اصولا من عشق جک و جونور هستم و همه نوع جک و جونور داشتم از قدیم که ماهی و حلرون توی اکواریون نگه می داشتم بعدش هم مرغ و خروس و جوجه وقتی توی آپارتمان بودیم روی پشت بوم نگه می داشتم تا زمانی که دیگه تنوع رو زیاد کردم و خرگوش، لاک پشت،، سگ دوبرمن(نگهبان کوچمون بود و عجب غولی بود)، مدتی یه عقاب مریض، خرچنگ، جوجه بوقلمون، اردک، گنجشک و ... نگه می داشتم و خوب انصافا صفای زیادی دارن
هر کودوم از این ها واسه خودشون حکایتی داشتن، از سگ بگیرین که یه بار بردمش تو کوچه، پرید یه گنجشک رو گرفت و کشت و بعد ولش کرد! تا اون عقا ب بال شکسته که با کمال پررویی می خواست نوکم بزنه و از طبقه دوم پرید پایین، تا مرغی که چند سال داشتم و همه مرغ ها و جوجه های جدید رو می زد و واسه همین قفسش رو جدا کردم و بعد از این ماجرا افسرده شد، لاغر شد، از تخم رفت تا این که مجبور شدیم سرشو ببریم و ... که هرکودوم یه جورایی جالب بودن
یادم بچه که بودم قبل از ابتدایی مثلا توی باغ مادربزرگم که می رفتم ملخ جمع می کردم و توی جیب شلوارم می انداختم و حالا که فکرشو می کنم که یه بار دست کنم توی جیبم ملخ باشه، یه احساس بدی پیدا می کنم! اما خوب اون موقع دوست داشتم
یادمه ابتدایی بودم که رفتیم شما ل و تعدادی زیادی ماهی از اونجا گرفتم و آوردم شیراز انداختم توی اکواریوم اما اون ماهی ها گوشت خوار بودن و باله ماهی های اکواریم رو خوردن و سر حلزرون اکواریوم هم بلای مشابه آوردن تا اون بیچاره ها مردن و بعد خودشون افتادن مردن
می دونین مثلا مرغ خونگی که داشتم واقعا به تخم مرغ ارادت خاصی داشتم چون چه از نظر رنگ چه طعم خیلی خوشمزه بودن اما حالا این تخم مرغ های مغازه ها رو با زور می خورم
یه مدت که خرگوش گرفته بودم خیلی کوچیک و با مزه بود و تا از دست در می رفت می دوید طبقه بالا و زیر تخت برادرم مخفی می شد، بعد از مدتی انداختمش پیش مرغ ها اما تا غذا می ریختم اول اون سیر می خورد بعد به مرغ ها اجازه می داد بیان جلو و به تدریج غولی شد که دیگه وقتی می خواستمش ببیخشمش چند ساعت وقت گذاشتم تا گرفتمش
جوجه اردک هم چند سری گرفتم و بزرگ کردم که اون جوجه های مشکی وقتی بزرگ می شدن خیلی قشنگ می شدن اما خوب بزرگ که می شدن نگه داشتنشون خیلی سخت می شد واسه همین یادمه یه بار تهرون رفتیم خونه خالم اینا و وقت خداحافظی سریع رفتم توی خونشون و اردک ها رو انداختم توی استخرشون و اومدیم شیراز! اونا هم مجبور شدن به یکی از اشنایان توی کرج که می گفتن تا مدت ها براشون تخم اردک می فرستاده
بعضی حیوون ها هم که نتونستم بگیرمشون برام جالب بودن، مثلا روباه با بچه هاش! خانواده جالبی دارن
با بچه ها یه بار یه جوجه خریدیم سر کلاس ها شیطنت کنیم و دانشکده رو جوجه رو سرش گذاشت تا این که نگهبان از زیر لاستیک استادا گرفته بودش و به یکی از کارمندا بخشیده بود
خاطرات جالب با این جونورها دارم و خوب واسه خودم جالبه، آخه همینه که می گم من شیطنت های یه بچه کوچیک رو هنوز همراه خودم دارم
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد
اب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهارانرا چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان راچه حال افتاد یارانرا چه شد
لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاست
تا بش خورشید و سعی باد و بارانرا چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر امد شهر یارانرا چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی اید سوارانرا چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش امد هزارانرا چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگسارانرا چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر