شب بود، اما سکوتی نبود، صدای ضجه ها به هوا می رفت، قریاد ها از عمق وجود بلند می شدند و صدای شکستن آدم هایی که اومده بودند تا بشکنند و این شکستن ها چه زیباست! شکستنی که بازآفرینی را نوید می دهد، آفرینشی از نو که عادات کهنه را به واسطه افکاری تبلوریافته از امید جایگزین می نماید!
راستشو بخواین بعضی ها از بس بعضی چیزها رو خراب کردن دیگه خیلی ها نسبت به شب قدر، اعتکاف و ... به دیده شک می نگرند و اونا رو یه سلسله کارهای بی معنی می دونن، اما واقعا بعضی وقت ها ادم یه چیزایی رو حس می کنه که واسش خیلی تاثیرگذاره، اما ای دریغ که این ها حس هایی خواهند بود که در دل ها تنها می مونند و نهایتا یه آدم رو اغنا می کنن، آخه تو روزگار غریب ما خیلی از اونا که با اعتقاداتشون حال می کنن برای جلوگیری از ریا و یا ... دم نمی زنن و خیلی ها هم که دم می زنن اصلا اون چیزها رو درک نکردند فقط اتفاقا برای ریا یا از روی جوگیری شروع به حرف زدن می کنن و اون کارو در نظرها خراب هم می کنند و این امر باعث دلزدگی دیگرون میشه!
شب قدر بود، شبی که مردم میرن تا حاجاتشونو بگیرن و آمرزیده بشن و خوب استقبال زیادی هم از این امر میشه، آخه یه شب که قدر هزارسال باشه، میگن خدا گناه آدما رو می بخشه و این طور میشه مسیر بهشت رو راحت پیدا کرد، کی هست که یه ریزه اعتقاد داشته باشه اون وقت از موضوع خوشش نیاد؟! اما، اما، اما ... من بازهم از اعتقادات عامه در شک هستم و حتی به این شک همیشگی ام می بالم!
می دونین منم اعتقاد دارم میشه شب قدر آدم حاجت بگیره و آمرزیده بشه اما نه به واسطه اون "الهی العفو" خالی و یا توکل های دیگه، بلکه من اعتقاد دارم شب قدر وقتی می تونه ما رو بسازه که ما رو بشکنه، خردمون کنه در برابر یه خدایی که خیلی خیلی ما رو دوست داره و انوقت بیایم و از نو با فکری جلاگرفته خودمون و زندگیمون رو از اون شب به بعد بسازیم، منظورم اینه که اون دعاها و قرآن به سرگرفتن ها و ... تازه قدم اوله تازه ابتداش شکستن هست و تا وقتی بازآفرینشی نباشه اون شب قدر به درد ما نخورده، اگه ما فردای اون شبا عوض نشده بودیم نباس شک کنیم که به بیراهه رفتیم.
آخه نمی دونم چرا ادمایی که به واجباتشون هم نمی پردازن با خودشون فکر می کنن یه شبه زندگیشون عوض شده و خدا همه چیز رو فراموش می کنه! آخه شما که به مردم دین دارین یا نماز و روزتون رو می خواین بازم پشت گوش بندازین که به نیم ساعت گریه قدم اول رو هم برنداشتین که تازه اگه برداشته بودین منوط به قدم های بعدتون خدا می بخشید. آخه نمی دونم اونا که واجبات رو فراموش کردن چطور می تونن به واسطه مستحباتی مثل احیا فکر کنن همه چیز درست شده؟!
میگن روایته که شخصی به پیش پیامبر رفت و گفت که ای رسول، شما که میگین با هر رکعت نماز جماعت در اون دنیا معادل اینه که این همه درخت مزد ما دادند، خوب ما یه جنگل از درخت تا همین امروز هم در اون دنیا داریم پس دیگه خیالمون راحت باشه... پیامبر هم در پاسخ اون مرد گفتند ممکنه یه آتش سوزی همه اون جنگل شما رو به آتیش بکشه و اونوقت شما دیگه هیچ ندارین!
من خودم خیلی دل پر دارم از اونا که فقط به ظاهر دین می پردازند و اون موقع که آقای سید محمد خاتمی یا آقای هاشمی شاهرودی می گفتن باید یه تعریف جدید از دین بدیم حرفاشون رو کاملا حس می کردم اما خوب در این روزگار غریب ما انجام بعضی کارها خیلی سخته، اونا که روسای قوه ها در کشور بودند صحبتشون فراموش شد، یا از قدیم تر علی آقای شریعتی یا شهید مطهری ها یا ... اما باز ما خودمون وظیفه داریم به سهم خودمون حرفای دلمون رو بزنیم هر چند به کام خیلی ها خوش نیاد که قبلا هم در مورد عاشورا یا موضوعات دیگه هم نقدهایی کردم چون به این موضوعات اعتقاد دارم.
آخه می دونین ادم وقتی نمی دونه حتی فردا زنده هست یا نه دلیلی نداره محافظه کاری بکنه که حالا به ذائقه آقایون حرفش خوبه یا نه، چون ممکنه فردا وعده بازخواست ما در برابر اون خدایی باشه که مدعی هستیم می پرستیمش، سال گذشته با دوتا از رفقا رفتیم مراسمی احیا که بانی اون حاج آقا سیف بود و توی اون مجلس ایشون از جمع پرسید که کیا توی مجلسای پدرشون بودن و چندتا پیرمرد دست بالا بردند و حالا امسال دیگه خود حاج اقا سیف هم دیگه نیستش، یا دکتر حسین پور یا پدربزرگم یا ... که شاید آدم همون طور که مرگ دیگرون براش ممکنه ناگهانی باشه، شاید ما هم فردا نباشیم.
واعظ شبای احیا می گفت تقوا یعنی انجام واجبات و ترک محرمات و کار به مکروه و مستحب نداره و واقعا این سخنش قابل حس کردن بود، درسته که ما نمازمون صدباری یه بار هم به دل خودمون هم نمی نشینه اما واقعا اگه ما سعی کنیم اون واجبات رو درست انجام بدیم و از محرمات دوری کنیم بقیه چیزها خودشون حل می شن، داستان جوونی که زمان پیامبر مورد توجه حضرت قرارگرفت و اصحاب می گفتن دنبال زنان می رفت رو قبلا گفتم از همین حکایت هاست.
می دونین ما توی این زمونه غریب از خیلی چیزا غافل شدیم که خودشون فاجعه هستن، من خودم اعتقاد دارم بعضی کارها که ما ازشون غافلیم اندازه چندین نماز مستحبی و ... ارزش داره و اصلا اگه نباشن این کارا به دردمون نمی خوره، بعضی وقت ها دلجویی از پا به سن گذاشته ها، ارتباط خانوادگی، پرداخت دین به اونایی که هر جایی برامون از خودگذشتگی کردین، خوش اخلاقی(!) (عجبا، کی داره در مورد خوش اخلاقی میگه)، گذشت و ... نسبت به اون مستحبات و یا حتی اقتضائات زندگی اجتماعی مثل درس خوندن اولویت دارن.
دوست دارم از این به بعد گفتارهای مذهبی واسطون داشته باشم اما سعی خواهم کرد جدا از بحث هایی که همیشه شنیدیم باشه، یه جورایی اگه مطلب گیر بیارم مثلا تومایه های عرفان که منصورحلاج می گفت انا الخق و واسه همین بالای دار هم رفت، حالا شاید بعدا از این سلسله گفتارها بدتون نیاد، ( خودمونیما تصور کنید که من (!) بخوام در مورد عرفان بنویسه، دیگه چی میشه؟! خدا رحم کنه) واسه دشت راهتون یه شعر از حافظ داشته باشین
ساقی بنور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیر دانکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
مستی بچشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما
ترسم که صرفه نبرد روز باز خواست
نان حلال شیخ ز اب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر