۱۰.۱۵.۱۳۸۵

چیزی مثله اعتقاد

راستشو بخواین وقتی دانشگاه رفتم توی اعتقاداتم چهره خیلی بعدی از بچه های بسیجی اطرافم داشتم،اگر چه به فداکاری های بچه های بسیجی اول انقلاب ایمان داشتم اما برخوردهایی که از بچه های بسیجی امروزی شنیده بودم در قبال مردم دارن دلم خون بود تا این که همون روز اول یکی از رفقای دوران دبستانمو دیدم که یه بسیجیه فعال شده بود و از حسن اتفاق دوباره هم کلاسی شده بودم

روز اول بعد مدت ها هم دیگه رو دیده بودیم اما هنوز احوالپرسیمون کامل نشده بود که من زدم جاده خاکی، در مورد برخوردهایی که عده ای با نام ناصحین با مردم دارن و تاثیر سو این رفتارها بحث کردم اما خوب طرف مقابل من خیلی آدم چری بود، مخصوصا اون اوایل که با هم اخت شده بودیم حرفاش برای چند روز منو مست می کرد

برام جالب بود که توی انتقاد از عده ای که برای سهمیه دانشگاه، سربازی و ... بسیجی می شن باهام هم صحبت بود اما خیلی منطقی از فلسفه بسیج دفاع می کرد و شاید در اون ایام هیچ کس برای من جای این چنین رفیقی رو نمی گرفت حتی خودش می گفت به فرمونده بسیج استان گفتم که به جای کمیت صرف کمی هم وقت رو به کیفیت کارها اختصاص بدین و از این جور مسائل و بعد به تدریج با یه عده بچه بسیجی و مذهبی دیگه آشنا شدم که کاملا نظرم در مورد بسیج برگشت و دیدم که این بچه مذهبی های دانشگاه برخلاف اونا که من قبلا دیده بودم نه تنها متحجر نیستن که بعضی هاشون از من آزاداندیش تر هستند و واقعا جذب تفکرات بعضی هاشون شدم

سختی قضیه وقتی بود که می دیدم تو جامعه ما متاسفانه همون بچه ها که برای اهداف شوم بسیجی شده بودن رو هم چنان می شد دید و اعتقادات عامه مردم از بچه مذهبی همونایی خواهد بود که اطرافشونن و القابی چون بسیجی رو به یدک می کشن که متاسفانه عده ای از اونا نام مذهبو هم خراب می کنن

این اوضاع بود که سعس کردم اگه اعتقادی دارم نماد بچه مذهبی رو برندارم و همین طوری ظاهرم مثل باقی آدما باشه، اگه نگاه کنین خیلی ها رو می بینین که شاید اعتقاداتی داشته باشن اما برای این که از دید عامه مردم سمبل دین شناخته نشن اصلا مثل بچه مذهبی ها رفتار نمی کنن مثلا شاید دو تا سمبل مذهب مملکت ما ریش برای آقایون و چادر برای خانم ها شده باشه اما می بینیم که گرچه حتی حداقا یه ته ریش برای مرد واجب است اما مخصوصا جوونا در بسیاری موارد از این واچب می گذرن تا سمبل مذهب نشن که اونوقت با یه حرکت نادرست همه برداشت های حاکم در مورد سواستفاده از مذهب یا بالعکس تعمیم اشتباه فرد به همه بچه مذهبی ها نشن و این موضوع خیلی تلخه

شب با بچه ها قرار داشتیم بریم رصدخونه یکی از رفقا داشت رد می شد دیدم کتابی تو دستشه که با روزنامه جلدش گرفته طالب شدم ببینم چیه، اجازه نمی داد با هزارتا اصرار کتابو ازش گرفتم و ازم خواهش کرد به کسی نگم که کتاب چیه و وقتی بازش کردم دیدم "قرآن" بوده، کتابو بستم و به اون رفیق چس دادم و حالا حسابشو می کنم می بینم که شاید متاسفانه اون رفیق ما حق داشته، آخه خداوکیلی یه آدمو با قران مردم ببینن تو جامعه فعلی ما چند درصد برداشت تزویر می کنن؟! و این وحشتناک، چون اگه ما مسلمون باشیم شاید بفهمیم که چرا پیامبرمون می گه تو امت من قرآن مهجور می مونه

توی دانشکده من سعی کردم با همه تیپی بگردم، هرجور بگین گشتم از دمپایی و لباس اتو نکرده گرفته تا لباس اسپورت اما بیش ترین حساسیت رفقام رو وقتی حس می کردم که مثلا یه ته ریش می گذلشتم و هزارتا حرف می زدن، گرچه حرف ها برام اصلا مهم نبود (و حتی اگه می دیدم به وضعم بچه ها اعتراضی می کنن بیشتر اون تیپو بیشتر حفظ می کردم تا رفیقو از نا رفیق بشناسم و ببینم که رفیقه خودموه و کی رفیق لباسو موقعیتم) اما از اون کارا می خواستم واسه خودم نتیجه گیری کنم، گرچه معمولا سعی می کنم به هیچ وجه سمبل مذهب نباشم چون بچه های واقعا با اعتقاد به تیپ کاری ندارن و شاید حداقل با تیپ اسپورت بشه با خیلی ها رابطه برقرار کرد که اگه سمبل مذهب شدی به علت دید عامیانه حتی ازت ابراز انزجار کنن

بچه های دانشکده می خواستن یکی از از سالن های کتابخونه نمازخونه بشه چون که نمازخونه بعضی وقت ها برای نماز جماعت ظرفیت نداشت و در عوض بقیه سالن ها تجهیز بشن و ساعت کار کتابخونه افزایش پیدا کنه واسه همین ابتدا شروع به مشورت کردن و من یکی از مخالفین بودم تا حدی که می گفتن معین و فلانی تنها افرادی هسن که به نمازخونه مراجعه دارن و صحبت که کردیم مخالفن، با اونا کلی بحث کردم و آدم های منطقی بودن و خیلی هاشون قبول کردم یه مثال زدم گفتم: رفیقی می گفت وقت اذون توی اتوبوس حتی قبل از انقلاب وقتی یه نفر از راننده می خواست که وایساد برای نماز همه مردم حتی اونا که که اعتقادی نداشتن به اون فرد احترام می گذاشتن که می خواد نماز بخونه اما امروز اگه راننده این امر که اجباریه رو انجام نده و فردی تقاضای توقف کنه تعداد زیادی به نشونه این که می خواد تزویر کنه یا ... زیر چشمی به اون بی احترامی می کنن

بی شک حرکت اون جور مسافرا بی اهمیته اما ما باید قبول کنیم که در این موارد باید محتاط عمل کرد تا دافعه ای به وجد نیاید، اون موقع به رفقامون گفتم که اگر چه در مورد نماز جماعت محدیدیت دارن اما این حرکت باعث می شه که بعدا ملت بگن اینا اومدن و جایگاه علم و دانشو کردن نمازخونه و هزارتا حرف دیگه که آخر مشکل نمازخونه به همت بچه ها به صورت دیگری حل شد

این همه نوشتم تا بگم که چرا متاسفانه با ندانم کاری هایی که افراد مختلف در زمان های مختلف انجام دادن باعث شدن که واقعا برخلاف هدفشون به راه اشتباه برن و حتی بجای جذب به سوی دین باعث دفع بشن، اینا همش به اون مطلب امر به معروف و نهی از منکر مربوط میشه، شاید بعدا اگه وقت شد براتون بنویسم که همین مسائل چگونه باعث شد چارچوب های رفتاری من عوض بشه

...که لطف يار می آيد...

برون شو ای غم از سينه٬که لطف يار می آيد

تو هم ای دل ز من گم شو٬که آن دلدار می آيد

نگويم يار را شادی٬که از شادی گذشتست او

مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آيد...

برو ای شکر کين نعمت ز حد شکر بيرون شد

نخواهم صبر گر چه او گهی هم به کار می آيد

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گيريد

که کفر از شرم يار من مسلمان وار می آيد!

چه بويست اين چه بويست اين مگر آن يار می آيد

مگر آن يار گل رخسار از آن گلزار می آيد..

چه نورست اين چه تابست اين چه ماه و آفتاب است اين

مگر آن يار خلوت جو ز کوه و غار می آيد...

گلستان می شود عالم چو سرو ش ميکند سيران

قيامت می شود ظاهر٬ چو در اظهار می آيد!

رويد ای جمله صورت ها که صورتهای نو آمد

علم هاتان نگون گردد که آن بسيار می آيد

در و ديوار اين سينه همی درّد ز انبوهی

که اندر در نمی گنجد ٬پس از ديوار می آيد!

خمش کردم خمش کردم که اين ديوان شعر من

ز شرم آن پری چهره ٬به استغفار می آيد..

هیچ نظری موجود نیست: