۶.۲۳.۱۳۸۶

شیراز شهر گل و بلبل1

سر کلاس نشسته بودم و مات و مبهوت معلمم رو نگاه می کردم و وقتی به خونه رسیدم به خواهرم که روز اول مهر مریض بود و به مدرسه نرفته بود، گفتم خوش به حالت! کل مدت روز احساس می کردم یه نفر یه کلت گذاشته بود روی سرم و می خواست فشار بده!

آخه ما شهریور همون سال اسباب کشی کرده بودیم و به شیراز اومده بودیم و روز اول مهر کلاس اول ابتدایی به مدرسه ای رفته بودم که معلممون لهجه غلیظ شیرازی داشت و من هم اصلا این لهجه رو قبلا نشنیده بودم و حتی وقتی می گفت "شما باید بوتونید..." من منظورش رو از بوتونید نمی فهمیدم و همه هم با من غریبه بودن و بچه ها از لهجه من می خندیدند و من هم از لهجه اونا چیزی نمی فهمیدم که بخندم و خوب در دوران خودش مصیبتی بود!

حالا دیگه 15 سالی می گذره از اون روزا و هر چند هنوزم شیطنت های زیادی در قبال رفقای شیرازی می کنم اما خوب دیگه توی این شهر بزرگ شدم و یجورایی وابستگی به این شهر پیدا کردم! شهری که توی اون با همه تیپ آدمش نشست و برخاست کردم، از فرماندار، نماینده مجلس، امام جمعه، رئیس دانشگاه، دست اندرکاران صنعت و ... بگیرین تا کارگرایی که پا به پاشون هم پای کار وایسادم، گرچه با مسئولین دیگه دمخور نیستم و خسته شدم از اون بازی های دوران جوانی اما خوب یه کوله بار تجربه بود.

شیراز شهر دلنشینی هست و آدمای خونگرم و خوبی داره اما حیف که مردمش خیلی غافلند، اگه یه ریزه همتشون رو بالا می بردن از بهترین شهرهای کشور بود. مرحوم دکتر حسین پور هم عشق و علاقه خاصی به این خاک داشت با این که شیرازی نبود اما می گفت اگه شیراز امکانات آزمایشگاهی مناسبی داشت پنج شنبه، جمعه ها هم به اصفهان نمی رفتم و جالب هم هست که بدونید دکتر بعد از این که در دوره لیسانس به دانشگاه شیراز انتقالی گرفت در همه دوران تحصیلش در همین دانشگاه موند.

وقتی پای صحبت آدما می نشینی هر کسی یه جور شونه خالی می کنه و مشکلات این شهر و به گردن دیگرون میندازه و خودش رو تبرئه می کنه، در حالی که اگه بخوایم این شهر دوباره به شکوه گذشتش برگرده همه با هم باید همت کنیم. هنوز هم وقتی با یکی از شاگردای دکتر بحث می کنیم قانع نمی شم که همه توانمون رو برای سازندگی این شهر بگذاریم و مسیری مشابه دکتر رو بریم اما خوب تا در این شهر هستیم نسبت به اون وضیفه داریم.

من یه اعتقاد قلبی دارم و اون اینه که برخلاف نظر خیلی از سیاسیون و رجال مملکتی معتقدم که تصحیحات در مملکت ما باید از پایین به سوی بالا باشه نه از بالا به پایین! منظورم اینه که صرفا آدما وقتشون رو بذارن تا اهرم های قدرت مملکتی رو بدست بگیرند تا بعد بتونن تحول ایجاد کنن یه اشتباه بزرگ هست. حتی اگه کلیه مدیران کلان دولتی از رئیس جمهور و وزرا بگیرین تا روسای سازمان ها وظیفشون رو درست انجام بدن اصلاحات مورد نیاز مملکت ما صورت نمی گیره!

بذارین یه مثال ساده بزنیم. شهر اصفهان شهری است که از نظر پیشرفت صنعت و ... زبانزد شهرهای کشور هست اما به نظر من مهم ترین عامل پیشرفت این شهر تک تک مردم اون هستند، به طور مثال اگر رئیس یه اداره کارشو درست انجام نده موج اعتراضات مردمی اونو مجبور به تصحیح عملکردش یا استعفا می کنه و این مردم هستند که همه مسئولین رو فیلتر می کنن و تا وقت که این طور باشه این شهر پله ترقی رو طی خواهد کرد و بالطبع چنین مجموعه ای فقط مدیران لایق رو خواهد پذیرفت.

آخرین بار که به سراغ قبر کورش بزرگ در پاسارگاد رفتم واقعا تاسف خوردم که چرا از یادگار شکوه گذشتگان هیچ پاسداری برازند ای نمیشه و اونجا فقط خار بود و خار و در میان خارها لوح هایی از هزاران سال پیش و فقط در ابتدای ورود از ما حق ورودی گرفته بودند و دیگر هیچ! راه دور نرویم کافی است در خیابان های شهر قدم بزنیم تا ببینیم شهرداری ما الفبای شهرسازی را رعایت نمی کنه! یکی از طرفین یه قرارداد که اصفهانی بود می گفت اگه شهردار شیرازو ببینم خرخرشو می جوم!!!

شهر شیراز هم به چنین همت مردمی نیاز داره تا بتونه خودش رو تصحیح کنه، در نوشته بعدی سعی خواهم کرد چند نمونه از درگیری هایی که در کارهای مختلف داشتم رو براتون بنویسم و به یقین بهتون بگم اگه شما هم سگوت نکنین در برابر آدمایی که مانع پیشرفت هستند چرخ پیشرفا این شهر هم به روی غلتک خودش خواهد افتاد. البته یک سری از این جریانات را در خلال نوشته های قبلی از جمله نوشته ای با عنوان وظیفه فریادزنی نوشتم و سعی می کنم موارد غیرتکراری رو اشاره کنم.

فارس چه از نظر علم و ادب با حضور ملاصدرا، سعدی، حافظ و ... چه از نظر تاریخ و فرهنگ با حضور کورش و داریوش بزرگ و چه از نظر مذهبی با حضور شاهچراغ و سید علا الدین حسین و ... پیشینه بسیار غنی ای داره و حالا نوبت ماست که از این میراث گذشتگان سرمشق بگیریم و فردایی بسازیم که برازنده نام پاک پارسیان است.

شيراز و ميگن نازه واسه آفتاب جنگش
قلبارو گرن ميزنه بهم تيرشه تنگش
بلبل تو کوچا تو پس کوچا غزل ميخونه
شعراي تر حافظ ميريزه از سر چنگش
عطر گل ياسم و نسترن , بهار نارنج
هي سر ميکشه از تو خونوي واز و ولنگش
اينجان که اگر چيش تو چيشاي هيکي بودوزي
ساز دلشو مي شنوفي از حلنگ حلنگش
قلباي پيزوري نيس تو سينه مردم شيراز
تا بيخودي ريشمز بزنه تو درز دنگش
دنيا رو تي پس ميگشت و هي ميگفت سمندر
از شهر چه خبر قربون او آفتاب جنگش

هیچ نظری موجود نیست: