۸.۱۲.۱۳۸۷

دیگه گذرت به این خدا نمی افته؟؟ اگه نمی افته

دیگه گذرت به این خدا نمی افته؟؟
سعدی داستانی رو نقل میکنه میگه یه پادشاهی دشمن بهش حمله کرد دورتادور کشورش رو محاصره کرد. این پادشاه نذر کرد که خدایا اگر ما بر این دشمن پیروز شدیم هرچی پول توی خزانه داریم میدیدم به فقرای شهر. و دست بر قضا این پادشاه پیروز هم شد و دشمن تارومار شد.حالا که می خواست به نذرش وفا کنه دلش نمیومد. دنبال یه کلاه شرعی میگشت که بتونه یه جوری از این نذر خلاص بشه. هرکس یه چیزی گفت واسه خوش اومدن نظر پادشاه.یکی گفت قربان ارتش شما هم خیلی وضعش خوب نیست پولها رو خرج ارتشتون بکنید تا ارتشتون تقویت بشه ضمنا اینا جزء فقرای شهر هم هستند. کی گفت قربان شما صیغه هم خوندید موقع نذر؟ چون نذر اگه صیغه خونده نشده باشه «لله علی کذا» این نذر واجب الوفا نیست.پادشاه گفت یادم نیست. گفت هیچی چون صیغه نخوندید لازم نیست. خلاصه هرکس چیزی گفت و دنبال کلاه شرعی بود. یه فقیهی اونجا ساکت نشسته بود و چیزی نمی گفت. همه که حرفاشونو زدند پادشاه گفت آقا شما هم نظرتون رو بگید. فقیه گفت من اول یه سوالی دارم از شما قربان. شما اولین و آخرین کارتون بوده با این خدا و دیگه کاری ندارید؟ دیگه دشمنی یا مشکلی چیزی اگه تهدیدتون نمیکنه و اولین و آخرین بوده پولهارو توی خزانه داشته باشید. نه می خواد خرج فقرا کنید نه خرج ارتش.اما اگه احتمال می دید ممکنه دوباره چند سال بعد یه دشمن دیگه داخلی یا خارجی شما رو تهدید بکنه به نظر من پولها رو همونجوری که نذر کردید بدید به فقرا. همون خدایی که شما رو بر دشمن پیروز کرد همون خدا میتونه دوباره خزانه شما رو پر از پول بکنه.
کار خود ار به خدا باز گذاری حافظ ای بسا عیش که با بخت خداداده کنیبالاخره گذر ما به در خونه این خدا زیاد میفته. دنیا دورتادورش رو سختی ها و مشکلات گرفته. حالا چهار روز جوونیم و پهلوونیم و سالمیم و پولداریم گول نخوریم. بیایم با این خدا و اولیای الهی یه خورده رابطمونو درست کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: