۳.۱۰.۱۳۸۶

21 Things To Remember

* * ******** * *

v No one can ruin your day without YOUR permission.

v Most people will be about as happy, as they decide to be.

v Others can stop you temporarily, but only you can do it permanently.

v Whatever you are willing to put up with, is exactly what you will have

v Success stops when you do.

v When your ship comes in.... make sure you are willing to unload it.

v You will never have it all together.

v Life is a journey...not a destination. Enjoy the trip!

v The biggest lie on the planet when I get what I want I will be happy.

v The best way to escape your problem is to solve it.

v I've learned that ultimately, 'takers' lose and 'givers' win.

v Life's precious moments don't have value, unless they are shared.

v If you don't start, it's certain you won't arrive.

v We often fear the thing we want the most.

v He or she who laughs...... lasts.

v Yesterday was the deadline for all complaints.

v Look for opportunities. ..not guarantees.

v Life is what's coming....not what was.

v Success is getting up one more time.

v Now is the most interesting time of all.

v When things go wrong.....don' t go with them.

آقا، خانم شما نمی خواین بدوین؟

سلام

وقتی صبح ها یه سری جوون و پیرمرد رو می بینین که توی پارک با یک آهنگ تند دارن کج و راست میشن چه حسی بهتون دست میده؟ تا چند روز می تونین نگاهشون کنین اما میونشون نرین؟! دوست دارین یکی از اونا باشین؟ به نظرتون چه لذتی بهشون میده که از خواب ناز پاشن بیان اونجا و دولا و راست بشن؟!

سری قبلی لز لبخند و خنده زیاد گفتم اما یه چیز دیگه که خیلی به آدما نشاط می دونه و نه تنها جسمشون که فکر و روحشون رو خیلی توپ می سازه ورزش و نرمش هست که ما اکثرا ازش غافلیم.

همه ما می دونیم که ورزش خیلی خوبه و نشاط آور اما معمولا دوست می داریم بجای اون استراحت کنیم و حتی معمولا وقتی مردم رو می بینیم که صبح ها دارن نرمش صبحگاهی می کنن فقط معمولا توی دلمون می گیم کاش جای اونا بودیم اما پای عمل که میفته، می گیم حالا بعدا.

یکی از چیزایی که مرحوم دکتر حسین پور خیلی روش تاکید داشت همین ورزش بود که ما حتی سر این موضوع به نوچه های دکتر خرده می گرفتیم، آخه میومدن می گفتن به دستور دکتر امروز یک ساعت داشتیم می دویدیم(!) ما هم خوب خرده می گرفتیم که شماها از یه استاد توی چه چیزها که پیروی نمی کنین(!) حتی خوب نوچه های درجه یک دکتر دیگه به صورت منظم باشگاه بدنسازی می رفتم و برنامه روزانشون رو با ورزش ریخته بودن

دکتر به جمله "غقل سالم در بدن سالم" واقعا اعتقاد داشت و حتی بچه ها که توی اتاقش می رفتن می گفت که فلانی تو ذهن و فکر خیلی خوبی داره اما چون ورزش نمی کنی نمی تونی به اندازه فلانی درس بخونی و زود خسته می شی! حتی بعد از مرگ دکتر سراغ هم دوره ای های دکتر که رفتیم یکی از دلایل پیشرفت دکتر رو ورزش می دونستن. (کمر بند مشکی کاراته، ورزش های رزمی و ... باعث شده بود دکتر چهره ای کاملا ورزشکاری داشته باشه)

یادش بخیر سوم دبیرستان دبیر هندسمون کلاس کونگ فو توی مدرسه گذاشته بود و حتی من که سه خط در میون اواخر در کلاسش شرکت می کردم و همون روزها هم که می رفتم بیش تر زیر کار در می رفتم واقعا احساس می کردم نه تنها بدنم که فکرم و روحیم عوض می شد تا چه برسه اونا که منظم کار می کردن.

ما همه می دونیم که ورزش خوبه و نشاز میده و ... و دقیقا همون بحث ها که در مورد "خنده درمان من و توست" داشتیم در مورد ورزش هم صادق هست اما خوب تو این روزمرگی زندگی از اون غافلیم.

سال پیش دانشگاهی با یکی از رفقا می رفتیم کوه پشت خونمون و گرچه وقتی برمی گشتیم چند ساعتی از فرط نشاط (!) می خوابیدیم(!!!) اما واقعا واسه روحیمون خیلی خوب بود تا حدی که بعد از عید اولویت کوه از درس برامون بیش تر بود اما در دوران دانشگاه مثل همه چیزهای دیگه که تعطیل شد(!) این تنها ورزش ما هم تعطیل شد و چون هر چه کردیم برناممون با بدنسازی و ورزش رزمی و ... جور نشد چند ماه پیش تصمیم گرفتیم حتی شده به صورت تفریحی صبح ها بریم کوه و دوباره با رفیمون قرار گذاشیم که 5 صبح با هم بریم

دیروز که احساس کردم این کوه رفتن هم تفریحی شده(!) با رفیقمون قرار گذاشتم که امروز با چند تا از این جوونا که روی قله نرمش می کنن رفیق بشیم و امروز بعد از رفیق شدن با دوتا شون که یکی بیست سال و یکی هفت سال از ما پیرتر بودن با هم رفتیم و روی قله دولا و راست شدیم و خوب کاچی بهتر از هیچی، حداقل بهتر از اون بود که زیر لحاف بخوابیم.

بدون شک هممون تا حد زیادی به فواید این نرمش های صبحگاهی واسه قلب، عضلات، روحیه، فکر و ... واقفیم پس بیاین همت کنیم و این ورزش رو هم توی برنامه روزانمون بذاریم و بی شک نتیجه اون رو خواهید دید، فقط کافیه روز دوم یا سوم واسه خودمون هزار دلیل برای ورزش نکردن نیاریم!

نمی دونم واسه شما شرایط چطور هست، باشگاه بدنسازی، ورزش رزمی، ورزش باستانی، فوتبال، والیبال، کوهنوردی، پیاده روی منظم و با سرعت، نرمش صبحگاهی یا ... هرکودوم می تونن واسه آدم یه ورزش حساب شن. اگه هم حس هیچ کودوم رو ندارید صبح خا تلویزیون رو روشن کنید و با این اهنگ های تندشون ببینید می تونید ورزش نکنید، یا برین پارک اونا رو که ورزش می کنن نگاه کنین بعد از یه مدت خواهید دید که میون اونا شما هم مشغوا ورزش هستید، بالاخره یه جوری سعی کنین هر روز یه وجه ووجه بکنین!

شک نکنید نسبت به وقتی که میذارین از هر بعدی که بخواین جوایشو می گیرین

با نشاط باشید

«وقت سحر»

دوش وقتِ سحرازغصّه نجاتم دادند

واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند

بی خود ازشعشعه ی پرتوذاتم کردند

باده از جام تجّلیّ صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی

آن شبِ قدرکه این تازه براتم دادند

بعد ازین روی من و آینه ی وصفِ جمال

که در آن جا خبرازجلوه ی ذاتم دادند

من اگرکام روا گشتم وخوشد ل چه عجب

مستحق بودم واین ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد

که بدان جور جفا صبر وثباتم دادند

این همه شهد وشکرکزسخنم می ریزد

اجرصبری است کزان شاخ نباتم دادند

همّت حافظ وانفا س سحر خیزان بود

که زبندغم ایام نجاتم دادند

۳.۰۴.۱۳۸۶

من و دانشگاه 3

سلام

سری قبل تا اونجا نوشتم که رویه رفتاریم رو عوض کردم و این موضوع واسه من خیلی ثقیل بود، آخه واسه من آروم نشستن و کاری نکردن فاجعه(!) بود! خیلی وقت در اوج زمانی که از یه کار یا موضوع خوشم میومد اونو کنار میذاشتن و معمولا هم پشیمون نمیشدم اما این بار این موضوع برام خیلی ثقیل و سخت بود. اون روزا خودم رو به روباتیک، رادیو آماتوری، وبلاگ نویسی و ... مشغول کردم تا خیلی هم آروم نباشم!

پس از مسابقات روبات های شهری که از تهران برگشتیم از روباتیک هم خداحافظی کردم و من موندم و رادیو و اسفند پارسال هم از رادیو هم خداحافظی کردم و خوب دیگه خیلی بچه آرومی شده بودم! زندگی هم خوب پیش می رفت تا این که یکی از بچه ها سر یه بحث ایدئولوژیک دیوونم کرد که گفت تو حق نداشتی در برابر هر بهایی آروم شی(!) و ما باید در هر شرایطی آروم ننشینیم و مثالی زد که دکترحسین پور که اونقدر شخصیت ارومی داشت، خودش می گفت یه روز دانشگاه رو به تعطیلی کشوند به خاطر عقاید و آرمان هاش! و اون روز خیلی بحث کردیم و از محدود موقعیت هایی بود که در برابر طرف مقابل کم آوردم و گفتم حق با تو است.

اون زمان تصمیم گرفتم به هر بهایی گذشته رو جبران کنم و بتونیم جو دانشکده رو از نو بسازیم و واسه خودمون و بچه ها آرمان و ایده آل صحیح رو تعریف کنیم، اما یکی دیگه از رفقا که خیلی قبولش دارم به من گفت که حرف های فلانی متین اما اون اصلا مثل تو آدم اجرایی نبوده و فقط پای شعار وای میسه و تو فردا دوباره وسط هجوم کارها دست تنها خواهی ماند، فکر کن و چنین تصمیمی را به سادگی نگیر!

هفته ها درگیر بودم تا این که تصمیم گرفتم رفتاری سقراط گونه داشته باشم! آخه سقراط میگه که من مثل یه خرمگس در آتن هستم که می گردم و با نشستن و نیش زدن افراد را بیدار می کنند و به تحرک وادار می کنند و ابراز می کند که اوتمام تلاشش اين بود كه غرور و خودپسندي مردم را از بين ببرد و آنها را به خودشان بياورد و به نظر من این حرکت او بسیار متعالی و زیبا بوده است.

من هم پسرهای ورودی گاهی به من لقب کلاغ(!) داده بودند و من معمولا حساسیت چندانی نشان نمی دادم تا حدی که یک بار سر کلاس مغنااطیس بچه ها یه کلاغ کنار پنجره اومد و قار و قار کرد و از فرط خنده بچه ها نظم کلاس کاملا به هم خورد و رفقای با معرفت ما تکه هایی به من می پراندند، اما از نظر من همون کلاغ ها نیز به شکستن عادت ما کمک می کنن و بعضی وقت ها ما رو از غفلت جدا می کنند.

دیگه قرار شد تا مدتی فقط میون هر جمعی از هر ورودی که برم واسه اونا فقز سوال ایجاد کنم و دغدغه آفرین باشم تا شاید به این واسطه به فکر وادار بشن! من مدتی که از بچه ها جدا بودم حداقل فایده ای که واسه من داشت منو به فکر کردن عادت داد تا شاید کورسویی از نگاه به آینده داشته باشم و به نظرم اگه بتونیم این کورسو رو به بقیه هم منتقل کنیم عالیه!
دیگه تا مدتی میون تشکل ها شرکت می کنم و حتی تشکل هایی تشکیل می دم اما مدت محدودی با اونا می مونم و سعی می کنم فقط اونا رو مشغول کنم و کنار بکشم تا خودشون تا اخر خط برن تا هم کارها راه بیفته و هم خودم خیلی مشغوا نشم، راستشو بخواین بعد از خداحافظی از رادیو دیگه هرگز نمی خواستم با هیچ گروهی باشم، اما به هر دلیلی فقط تصمیم دارم گروه های موجود رو به تحرک وادارم و راه هایی هم واسه کارهای جدید و نو ایجاد کنم.

در طول دوره دانشگاه واسه من مراحلی پیموده شد که یه دنیا ارزش داشت و فکر و اندیشه من رو واقعا متحول کرد تا حدی که الان امید دارم که یاری سایرین این مملکت رو میشه از نو ساخت، گرچه از خیلی جهات خیلی خیلی خیلی عقبیم، اما اگه ما بخوایم می تونیم مرزها رو بشکنیم و وطن رو از نو بسازیم ، اما فقط مشروط به این که همه با هم باشیم! در این راه لازم نیست از تفریح یا هیچ چیز دیگمون بگذریم، فقط کافیه بدونیم در هر کاری می خواهیم به کجا برسیم!

اون جمله انگلیسی خیلی با معنی بود که :

No Important Where We Are,

More Important Where We Go!

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ** ترک من خراب شبگرد مبیلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها ** خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ** ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا ** بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد ** پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم ** با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گو اژدهاست در ره عشق است چون زمرد ** از برق ان زمرد هین دفع اژدها کن