عنوان امروز رو من چند جا مطرح کردم و هدفم فقط اینه که کمی بیش تر فکر کنیم و اینجا اول چند تا موضوع رو مطرح می کنم که خودم رو به فکر واداشته:
سر کلاس مایکروویو نشسته بودیم، استاد قصد داشت یک بازدید علمی از یکی از کارخانجات بزرگ کشور برامون ترتیب بده و برای همین از ما طلب همکاری کرد اما یکی از رفقا بلند شدو گفت " استاد، بچه های ما بازدید علمی نمیرن یا اگه برن مقصودهای دیگری دارن که می خوان اونجا پیادش کنن و بازدیدها اصلا مفید نیست!" . راستشو بخواین حرف اون رفیق بی حساب نبود و به دلیل نبودن راه های تفریح بازدیدهای ما بیش تر رویکرد تفریحی و یک دید علمی عمومی داشت تا این که کاملا علمی باشه! شاید از دلایلی هم که دکتر حسین پور می گفت بازدیدهای علمی اگه میرین سعی کنین تنها برین که بازدهی بسیار بیشتری داره واسه همین بود، گرچه از نظر من در این مورد برنامه ریزی های دانشگاه دچار عیب هست که بچه ها مجبور می شوند اینگونه عمل کنند و من به دانشجویان تا درصدی بالا حق می دهم!!
سال اول دانشگاه من با خیلی از بچه های سال بالایی و فوق لیسانس بحث می کردم، یک بار یکی از اونها به من گفت که فلانی سعی کن حالا هدفت رو مشخص کنی و به دنبالش بری چون معمولا بچه ها دانشگاه که میان ابتدا هدف تعریف شده ای ندارند و بعد از یکی دوسال با انجمن اسلامی، بسیج، کانون نمایش، کوهنوردی، کانون فیلم، بسیج، شورای صنفی و ... آشنا می شوند و دیگه وقتی پیدا نمی کنند که فکر کنند که واسه چی به دانشگاه اومدن و تا چشم روی هم میذارن لیسانس و حتی مدارک بعدی رو گرفتن بدون این که بدونن واسه چی دانشگاه اومدن!!
وقتی در دوران دبیرستان یکی از رفقای ما طلای المپساد جهانی فیزیک رو گرفت پدرش که استاد فعلیمون هست به مدرسه اومد که برای ما حرف بزنه، به ما گفت که معمولا دوران دبیرستان بچه ها را خسته می کند و سد کنکور رو که بچه ها که پشت سر می گذارند فکر می کنند قله را فتح کرده اند و وقتی دانشگاه می آیند به جای این که انگیزه بیش تر جهت تحصیل علم داشته باشند با روحیه ای خسته و افکاری گسیخته هستند و دیگر هدف اصلی خود را فراموش می کنند و به همین جهت نمی توانند به هدف مطلوب خود برسند
بعد از اون کلاس مایکروویو برای مجمع عمومی سازمان علمی دانشجویی مهندسی برق به تهران رفتم و وقتی اونجا با بچه های بقیه دانشگاه ها نیز صحبت می کردم متوجه شدم که جو حاکم در دانشگاه ما در سایر دانشگاه ها نیز حکمفرما است. مطرح کردم که گروه ها رباتیک، گروه های علمی، مراکز پژوهشی دیگر را معمولا دانشجویان با قصدی کاملا علمی انتخاب می کنند و در آن ها به فعالیت می پردازند ولی بعد از مدتی که همکاری و صمیمیت ها افزایش یافت متاسفانه هدف اصلی فراموش می شود و دانشجویان بیش تر دوست دارند با یکدیگر اوقات خود را بگذرانند تا این که انگیزه روز اول خود را داشته باشند و البته این امر از سومدیریت ها ناشی می شود، گرچه در هر مجموعه تفریح و صمیمت لازم است اما متاسفانه هدف فدای وسیله ها می شود تا حدی که در معتبرترین کنفرانس های علمی دانشجویی برق کشور دانشجویان به شهر برگزاری می روند اما حتی ارایه کنندگان مقالات نیز در کنفرانس ها غیبت می کنند!!!
هرگز این موضوع عمومیت کامل ندارد اما متاسفانه عمومیت نسبی دارد، اما همیشه گروه هایی هستند که بدون فراموش کردن اهداف اولیه و اصلی خود با حفظ صمیمیت و حتی تفریحات هدف خود را گم نمی کنند که در دانگاه خود نمونه هایی از آن را دایم اما سوال اینجا بود که رمز موفقیت آن ها کجاست و حداقل به دو موضوع پی بردم:
1- هدف گروه کاملا برای افراد نهادینه می شود و هر چه هدف بلندتر باشد همت نیز متناسب با ان افزایش می یابد
2- در هر گروه مشابه نیاز به افرادی به عنوان پایه های ثابت هست که خستگی ناپذیر باشند و هرگاه همه اعضای دیگر نیز خسته شدند امید خود را از دست نداده و به انها روحیه بدهند که هدف را فراموش نکنند
شاید در بسیاری گروه ها شرط اول برقرار شود اما شرط دوم بسیار بسیار مهم تر هست و نیاز به فداکاری و پشتکار فراوانی دارد که تجره ثابت کرده یک نفر با انگیزه کافی برای گروه های دانشجویی کفایت می کند که به یقین چنین فردی باید اصوا مدیریت را بخوبی بلد باشد تا بتواند با مهارت تمام گروه را هدایت کند.
راستی ما کجای خط هستیم؟! برای چی دانشگاه اومدیم؟! به کجا می خواهیم برویم؟! برای ما دبیرستان بهتر بود یا دانشگاه؟! و هزاران سوال دیگر وجود دارد که پاسخ انها می تواند راه ما را به کلی عوض کند. شاید برای شما جالب باشد که بگویم انسان های موفق بسیار زیادی دیدم که اغاز سستی داشته اند اما زمانی که هدف خود را شناخته اند راهی پیشرفت انها هرگز سد نشده است، پس حتی اگر گذشته را خراب نمودیم یه یا علی لازم است تا اینده را بسازیم!
حدلقل چند دقیقه ای تامل کنیم بد نیست
در کوچه سار شب
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از ین خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلا ی آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگـر نـه بـر درخت تـر ، کسی تبـر نمی زنـد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر