۱.۲۸.۱۳۸۶

یه روز دلنشین

امروز از اون روزای قشنگ بود، الکی الکی قشنگ شد

ظهر بعد از غذای سلف سرویس که همراه با دوغ سرو شده بود به دانشکده برگشتم و چون کلاس حل تمرین برگزار نشد مدتی رو با بچه ها گپ می زدیم اما یواش یواش غذای سلف، دوغ و هوای بهاری چشم هامو خواب آلود کرده بود

از بوفه دانشکده یه چایی گرفتم تا قبل از کلاس بخورم تا خوابم بپره، جلو در کلاس بودم که استاد اومد و به من گفتن نوش جون! گفتم استاد اگه میل دارین برم براتون بگیرم، گفتن بعد از کلاس اگه خواستی میریم با هم می خوریم!! کلاس که تموم شد بچه ها می خواستن برن به چند تا از بچه ها گفتم استاد چنین حرفی زدن و ازشون خواستم تا بمونن ببینیم موضع جدی هست یا نه!!!

به استاد که گفتم استقبال کردن، ویدئوپروژکتور و وسایل را جمع کردیم، استاد گفتن من اتفاقا دوست دارن با دانشجوها باشم اما به من خرده می گیرن که چرا این کار رو می کنم! راستشو بخواین این استاد رو من با بچه ها توی سلف دانشجوها(!!!) دیده بودم. به ما گفتن امریکا که بودن با استادهاشون به پارک و تفریح هم می رفتن اما خوب جو ایران یه جور دیگه هست!

چایی رو گرفتیم و استاد که فهمیدن حساب کردیم خودشون رفتن از این شکلات نارگیلی ها به تعداد بچه ها گرفتن و اومدن توی حیاط تا با هم گپ بزنیم و خریدهامون را بخوریم!

راستشو بخواین این برخورد استاد برای ما خیلی غیرمنتظره بود، آخه من دیگه بعد از این برخور روم نمیشه سرکلاس اذیت کنم و خجالت می کشم که درس این استاد رو نخونم!!! آخه من اصولا سر کلاس ها آروم نمی گیرم و مرتب شیطنت های کودکانه(!) می کنم که اینجا جای توضیح نداره(!) حقیقتش اگه این برخورد صمیمی تا همین حد هم باشه خیلی از رویه های ما دانشجوها شاد عوض بشه تا چه برسه نشستیم با هم بحث کردن! بگذریم

فکرشو بکنین یه فوق دکترا که از دوره لیسانس به امریکا رفته و سی سال اونجا بوده و صدهزاردلار در سال درآمد داشته و برای خودش یه کمپانی خصوصی داشته و کارهای تحقیاتی انجام میداده، بیاد و همه چیز رو کنار بگذاره و آزمایشگاهش که چند ملیارد ارزش داره رو به ایران منتقل کنه و اینجا بیاد به عشق این خاک! خیلی همت می خواد

دکتر به ما می گفت بی شک امکانات رفاهی و آزمایشگاهی با ایران قابل قیاس نبود و امکان پیشرفت فوق العاده مهیا بود اما هرکسی توی زندگی خودش یه هدفی داره که واسه اون کار می کنه و آسایش و رفاه توی دل آدماست و اگه آدم با دلش کنار بیاد اینجا هم میشه علی رغم همه مشکلات از زندگی لذت برد و برای اهداف آرمانی ذهن تلاش کرد. حدود یک ساعت و خورده داشتیم با استاد صحبت می کردیم و واقعا به جواب خیلی از چالش های ذهنیم رسیدم و بعد از اون با استاد خداحافظی کردیم و رفتیم فیلم اخراجی ها رو دیدیم و بعد از اون داشتیم با بچه ها بحث می کردیم که در مجموع روز منحصربفردی بود که خیلی مطلب ها رو دوست دارم از این روز بنویسم اما چون فردا عازم سفر هستم و کلی homework واسه فردا دارم در همین حد نوشتم اما انشالله بعد از بازگشت در مورد بحث هامون مطالبی رو می نویسم که شاید به درد شما هم بخوره

حق نگهدارتون

زندگی رسم خوشایند است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.


هیچ نظری موجود نیست: