۴.۰۹.۱۳۸۵

هموطن اندکی صبر (الگوی زینبی) ما

امروز روز وفات حضرت فاطمه بنابر بعضی روایات بود دوس ندارم قصه بگم همین طور روزنامه وارم که شده اگه خواسین این صفحه رو بخونین اما بنظرم با هر اعتقادی باشین ارزش روزنامه وار خوندنو براتون داشته باشه
یادم افتاد به حرف یکی از دوستام که یک بار برگشت و گفت :"معین تا حالا آدمی دیدی تو سن من این همه مشکل داشته باشه؟ملت نهایت مشکلشون تو این سن غم عشق اما من ..." اون موقع نتونستیم با هم صحبت کنیم کاری پیش اومد و خداحاقظی کردیم اما حرفش برام سنگین بود، هر چند بهش گفتم تو فقط دنیا رو از چشم خودت می بینی اما فرصت بحث نبود که بگم چقدر آدم دیدم با زندگی سخت تر ازاون شاکرند

شاید بگین این دو موضوع چه ربطی به هم داشتن اما کار ندارم به اعتقاداتتون اما بنابر روایت تاریخ ازتون می خوام که در مورد هر کدوم از ائمه یا اصحاب خاص که می خواین فکر کنین، پیامبر،حضرت زهرا،اما علی، امام حسن، امام حسین،ابوالفضل زینب کبری و ... تا اون وقت ببینیم صبر یعنی چی؟
دوست داشتم از خانم قاطمه بگم اما گفتم بهتره از ائمه نگم تا نگین عصمت داشتن (که خودش جی بحث داره که اونا هم عصمتشون از یقینواختیار بود) از خانم زینب برای نمونه میگم تا ببینیم ما کجا و اونا کجا
بچه ها مخصوصا تو سن پایین وابستگی شدیدی به مامانشون دارن خانم زینب کبری می دونین که تو خردسالی مادرش جلوی چشماش پرپر شد،اخه دوستان حضرت زهرا خودش 18 سال بیش تر نداشت که از این دنیا رفت حالا بینید دخترش اون موقع چند سال داشت؟خدا طول عمر به همه مادرای دنیا بده اما عزیزان وقتی مادری فوت بشه بچه ها می رن سر مقبرش با یادش می مونن اما خانم زهرا که مقبرشو کسی نمی دونس کجاست
بعد از مامان نوبت بابا بود،آخه رفقا خانم زینب دختر ولی امر مسلمین بود اما تو زندگی ساده تر از همه مردم زندگی می کردن و داغ مامان و بابا رو تجربه کرد، اخه اونا که بچه یه مسئول جزئی می شن گاه دیگه خدا رو بنده نیسن اما خانم کجا
مادر که رفت، خانم دل به بابا داشت، بابا هم رفت. خانم دل به داداش بزرگ تر داشت اما می دید مردم داداششم تنها گذاشته بودن و دیگه چه مصیبتی بود که داداشش هم تو خونه خودش توسط زن خودش زهر نوشانده شد؟آخه فکر این مصیبت ها هم آدمو می لرزونه
زینب کبری با همه مصیبت ها اعتقادش راسخ بود، با این که شهادت یاران امام روشن تر از هر چیزی بود خانم برای امر به معروف و نهی از منکر با برادر به کربلا رفت، شب عاشورا به برادر گفت که به پشتوانه پدر در غم مادر خودمو تسلی دادم، به پشتوانه داداش بزرگم در غم پدر و به پشتوانه شما در غم داداش بزرگ ترم ، حالا شما هم می خواین برین و منو تنها بذارین ؟
رفقا الکی نیست که می گن امان از دل زینب! آخه می دونین خانم تو اون شرایط یه بیمار برای پرستاری داشت و بچه های کوچیک زیادی که یاران آخر کاروان بودند، اخه تصور کنید غم علی اکبر، علی اصغر، ابوالفضل و ... چقدر برای خانم سخت بود. حتما تو تاریخ خوندین که دختر امیرالمونین رو چطور و با چه وضعی به شام بردن؟! و با همه مشکلات خانم صبر کرد و کربلا رو در شام با سخنرانی های خودش برای همیشه زنده کرد
کربلا کشته شدن یک سری سرباز تشنه نبود، قیام در برابر مرکز فساد اسلام نما بود، قصد ندارم از کربلا بگم اگه عمری بود و خدا خواست بعدا، اما فقط می خواسم بگم چه صبری اونا داشت و حالا ما اینطور
رفقا اگه می گیم مسلمونیم اسلام یعنی یه همچین الگوهایی،حالا ما از چی صبرمون تموم میشه

ما حریم لاله را دزدیده ایم ما اذان عشق را نشنیده ایم

دوس داشتم برای رفیقم از مشکلات روز بقیه بگم اما نوشتم خیلی طولانی شد، اگه بعدا فرصتی پیش اومد می گم تا حداقل کمی

صبورتر برخورد کنیم
چون اضافه کردن شعر کار آسونیه حیفم امو این کارو نکنم هر چند خیلی مربوط نیست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست**** بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی زابر ******کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو******* آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو، شه به خانه نیست* وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود***** آوارگی کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت**** شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او*** آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول*آن های وهوی و نعره ی مستانم آرزوست
گویا ترم زبلبل اما ز رشک عام******* مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر* کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما**** گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

هیچ نظری موجود نیست: