یک پرواز انقلابی
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشـــــــم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار ســـــــر دار شدم
غم دلدار فکنده اســــت بجانم شـــــرری
که بجان آمدم و شـــــــهره ی بازار شدم
در میخانه گشائید برویم شــــب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه ی پیر خراباتی و هشــــــــیار شدم
واعظ شــــــهر که از پند خود آزارم داد
از دم ِ رندِ می آلوده مددکــــار شدم
بگذارید که از بتکده یــــادی بکنم
من که با دست بُت میکده بیدار شدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر