۸.۰۷.۱۳۸۶

شما موظفین کار منو انجام بدین

بعد از یک روز کاری قرار بود منتظر بودیم تا نیروهایی از طرف شرکتی که هماهنگ کرده بودیم بیایند تا کلک کار رو بکنیم و بتونیم تا3 صبح دیگه کارو تموم کنیم، ساعت 22.5 بود که زنگ زدم تا ببیینم چرا نیروها نیومدند اما مسئول شرکت گفت قرار ما برای فردا بوده، چون خودم وقت هماهنگی ای تلفن بودم و مطمئن بودم که برای همون شب هماهنگ شده گفتم که اینطور نبوده و ما حتما باید امشب کار رو انجام بدیم، بعد از یک سری مجادله که طرف اصرار داشت به فردا موکول کنه و گفت نیروهام رو فرستادم خونه بالاخره قبول کرد که نیروهاشو بفرسته و خلاصه تا اعزام نیروهای آقا 23.5 شده بود.

بالاخره زنگ رو زدن و وقتی درو باز کردیم سه نفر اومدن و کارو دیدن و گفتن این کار برای ما نمی صرفه! برین به یه جای دیگه بسپارین!! من هم دیگه آمپر چسبوندم و شروع کردم باهاشون بحث کردن که ساعت 12 شب دیگه من هیچ شرکتی نمی تونم تماس بگیرم و شما موظف بودید همون موقع که هماهنگ کردیم کارو ببینید و الان باید کارو انجام بدین! اما اونا چند تا آدم یوغور بودن که گوششون بدهکار نبود و مجادله لفظی ما بالا گرفت، اما یکی از آشنایان که کمی اون طرف تر بود به من اشاره کرد که ولشون کن! توی دلم گفتم این بنده خدا نمی دونه ما تا اینجا چه مکافاتی داشتیم و همین طور میگه بی خیال! من هم ادامه دادم اما وقتی دیدم هیچ فاده ای نداره بی خیال شدم و اونا رفتن!!!

تازه وقتی اونا رفتن اون بنده خدا عصبانیتش رو نشون داد، تلفن رو برداشت و به طرف زنگ زد و اول شدیدا به نیزوهای طرف توپید و بهش گفت اگه این کارو انجام ندی شک نکن، شرکتت رو تعطیل می کنم! پای تلفن با لحن خیلی تندی به مسئول شرکت توپید که باید کارو انجام بدی و موظفی با همون قیمتی که طی کردیم هم انجام بدیم و ... خلاصه من از این رفتار تعجب کرده بودم که آدمی که اون قدر تجربه برخورد با این آدما رو داره چرا این دو برخورد متناقض رو داشت! خلاصه اون شب مسئول شرکت به همراه نیروهاش ساعت 0:15 اومدن و مشغول به کار شدن و اون شب تا پایان کار و کارهای بعدی که داشتیم تا اذان صبح داشتیم کار می کردیم و وقتی برای استراحت موقت برگشتیم خورشید طلوع کرده بود! البته به اون نیروها بیش از مبلغ توافقمون دادیم تا راضی شدن اما اون برخورد شب قبل خیلی لازم بود وگرنه ...

به اون آشنا از برخورد متناقضش که پرسیدم، به من گفت در برابر این چنین افرادی هرگز، دهن به دهن نشو و برخورد مستقیم نکن چون هر عکس العملی رو ممکن هست نشون بدن، مخصوصا اگه تنها نباشی و ... . سعی کن با این افراد غیرمستقیم و با واسطه تلفن و ... برخورد کنی تا عکس العمل آنها قابل پاسخ گویی باشه!

اگه اون شب ما کار رو به فردا موکول کرده بودیم شاید هیچ فاجعه ای هم رخ نمی داد اما این حرکت باعث می شد دفعات آتی هم اونا چنین برخوردی با بقیه داشته باشن و بی شک با برخورد اون شب ما اونا دیگه در قبول کارها و انجام اونها بیش تر احتیاط می کنند، بی شک برخورد اونها در اون شب ناشی از این می شد که در این شهر در موارد مشابه برخورد ملایمی دیده بودند و این همان چیزی است که من با عنوان وظیفه فریاد زنی در هر جایی بیان می کنم!

مشابه این برخورد بارها در زندگی روزمره ما تکرار می شود که اگه ما تسلیم نشیم و چند گروه دیگه هم مثل ما برخورد کنند به تدریج جامعه اصلاح خواهد شد.

در برگزاری یک مراسم با شرکتی قرارداد بستیم و بابت خدمات مبلغی را توافق کردیم اما تا یک ساعت قبل از حضور مدعوین تجهیزات و نیروها نرسیده بودند و وقتی با مسئول شرکت برخورد نسبتا ملایمی داشتیم(!) آن ها را فرستاد اما مسئول نیروها نیم ساعت قبل از مراسم گفت جای دیگر مراسمی مربوط به صاحب شرکت هست که به من زنگ زده اند آنجا بروم و برای شما کس دیگری را خواهند فرستاد!! خوب دیگه اینجا از برخورد ملایم خارج شد! و زنگ زدیم به مسئولش و گرچه از زیر بار موبایلش و ... می خواست در ره اما کانال هایی را یافتیم که مجبور باشه پاسخ گو باشه!

اون شب خیلی مجبور شدیم با اون یارو برخورد تند بکنیم و الحق مجبور شد به بهترین شکل خدمات را برای ما انجام بده و برای سرو مسئول شرکت خودش هم اومد و فردای اون روز که با او تماس گرفته بودند گفته بود که برای مراسم شما چندین بار قرص آرام بخش خوردم و تا حالا چنین قراردادی نداشته ام! جالب بود که این طرف طرف قرارداد با یکی از ارگان های مزارت دفاع بود و اون شب می خواست اون طور چموشی کنه و شاید به خاطر کارش هم بود که می ترسید اگر پیگیری کنیم براش خیلی تموم باشه. اما اگه اون شب ما سکوت کرده بودیم بعد از اومدن مدعوین هم کارها انجام نشده بود و... و اگر پیش از ما بقیه با او در قبال بی تعهدی هایش برخورد کرده بودند چنین نمی شد.

سال اول دانشگاه بنابر رسمی که برادر و خواهرم در دوران دانشجوئیشان داشتند که هر سال ماه رمضان یک بانی پیدا می کردند و به بچه های ورودیشان و اساتید افطاری می دادند تصمیم گرفتم همین کار را بکنم (گر چه سال های بعد با برخوردهای دوستان عزیز هیچ میلی به این کار نداشتم). با چند تا از بچه ها رفتیم و یکی از رستوران ها که رئیس آن مسئول صنف رستوران دارها بود توافق کردیم و قرار شد روز قبل از مراسم برای قرارداد اصلی سراغ او برویم و وقتی این کارو کردیم، طرف که چند تا جوون رو دیده بود به منشی رستوران سپرده بود که دبه در بیاره و قیمت را دوبل کنه!! ما هم دیگه از همه دعوت کرده بودیم و امکان اطلاع رسانی برای روز بعد نبود. هرچه با طرف صحبت کردم که شما قول دادید التفات نکرد!

به خونه برگشتم به بقیه اعضای خانواده که توی آموزشگاهمون بودن و یکی از رفقا که رستوران رو معرفی کرده بود زنگ زدم و قرار شد برن خدمت جناب رئیس صنف که توی خیالشون کسی رو بالای سرشون نمی دیدن!

یک ساعت بعد به رفیقم زنگ زدم و اوضاع را رسیدم، او که با داماد خانواده شان رفته بود و مادرم و برادرم هم به آنها ملحق شده بودند گفت سه حالت داره: یا جناب رئیس سکته می کنه می افته، یا سقف رستورانش میاد رو سرش و یا این که کاملا با شما راه میاد! البته خوب نهایتا مجبور شد با قیمتی که از روز اول قول داده بود با ما حساب کنه، اما باز هم اگه ما با اون برخورد نکرده بودیم... یا اگر پیش از ما کسی برخورد ... و خوب احتمالا دیگه کمتر به سرش می زنه در آینده این طور دبه در بیاره!

این تجربیات برای هممون روزانه احتمالا پیش میاد اما سکوت ما می تونه باعث باشه که یک شهری مثل شیراز چندین سال باشه که خیلی ها ازش ارتزاق می کنن اما تعهدی در برابر مردمش نداشته باشن، بی شک در موارد مشابه برخورد مردم اصفهان تا این حد که مردم شیراز هستند آرام نیست و برای همین هست که اگه مسئولی اوجا کارشو انجام نده سیستم اون رو حذف می کنه و این مقدمه پیشرفت اونا هست.

یک مدت پیش خواهرم می خواست قراردادی رو با یک شرکت اصفهونی تمدید کنه و سری های قبل مادرم برای قرارداد بستن رفته بود و سختگیری های او را دیده بودند و وقتی من و خواهرم با هم رفتیم شاید چهره جوون منو که دیدن فکر کردن که این بار راحت قرارداد رو خواهند بست. البته اونا آدمای خوش حسابی بودن اما تجربه میگه که توی قراردادها باید همه جوانب رو در نظر گرفت، شاید مسئولین شرکت عوض شدن یا بازنشسته یا ...

وقتی نشستیم اونجا من هی به قرارداد تبصره اضافه می کردم که ما که به شما اعتماد داریم شما هم همین طور اما عرف براین هست که در قراردادها تعهداتی هم اضافه شود که حتی اجازه فسخ به طرفین بده و این صحبت ها از زبان من اونا رو متعجب کرده بود و می گفتن خیلی سخت گیر و بدبینی و مادرت خوب برای این کارا پرورشت داده، اما به اونها در مورد قراردادهایی گفتم که بستیم و بعد مجبور شدیم برای اجرای بندهای اون با شورای حل اختلاف و دادگاه متوسل شویم و گفتم متاسفانه جامعه من رو این طور بدبین به بند بند قراردادها پرورش داده!

امروز برای هر کاری اگه اجازه بدیم بهمون طلم بشه هم ما خرد خواهیم شد و هم این کشور یشرفت نخواهد کرد و بی شک باید در برابر هر ظلمی با صدای بلند فریاد برآوریم تا جامعه اصلاح شود. سعی می کنم از این برخوردها باز هم براتون بنویسم چون رفقای هم سن و سال خودم که هنوز وارد بازار کار نشدند شاید حداقل با خوندن این نوشته ها از نیرنگ های مرسوم جامعه خبردار بشن و هر کسی مجبور نشه یک بار تاوان شروع از ابتدا را بپردازه!

گرچه شاید شما هم شعر زیر رو شنیده باشین اما اگه نه اونو با صدای آقای عصار دانلود کنین و گوش کنین پشیمون نمیشین:

باز بوی باورم خاکستریست
صفحه های دفترم خاکستریست

پیش از اینها حال دیگر داشتم
هر چه می گفتند باور داشتم

دیوها زهر هلاهل خورده اند
عشق ورزان مهر باطل خورده اند

باز هم بحث عقیل و مرتضی ست
آهن تفدیده مولا کجاست

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

دست ها را باز در شبهای سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد

مژدگانی ای خیابان خوابها
می رسد ته مانده بشقابها

در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز

سر به لاک خویش بردید ای دریغ
نان به نرخ روز خوردید ای دریغ

گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها

من به در گفتم و لیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیواره

با خودم گفتم تو عاشق نیستی
آگه از سر شقایق نیستی

غرق در دریا شدن کار تو نیست
شیعه مولا شدن کار تو نیست

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

دست ها را باز در شبهای سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد

مژدگانی ای خیابان خوابها
می رسد ته مانده بشقابها

در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز

سر به لاک خویش بردید ای دریغ
نان به نرخ روز خوردید ای دریغ

گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها

من به در گفتم و لیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیواره

هیچ نظری موجود نیست: