با بچه هایی که دانشگاه شیراز با هم بودیم رفته بودیم بیرون، یکی می گفت یکی از بچه ها که شیراز ریش می گذاشت و با تیپ بسیجی ها و دنبال این مسائل بود رو توی دانشگاه دیدم ریش پروفسوری گذاشته، شلوار تنگ پوشیده و خلاصه باید باشید و ببینید، رفتم سراغش گفتم فلانی ای بابا....و خوب یه سری بحث دیگه
ظهر جایی دعوت بودیم بحث سیاسی دوباره نقل مجلس شد، هر کسی خاطره می گفت که طرف رو می شناسم با فلان وضغ بود و رفت توی ستاد انتخاباتی فلانی و بعد فلان پست رو گرفت، بعدشم بالا گرفت و بحث داغ شد، راستشو بخواین مدت ها بود دیگه دل و دماغ بحث سیاسی رو نداشتم اما خوب ما هم وسط بحث رفتیم، اما کمی کلیاتی تر، مشابه همون بحثی که زمانی اینجا مطلب نوشتم که حرام جناح مقابل رو برای خودتون مباح می کنید و واجب خودتون رو برای دیگرون مکروه، اما باز دیدیم انگار این آدما فکرشون فقط تا حدی کار می کنه که نتیجه بگیرن حزبشون کارش بیسته، مگر یه اشتباهات بزرگ که از نظر اونا خیلی ریز بود، چون از طرف گروه های فکری خودشون بود، راستشو بخواین دیگه تقریبا از هر نوع بحث سیاسی توبه کردم، دیگه خونه کسی خواستم بحث کنم شاید در مورد ورزش، کامپیوتر و سیب زمینی بحث کنم، اما بحث سیاسی تا اطلاع ثانوی تعطیل! تا بعد چه پیش آید
جان کلام اینجاست که دارم خیلی چیزا که قبلا زمان های زیادی رو صرفشون می کردم را می بوسم می ذارم کنار، حتی یه مدت پیش داشتم فکر می کردم در اینجا رو هم تخته کنم، آخه دیگه فکرهای من هم زیاد عوض شدن، دیگه خیلی از این حرف ها که برام جذابیت داشتن دیگه حناشون برام رنگی نداره!خوب دیگه ما هم عوض شدیم
اینجا دیگه عشق علوم انسانی داره از سرم می افته، شاید هم رفتیم دنبال هوش مصنوعی! اصلا دنیا رو چه دیدین شاید این وبلاگ رو کردم برای هوش مصنوعی! فعلا همینو داشته باشین که ما خیلی از علاقه مندی هامون رو تا اطلاع ثانوی تخته کردیم، پنجره های جدیدی رو باز کردیم
راستشو بخوان وقتی پنجره های قبلی رو تخته می کردم تا این پنجره ها باز بشن، اینجا خیلی تاریک می شد، ما هم فقط دستمون به دیوان حافظ می رسید که تو جونمون رسد و کمی دلمون رو شاد کرد
بر سر آنم که گر زدست برآيد
دست به کاري زنم که غصه سر آيد
خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
صحبت حکام ظلمت شب يلداست
نور زخورشيد جوي بو که بر آيد
بر در ارباب بي مروت دنيا
چند نشيني که خواجه کي به در آيد
ترک گدايي مکن که گنج بيابي
از نظر رهروي که در گذر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آيد
بلبل عاشق تو عمرخواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد
غفلت حافظ درين سراچه عجب نيست
هرکه به ميخانه رفت بي خبر آيد
یا حق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر