تصور کنید توی یه مجموعه یه مدیر فقط از فرادست دستور بگیره و به فرودست دستور بده، به نظر شما تا چه حد این مدیر می تونه مجموعه رو به خوبی اداره کنه و تا چه حد احتمال داره با بحران روبرو بشه؟! این ها موضوعاتی هست که در عرصه های مختلف مدیریت کشور ما مشکل ساز میشه و باعث میشه خیلی از مجموعه ها به بیراهه برن!
یکی از مسئولین مثال قشنگی می زد که این روال دستر گیری از فرادست و امر به فرودست گاهی به این منجر می شود که ما مجبور باشیم به کشاورز بگوییم که باید گاو خود را مجبور کنی با خوردن این میزان علوفه دوبرابر مقدار کنونی شیر بدهد!!! و خوب این امر نتیجه مدیریت های ناصحیح ما می باشد که در بعضی موضوعات واقعا به چنین نتایجی می رسیم!
با یکی از مدیران که متاسفانه به دلیل سومدیریت ها و شاید حواشی ساسی یا ... برکنار شد و محبوبیت خاصی در میان زیردستان داشت ارتباط داشتم و برای من خیلی جالب بود که از کارگران جز تا کارمتدان رسمی و مدیران و سایر افراد از او رضایت داشتند و وقتی در کار او دقیق شدم دیدم که این فرد دو خصوصیت منحصر به فرد داشت که یکی ارتباط قوی و موثر با همه مجموعه هایی بود که با او در ارتباط بودند یا می توانستند باشند و ثانیا او در بازخوردگیری یا به قول بعضی ها فیدبک گیری از مجموعه فرودست واقعا متبهر بود
وقتی بررسی می کردیم متوجه شدیم که او گاه نیمه شب به میان کارگران جز رفته و با خوردن یک چایی در همان استکان هایی که غباری از خاک اره را داشتند (بی آنکه اجازه شستن استکان ها را برای خودش به انها دهد) از مسائل ان ها با خبر می شد و همیشه در راه افرادی را که در مجموعه کار می کردند را سوار می کرد تا هر چند یک دقیقه زمان داشته باشد تا بی هیچ تکلفی اوضاع را برای او از درون سیستم تشریح کنند.
همان فرد تعریف می کرد که یک بار در هواپیما که به قصد تهران می رفته است فردی مایه دار(!) کنار او نشسته بود و از فعالیت های پژوهشی مجموعه خود و اعتبار آن با او سخن گفته بود و در پایان سفر آن فرد سی ملیون در وجه مجموعه کمک کرده بود (ببینید تا چه حد از فرصت ها استفاده مفید می کرده است!)
یک بار با این مرد نازنین در مورد مدیریت صحبت می کردیم و می گفت که من اعتقاد دارم از هر چیزی برای یک مدیر لازم تر این است که فکری باز داشته باشد و شخص من سعی کردم این راه تفکر را از مراوده هایی که در اقصی نقاط جهان از کانادا گرفته تا شرق آسیا بدست آورم و آن جا ارتباطات مجموعه های علمی، پژوهشی را با محیط های صنعتی الگوبرداری کردم تا امروز بتوانم در خاک مملکتم پیاده کنم.
واسه یه مدیر موفق مثل اون مرد پارامتر اساسی اینه که با هر مخاطبی به زبون خودش ارتباط برقرار می کرد و سعی می کرد از همه استفاده کنه و باهاشون جدای از مدیریتش یه رابطه صمیمی داشته باشه، در حالی که اونطور با کارگرها می جوشید در محیط های اداری و رسمی همه آداب مخصوص اونها رو رعایت می کرد و جالب بود گرچه خودش افکار و تعصبات خاصی داشت اما در سیستم مدیریتیش همه با همه نوع افکار رو حمایت می کرد و واسه همین اونا که از نطر موضع گیری سیاسی یا فرهنگی یا ... در گروه مخالفش بودن از مدیریت او رضایت داشتن.
اون می گفت می معمولا نمی تونم به کسی نه بگم و به نظر من این هنر اون بود و اگر با موضوعی کاملا مخالف بود سعی می کرد کاری کنه که فرودستاش به این نتیجه خودشون برسند که اون کار درست نیست! این عمل اون هم شاید از کمال اندیشی و بزرگ اندیشی او ناشی می شد!
خیلی عجیب بود که مسئولی فرادست بی هیچ مراسم تودیع و هیچ تشکر ساده ای این مدیر را برکنار کرد و در نامه ای چند سطری مسئول جایگزین را به او معرفی کرده بود!!! گرچه این بنده خدا به او گفته بود که بی شک هنوز هفته ای از برکناری من نگذشته تو خود نیز برکنار خواهی شد و چنین نیز شد و نتیجه این جریان فقط حذف یک مدیر بی هیچ بزرگداشتی بود و حتی بعد از آن پرونده او بارها بررسی شد اما هیچ مورد قابل ایراد گیری پیدا نشد و به طور مثال در بعد اقتصادی او دو تا سه برابر بودجه اختصاص یافته را از مجموعه های مختلف جذب کرده بود و در مجموعه خرج کرده بود که موجب تعجب فراوان شد.
نمی دانم چرا چنین شد اما وقتی خبرهایی می شنیدم که آن مدیر آن قدر خسته و دل شکسته شده که قصد رفتن از ایران را دارد در مورد شعارهایی که در مورد فرارمغزها داده می شود حس بدی پیدا می کردم!
البته بعید می دانم چنین چهره ای که از همه چیز در راه مملت خود گذشته به این سادگی ها دل از این خاک بکند اما من فقط سعی کردم کمی شیوه های مدیریتی را از او یاد بگیرم تا شاید فردای روزگار بتوانیم در راه او و امثال او قدم برداریم.
مشکلی که در مدیریت های مملکتی ما وجود دارد این است که اختصاص بدجه ها مشروط به شروطی هست که بسیاری مواقع برای عاملین آن مقدور نیست، این فرد اعتقاد داشت که بودجه ها را با ارتباط با ارگان های مختلق باید جذب نمود ولی بجای قوانین دست و پاگیر ما باید به همه زمین ها آب دهیم تا درختان تناور رشد کنند، هرچند در این میان خار و خاشاکی هم ممکن است سبز شود، اما اگر با این قوانین دستو پاگیر ما پیش رویم هرگز به درجات عالی و پیشرفت نمی رسیم، کما این که بعد از رفتن این مدیر از مجموعه و تصویب قوانین دست و پاگیر برای همه فرودستان بسیاری از فعالیت های علمی تعطیل شد و حتی در بعضی مراتب تبلیغات جای تحقیقات را گرفت و مجموعه به سمت "من آنم که رستم بود پهلوان" پیش رفت.
مدیریت در هر مجموعه ای وقتی می تواند موفق باشد که ارتباط با جزئی ترین عضو مجموعه به صورت بازخوردی تمام موجود باشد و در پیشبرد اهداف از نظرات مجریان جز کاملا استفاده شود، بی شک اگر ما از وضع گاوها خبر داشته باشیم توقع مقدار معین و منطقی شیر از ان ها خواهیم داشت.
در دنیای امروز گرچه مدیر موفق بسیار می تواند مفید باشد اما اگر این ارتباط صحیح با فرودست و انعکاس به فرادست ها موجود نباشد بی شک مدیریت ها با شکست روبرو خواهد شد و برای همین امر انتخاب مدیر رده بعد و مستشاران از پارامترهای اساسی مدیریت خواهد بود.
بی شک اگر مدیر از فرصت ها به خوبی استفاده نکند این قرصت ها می توانند به سادگی به تهدید تبدیل شوند و بحران افرین باشند و اگر مدیریت بحران صحیحی صورت نگیرد می تواند بسیار خطرناک باشد و این در حالی است که در ابتدای بروز نارضایتی به سادگی می توان آن را با کمک جزئی ترین اعضای مجموعه حل کرد، بی شک اگر در بحران ها نیز مدیر بخواهد طبق دستورات فرادستی که از جزئیات هیچ خبری ندارد عمل کند می تواند شرایط را بسیار بدتر نماید.
مصداق های این حرف ها را در مجموعه های مختلف می توانید ببنید اما خوب برای کوتاهی سخن هم که شده سعی کردم خیلی مصداق نیاورد و شاید برای همین بعضی مسائل گنگ شد که در نوشته های بعدی سعی می کنم کمی مثال بزنم تا ملموس تر شوند. سرتون رو درد نمیارم، تا بعد حق نگهدارتون!
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
ای لولی بر بط زن تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ می شدو مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم:زکجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منت خویشم
گفتا که بنشناسم من خویش زبیگانه
من بی دل و دستارم در خانه ی خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
"شعر:مولانا
۳ نظر:
سلام اگه منظورت از مديري كه گفتي دكتر جوادپور هست واقعا برات متاسفم
سلام
طرز کامنت گذاشتن خیلی مهمه رفیق! آخه این جمله خودت رو دوباره بخون! غیر از بوی تعصب معنی دیگری من توی اون نمی بینم! من صدبار گفتم فکر و اندیشه رو یاد بگیرین و به اشخاص کاری نداشته باشیم، اون شخصی که من نامش رو نیاوردم خیلی واسه من محترمه اما برای جلوگیری از استنباط های جانبه گرایانه اسم اون فرد رو نیاوردم و هنوز هم قصد ندارم در مورد اون شخص و مجموعه ای که در اون کار میکرده و یا حتی بازه زمانی اون داده باشم
بوي تعصب!!!! انديشه؟ يك بار ديگه پست خودت را بخون
ارسال یک نظر