۲.۲۸.۱۳۸۶

من و دانشگاه2 (تغییر رویه رفتاری

نوشته قبلی بیش تر در مورد سال اول و دوم دانشگاه بود که به نظر من از بهترین سال ها بود. حالا که فکرشو می کنم واقعا تعجب می کنم که چطور اون موقع به همه جور کار می رسیدم، گفتم توی اکثر تشکل های دانشجویی سرک می کشیدم خارج دانشگاه هم با گروه های جامع شناسی و NGO ها بودم، نماینده بچه ها توی همه جور کاری بودم، دانشگاه پیام نور هم دو رشته جامع شناسی و علوم کامپیوتر می خوندم که دومیش توی یه شهر دیگه بود و توی آموزشگاهمون هم مشغول بودم و جالب اینه که هر هفته عصرها معمولا با بچه ها بیرون می رفتیم و ... عجب دورانی بود

اواخر سال دوم یواش یواش جو عمومی بچه ها عوض شد، همیشه از روز اول برای هر کاری یه سری مشکلات از سوی دانشجوها و دانشگاه بود و خوب حرف هایی هم پشت سرآدم زده می شد اما خوب اونها اقتضای هرکاری در جامعه ما بود گرچه من به غیبت پشت سرم خیلی حساسیت داشتم، بالاخره طمانی پیش اومد که کاملا از بچه ها بریدم، راستشو بخواین همه جور کاری می کردم اما تهمت زدن ها واسه من خیلی ثقیل بود و هر روز می شنیدم که فلانی پشت سرم فلان گفته و شاید حکمت هموم جمله "تفرقه بینداز و حکومت کن" بود که من تصمیم گرفتم از کارهای که واسه همه می کنم کنار بکشم و فقط رفقای پایه یک رو واسه کارهاشون کمک کنم.

نمی دونم شاید تحمل اون تهمت ها می ارزید به این که کنار بکشم و ببینم که حداقل از نظر من و رفقای هم فکرم دودستگی و تفرقه میون بچه ها خیلی زیاد شد و بسیاری از فعالیت های مخصوص بچه هامون تعطیل شد. من عموما علاقه دارم کارهای نو بکنم هر چند قبلا نشده باشه، حتی دوران دبیرستان مثلا به پیشنهاد من که رییس شورا بودم یه روز همه دبیران و مسئولین و حتی خدمتگزار نیومدن و جای همه اونا رو بچه ها گرفتن که واسه همه بچه ها و مسئولین مدرسه و ناحیه جالب بود و با استقبال همراه شد که قبل از اون توی فارس از این کارها نشده بود، یا جشن فارغ التحصیلی 7 ساله سمپادمون رو برگزار کردم یا ... و کلا از این کارا خیلی خوشم میومد

اشاره کردم در نوشته قبلی که خیلی از کارهای که ما سال اول و دوم توی دانشکده انجام دادیم حداقل در دوسال اول هیچ ورودی انجام نداده بود اما متاسفانه دیدم که با کنار کشیدنم دیگه چندان کارهای نویی رو بچه ها انجام ندادن و صرفا طبق عرف دانشکده عمل کردن که اصلا به نظر من پویا نیست

بعد از این ماجراها من که نمی تونستم آروم بنشینم وقت طیادی رو صرف مرکزتحقیقات و کارآفرینی دانشکده یا به اصطلاح بچه ها رادیوآماتوری ، هم چنین گروه رباتیک، گروه جامعه شناسی و ... می کردم که از هرکودوم اگه فرصتی بود در نوشته های بعدی می نویسم و واقعا اونجا هم خیلی چیزها یادگرفتم

من توی این دانشگاه خیلی چیزها یادگرفتم که شاید هرجای دیگه بودم از نظر ایدئولوژیک هرگز نمی تونستم این چیزها رو یاد بگیرم اما همیشه از جو دانشگاه شیراز می نالیدم چون احساس می کنم که من فقز به خاطر روحیه خاص و مسیری خاص تر که رفتم اون چیزها رو یاد گرفتم وگرنه واقعا جو غیرپویا و درخودماندگاری به قول دکتر شریعتی داره

یه نکته دیگه که بد نمی دونم اینجا بهش اشاره کنم اینه که بعد از این که من از فعالیت های عمومیم کنار کشدم بیشتر با بچه های مذهبی می گشتم که این باعث شده خیلی حرف ها در مورد من بزنن که معین اطلاعاتی شده، شستشوی مغزیش دادن و ... و همیشه شنیدم و هیچی نگفتم اما من رفقاتم رو با همه بچه ها حفظ کردم و دلیل این که با این تیپ بچه ها بیش تر گشتم چهار مورد هست:

اولا واقعا این بچه ها دید من رو نسبت به افراد سمبل مذهب شده کوچه بازاری عوض کردن و واقعا بچه های روشنی هستند و اصلا قابل قیاس با اون هایی که قبل از دانشگاه من دیده بودم نیستند و روشنفکر هستند و خودشون نسبت به پایگا ه های کوچه بازاری بسیج و اقدامات نادرست اونا از روز اول انتقاد می کردند و حداقل خودشون بچه های با دل پاکی هستند.

ثانیا من گفتم شدیدا حساسم که غیبت پشت سرم نباشه و در اون حال که از بقیه به خاطر غیبت های بیهودشون کنار کشیدم اینها بچه هایی بودند که من ندیدم غیبت کنند و این برای من خیلی فاکتور اساسی برای رفاقت بود

ثالثا بچه هایی هستند که اصلا به نظر من مثل بقیه جوگیر نمی شن و به بی بها چیزی رفیقاشون رو نمی فروشن، من این ها رو فقط در مورد اونها می گم که من باهاشون رفیق هستم وگرنه بله هستند کسانی که به عنوان بچه مذهبی شناخته می شن اما بینش فکریشون خیلی هم قوی نیست و حتی بعضی کاراشون فقط تاثیر عکس می ذاره که قبلا در این مورد در نوشته های قبلی بحث کردم

رابعا من شدیدا علاقه دارم در مورد مسائل ایدئولوژیک و انتخاب مسیر صحیح زندگی بحث کنم و این تیپ رفقای من وقتی ساعت ها در هر جایی از کوه تا وسط کلاس مایکروویو باهاشون بحث می کنم احساس می کنم که آدمایی هستند که همون دغدغه های اجتماعی منو دارن و واقعا دوست دارن تا کمر همت ببندند تا این وطن رو دوباره از نو بسازیم. واقعا گرچه از نظر خط سیاسی با خیلی هاشون هم خط نیستم اما واقعا روشنفکر هستند و بی هیچ تعصبی بحث می کنند.

خلاصه این طوری بود که سال سوم سالی شد که من با سال های قبل رویه رفتاریم خیلی عوض شده بود و دیگه با عموم بچه ها کمتر بودم و به قولی ستاره سهیل شدیم، اما حالا کمی هم پشیمون شدم چون خیلی چیزها به بهای اون غیبت ها که می شد نمی ارزید که در نوشته های بعد بیشتر توضیح می دم.

زندگــــي رسم خوشايندي است

زندگي بال و پري دارد با وسعت مــــرگ،

پرشـــي دارد اندازه عشق

زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود

زندگي جذبه دستي است كه مي چيند

زندگي نوبر انجير سياه، كه در دهان گس تابستان است

زندگـــــــي، بعد درخت است به چشم حشره

زندگي تجربه شب پره در تاريكي است

زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد

زندگــــي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد

زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست

خبـــر رفتن موشك به فضا،


لمس تنهايي " ماه "، فكــــر بوييدن گل در كره اي ديگر

زندگي شستن يك بشقاب است

زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است

زندگـــي "مجذور" آينه است

زندگي گل به "توان" ابديت،

زندگي "ضــــرب" زمين در ضربان دل ما،

زندگي "هندسه" ساده و يكسان نفسهاست


هــــر كجا هستم، باشم، آسمـــــان مال من است

پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است

چه اهميت دارد، گاه اگر مي رويند، قارچهاي غربت؟


من نمي دانم


كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست

و چــــرا در قفس هيچكسي كركس نيست

گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد

چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد

واژه ها را بايد شست

واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد


چتــــــرها را بايد بست

زير باران بايد رفت

فكــــر را، خاطره را، زير باران بايد برد

با همه مردم شهــــــر، زير باران بايد رفت

دوست را، زير باران بايد ديد

عشق را، زير باران بايد جست

زير باران بايد بازي كرد

زير بايد بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت

زندگي تر شدن پي در پي،

زندگي آب تني كردن در حوضچه " اكنون " است

هیچ نظری موجود نیست: