اولین بار که جدی با موضوع روابط دختر و پسر درگیر شدم به سوم دبیرستان بر می گرده، قبلش شاید با هر دختری که یه درجه از رابطه خویشاوندی دورتر بود خشک و شاید در بعضی موارد تا جایی تند هم برخورد می کردم. الگوهای مذهبی من به نظرم تا حدی متحجرانه بود و بالعکس سعی می کردم با پسرها شدیدا رابطه صمیمی داشته باشم تا حدی که رفیق بازیم در دوره دبیرستان به اوج خودش رسیده بود( البته ناگفته نمونه قبل از دوم راهنمایی رفیق باز هم نبودم) اما خوب
سوم دبیرستان که رسیدم شورای دانش آموزی کاندید شدم و بعد از اون که رای آوردم سعی کردم کارهای جدید بکنم از جمله به پیشنهاد من یه خودگردانی برگزار کردیم که توی اون یه روز جای همه دبیرها و کادر مدرسه و خدمتگزار و ... بچه ها همه کارا رو انجام دادن که با استقبال بچه ها هم روبرو شد
تا این که یه بار یه نامه توی شورای دانش آموزی بدستمون رسید که شورای مدرسه فرزانگان پیشنهاد جلسه مشترک داده بود و گر چه قبلا بچه ها توی NGO ها شاید با بچه های فرزانگان کار کرده بودن اما من با اون عقایدی که داشتم کمی برام موضوع عجیب بود تا این که مراتب رو به مدیر و معاونین مدرسه ارجاع دادم و اونا نظر مساعد داشتند و وقتی هم که توی شورا مطرح شد دیدم بچه ها هم از خدا خواسته(!) موافقند پس با حضور مدیران دو مدرسه و معاونین جلسه مشترکمون رو برای اولین بار در مدرسه فرزانگان تشکیل دادیم که راستشو بخواین من یکی تو جلسه اول مرحوم شدم تا جلسه تموم شد(!) آخه خوب دیگه زیادی با رفتارهای قبلیم نسبت به جنس مخالف باید برخورد می کردم و در ضمن این موضوع هم احساس می کردم که شاید اگه اشتباهی رخ بده عواقب بدی داشته باشه
رفتار من توی جلسات شورا خیلی خشک و رسمی بود و شاید این موضوع علی رغم نظر بعضی رفقا جلسات رو خیلی رسمی می کرد تا حدی که بعضی وقت ها رفقا بعد از جلسات اعتراضات خودشون رو نیمه فیزیکی هم ابراز می کردن اما خوب هر کی با قانون خودش کار می کنه و قانون ما هم این جوری بود که البته هنوزم به نظرم کار خوبی می کردم ، آخه مخصوصا توی اون سن و اون شرایط اگه کمی رسمیت جلسات کم می شد می تونست هم خیلی حرف ها رو به دنبال داشته باشه که برای هیچ کودوم خوب نبود و هم چنین شاید خوب به اقتضای سن وابستگی های بدون بینشی بوجود میومد
اون همکاری شورا به یه کنفرانش ریاضی استانی، یه شب شعر و ... ختم شد که انصافا به نظر من تجربه خیلی خوبی بود و من به اندازه چندین سال درس زندگی یاد گرفتم و شاید یک دلیل این امر هم قاطعیت متقابل رئیس شورای فرزانگان بود که برای اون جلسات واقعا جلسات شورا را جدی اداره میکرد، تا حدی که من خودم با اون رفتار تندم از ایشون می ترسیدم(!) بگذریم
آخر سال سوم بود که من تصمیم گرفتم همین موضوع رو تو سطح جامعه بررسی کنم و واسه همین ابتدا یه سری مطالعات کتابخانه ای انجام دادم و بعد از اون یه سری آمار گیری کتبی از حدود 50 نفر و یعد از اون آمارگیری عمومی از حدود 400 نفر انجام دادم که این کار رو با همکاری رفقا و مشاورینم انجام دادم
اون سال نامه هایی برای مسئولین شهر نوشتم و بعضی جواب دادند و بعضی هرگز این کار رو نکردن به طور مثال نماینده ولی فقیه در استان با حوصله تمام سوال های منو جواب داده بودن و جالب بود که از سیاست های حاکم در گذشته با اندیشه ای روشن انتقاد کرده بودن یا بالعکس فرماندار اون زمان که خودش خیلی از NGO ها و این مجموعه ها استقبال می کرد بعد از جندین بار که به سراغش رفتم دست آخر نیز جوابی به من نداد از سوی دیگه مراجعاتی به بعضی اساتید روانشناسی داشتم که بعضی همکاری کردن و بعضی بالعکس جواب سر بالا می دادند
از جمله تجربه های من شرکت در جلساتی بود که برای خانواده ها در مدارس برگزار می شد و یه نمونه در یک مدرسه دخترونه جنوب شهر بود که نگرانی خانواده ها رو واقعا حس می کردم، خوب به خاطر طبیعت دخترها معمولا در جامعه فعلی ما حساسیت ها بر روی اونا خیلی بیش تر هست و خانواده ها هم واقعا نگران بودن (راستشو بخواین مشاورمون که باهاش می رفتم وقتی به کادر مدرسه می گفت ایشون دانشجوی روانشناسین واقعا خندم می گرفت اما خوب چاره ای نبود اگه غیر از این می گفت که کسی منو اونجا راه نمی داد) و اون سال هم سپری شد
در مورد این که اون سال طرحی رو برای جشنواره خوارزمی فرستادم و چگونه حق خوری انجام شد قبل اینجا مطلب نوشتم و دیگه نیاز به تکرار نداره اما خوب سعی می کنم چندین موضوع که به ذهنم میرسه رو از این به بعد اینجا براتون بنویسم
راستشو بخواین اوایل که دانشگا رفته بودم و برخورد بچه رو دیدم خیلی تو گوش مسئولین دانشکده خوندم که بیاین جلساتی واسه بچه ها بذاریم و یه سری کارشناس براشون صحبت کنن، نه واسه این که همین طور الکی مثل بعضی آقایون بگیم با جنس مخالفتون برخورد نداشته باشین بلکه برای این که بهشون بگبم اگه می خواین برخورد داشته باشین با بصیرت این کارو بکنین و نذارین احساسات شما رو به اشتباه بندازه، آخه هرچی باشه به خاطر رفیق باز بودنم که شده با بچه ها ارتباط زیادی داشتم و می دیدم که ساده اندیش اونا برای عده ای چه سنگین تموم میشه، راستشو بخواین از همون دوران دبیرستان یه سری قربانی رو توی این روابط می دیدم که فقط شاید چون نسبت به رفتارشون با جنس مخالف بینش کافی نداشتن خیلی چیزها رو از دست دادن
بعد از این که مشاور هم پیدا کردم اما همکاری ندیدم کم، کم بی خیال شدم و مثل باقی آدما گفتم به من چه، تا این که حتی همه فعالیت های دیگه دانشگتهم رو هم کنار گذاشتم و سعی کردم فقط به درسم برسم و دغدغه اجتماعی رو بی خیال شم
اما چیزی که باعث شد دوباره به فکر بیفتم این بود که دیدم هنوز بعد از سه سال خیلی از رفقا کاملا ساده اندیشی می کنن، با یه نگاه عاشق میشن و از این حرفا پس گفتم نه به عنوان یه کسی که رو این چیزا وقت گذاشته بلکه به عنوان یه آدم عادی نظراتم رو بنویسم و برای این که فی البداهه این کارو نکنم این مقدمات رو نوشتم
رویکرد من فعلا اصلا ذات ارتباط نیست بلکه فقط سعی می کنم با بعضی رفقا قصه بگم و مثال بزنم و امیدوارم این قصه ها به دردشون بخوره ، مقدمه خیلی طولانی شد و برای یه روز بیش تر از این مقدار خوندن حوصلتون رو سر می بره، پس تا بعد
قرن ما
قرن ما شاعر اگر داشت
هوا بهتر بود
خار هم کمترنبودازگل
بسا گل تربود
قرن ماشاعر اگر داشت
کبوترباکبوتر
بازبابازنبود
شعارپرواز
وای برماکه تصورکرده ایم عشق رابایدکشت
درچنین قرنی که دانش حاکم است
عشق را ازصحنه بیرون انداختن
دیوانگی است
درماندگی است
شرمندگی است
قرن قرن آتش نیست
قرن یک هوای تازه است
فکرها را شست و شویی لازم است
گمشده اید گر درمیان خویشتن
جست و جویی لازم است
نازنینها!
ازسیاهی تا سفیدی را سفر باید کنید
۱ نظر:
فقط چند روز هست که نیومدم و 2 تا پست اضافه شده!!! بابا فعال!! البته خودمونیم چون طولانی هست و تو امتحان ها هستیم و به چشم هام احتیاج دارم فعلا نمی خونمشون.
فقط امیدوارم چیزی که نوشتی ارزش خوندن را داشته باشه و یک طرفه ننوشته باشی و بحثت بیشتر از دیدگاه روانشناسی و اجتماعی باشه نه مذهبی.
راشتی اون چیزی که نوشته بودی در مورد مفروش خویش ارزان... جالب بود
ارسال یک نظر