چند تا جوون اومده بودن سراغ این بنده خدا و اون هم به این خیال که اینا یک سری مبلغین انتخاباتش می شن شروع کرده بود به قصه گفتن که در پرونده مجتمع خلیج فارس این قانون شکنی ها انجام شده، در پرونده مجتمع واقع در عفیف آباد این قانون شکنی ها و ... و کسی به مخالفت برنخاسته بجز من که این فعالیت ها رو انجام دادم و به مقاماتی اطلاع دادم و... و راستش رو بخواین من هم که نشسته بودم خیلی خودخوری می کردم که چطور ممکنه در این موقعیت سکوت کنم و چیزی نگم!
بعد از این که کمی صحبت ها رو گوش کردیم دیگه نمی شد سکوت کرد پس سکوت رو شکستیم و شروع کردیم به انتقاد از آدمی که در برابر قانون شکنی ها ایستاده بود!!
راستشو بخواین پرونده هایی در شورای شهر و شهرداری وجود داشت که به نظر می رسید نشان دهنده یک مافیای درون سیستم مدیریت شهری شیراز است ولی اگر کسی هم اطلاع از این موضوع داشت جرات نداشت اونو بیان کنه تا این که ظاهرا موضوع به املاک سپاه کشیده بود که دیگه سپاه سکوت نکرده بود و اولین مخالفت ها ایجاد شده بود اما در میان مردم کسی از این موضوعات خبردار نبود و کسی که برای ما این موضوع را شرح داده بود به ما گفته بود که ما رو پیش کسی می بره که در حال مبارزه با این مافیا است و ما هم اون شب رفته بودیم تا شاید بشه حرکت مردمی رو شروع کرد اما به نظر می رسید موضوع بغرنج تر از این حرفاست.
اون مسئول برای ما خیلی از قانون شکنی ها و سکوت شورای شهر را توضیح داد و حتی گفت که فلان نفر قول داده بود جاده ای از پشت شهرک گلستان تا معالی آباد را برای قسمتی از مالیات خود به شهرداری بپردازد اما نامه تعهد او در شهرداری گم شد!!! و او نیز دیگر قول خود را فراموش کرد و یا از جلسات خود با این قانون شکن های گردن کلفت می گفت و این که چه کسانی از او حمایت می کنند.
سکوت را شکستم و به او گفتم اگر چنین است چرا افکار عمومی را در جریان این موضوع قرار ندادید و داستانکی برای ما گفت و برگشت گفت اصلاح طلبان عادت داشتند هر چه می شد را در بوق می کردند ولی ما خدمات خود را انجام می دهیم و به کسی نمی گوییم تا مردم از دولت ناراضی نشوند! خوب حرف او اصلا برایم منطقی نبود و به او گفتم که اولا مردم وقتی در ترافیک همان جاده یک ساعت معطل شوند خیلی بیش تر ناراضی خواهند شد تا این که بشنوند شما با مسئولی برخورد قانونی کرده اید و ثانیا وقتی برخوردی قانونی نکنید شما را هم هم دست همان افراد تلقی خواهند کرد و ثالثا این موضوعات نباید به خط فکری سیاسی شما ربطی داشته باشد بلکه وظیفه قانونی و حتی شرعی شما مقابله در برابر دیدگان مردم استو طرف مقابل از هر گروهی باشد شما موظف به برخورد قانونی هستید.
هر چه صحبت کردم احساس بدی پیدا کردم و با خود گفتم که طمع قدرت بسیار خطرناک تر از طمع مال است و در مملکت ما آنها که پستی در دست دارند برای حفظ آن و ارتقای خود چه بسا صدمان جبران ناپذیرتری نسبت به ملاکین و زمین خواران وارد می کنند و مشکل بزرگ تر این است که بعضی افراد از جمله اون بنده خدا همه اقدامات خود را خدمت به خلق خدا بی هیچ چشمداشتی می پندارند در حالی که مبرهن بود موضع گیری سیاسی فرد در تصمیم گیری های او بسیار تاثیرگذارتر از سایر فاکتورهاست.
آن شب به دوستمان که از ما طلب همکاری کرده بود گفتیم این یک بازی سیاسی است و حتی قانون شکنی ها هم پله رسیدن به قدرت آقایون شده و تا زمانی که با این موضع کاملا سیاسی بخواهید برخورد کنید و فقط به فکر راضی کردن مردم از خود به خیال باطل باشید و پیروزی حزبتان ما نخواهیم بود مگر روزی که واقعا برای این خاک و به عشق اون و بی هیچ چشم داشتی بخواین کار کنین.
از این موضوع مدت ها گذشت و قدرت از دست اون فردی که برای ما قصه می گفت خارج شد در حالی که اقدامی آشکار انجام نداد و امروز یکی از دوستان به من گفت در تحصن شهرداری ها آقای فلانی می خواهد سخنرانی کند و با خود گفتم چه روزگار غریبی است!!! همون آقا که می گفت اصلاح طلبان همه چیز را در بوق می کنند امروز که از مرکب قدرت پیاده شده یادش اومده به اطلاع عموم مردم برساند که در این شهر چه گذشته است! همون فردی که می گفت اگه مردم بدونن از دولت و نطام نا امید می شن!!! همون کسی که ... فقط امروز دیگه قدت نداشت!
گفتم سخنرانی امروزاون آقا رو برای شما من سال پیش شنیدم و شما برید گوش کنید! واقعا روزگار غریبی است...
در نوشته با عنوان وظیفه فریاد زنی موردی مشابه رو نوشته بودم که همون ها که واسه موضع گیری سیاسی در برابر اهانت به پیامبرشون سکوت می کنن در بازی سیاسی یهو یادشون میاد اگه گفته شد کسی مخالف اهانت کرده باید وظیفه خود را انجام دهند اما موافق خودشان حتما منظوری نداشته و اشتباه کرده است!
ای دریغ که در این روزگار در بازی شوم سیاسی همه چیز را قربانی قدرت می کنند اما ، اما ، ... یه جمله بسیار زیبا هست که به همه اونا که این جور دغدغه ها دارن میگه: هرگز، هرگز،هرگز، هرگز، هرگز،هرگز، تسلیم نشو!
یا حق
سکوت
من گرفتارسنگینی سکوتی هستم که گویا قبل ازهرفریادی لازم است
***
من تمام هستی ام رادرنبرد با سرنوشت
درتهاجم با زمان
آتش زدم
کشتم
من بهارعشق رادیدم ولی باورنکردم
یک کلام درجزوه هایم هیچ ننوشتم
من زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تاتمام خوبیهارفتندو خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم ررفت
بهارم رفت
عشم مرد
یارم رفــــــــــــــت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر