یک دلبر و غمخواری
داد بزن من با یاری یک دلبر و غمخواری
یک مرحم گرم و مطمئن به این دل بیمار

حالا یه همسفر مباته پای صفر مباته
همسفر مباته پای سفر مباته
دستان پاک و مهری بیکش مال ترمباته
همسفر مباته پای سفر مباته
همسفر مباته پای سفر

زنده باد عشق زنده باد هر چی جوان عاشقه
زنده باد عشق زنده باد هر چی گل شقایقه
زنده باد عشق زنده باد عشقی که پروانه تکاند
زنده باد عشق عشقی که عاشق و دیوانه تکاند

بین ما که عاشقه کشته شقایق
بین ما که عاشقه کشته شقایق
این سوال و مزحمه بین ما که عاشقه؟

زنده عاشقیم که مرد خطرم
مرد مردانگی اهل سفرم
عاشق آنه که تو سختی جا نزد
توی بی کسی خدا صدا بزد

زنده عاشقیم که مرد خطرم
مرد مردانگی اهل سفرم
عاشق آنه که تو سختی جا نزد
توی بی کسی خدا صدا بزد

زنده باد عشق زنده باد هر چی جوون عاشقه
زنده باد عشق زنده باد هر چی گل شقایقه
زنده باد عشق زنده باد عشقی که پروانه تکاند
زنده باد عشق عشقی مه عاشق و دیوونه تکاند

بین ما که عاشقه کشته شقایقه
بین ما که عاشقه کشته شقایقه
این سوال و مزحمه بین ما که عاشقه؟

هیچ نظری موجود نیست: