۳.۲۶.۱۳۸۶

سفر به اصفهون

شب ساعت یک یا دو بود که رفتم آخر اتوبوس و تنها نشستم و دومین بار بود که در دوره دانشگاه تا این حد از بعضی صحبت ها و عکس العمل ها متعجب و سردرگم بودم و وقتی دیدم این سکوت و تنهایی به هیچ نتیجه ای من رو نخواهد رسوند یک ردیف جلوتر نشستم و با یکی از رفقا سر صحبت رو باز کردم تا شاید بتوانم نتیجه گیری بهتری داشته باشم!

آخه فکرش داشت دیوونم می کرد که واسه یه کار با حساسیت تمام همه جوانب رو درنظر بگیری و اقدام کنی و فکر کنی که هیچ خطایی در ایفای کارت نداشتی اما بعد ببینی دقیقا نتیجه معکوس گرفتی و حتی قضاوت ها به کمک یک سری قرینه های اشتباه مساله رو برای دیگرون عکس واقعیت نشون بده و ...!

شروع این صحبت از اون شب شروع شد و در 48 ساعتی که با بچه ها بودیم ساعت ها بحث می کردیم و شاید اون وضعیت روحی باعث شد که واقعا به واسطه بحث های بعدی چیزهایی یادبگیرم که مدت های مدیدی به زمان نیاز داشتند تا به اونها رسم!

اون روز من تا نیم ساعتی قبل از اذون صبح داشتم با بچه ها بحث می کردم و خوب بالطبع اقلیتی هم که دوست داشتند بخوابند براشون مقدور نبود و بعد از اذون که بیدار شدند همه شاکی بودند اما ما تازه گرم بحث شده بودیم!

قرار بود با دوبازدید علمی از مراکز صنعتی اصفهان داشته باشیم اما بیش از هر چیزی بحث های ما برای من مفید بود و در انتها نیز با یکی از هم دوره ای های دکتر حسین پور به سرخاک دکتر رفتیم که خودش واسه من اونقدر ارزش داشت که یکاره واسه اون به اصفهان برم، گرچه خودم هم هرگز فکر نمی کردم چنین باشد و یک سری بحث های پیرامون هدف از تحصیل، انتخاب رشته، مدت زمان تحصیل، علت جهت گیری دکتر در بسیاری مسائل و ... مطرح شد که در اون جو صمیمی حاکم موشکافانه بررسی شد و شاید هرگز جواب بسیاری سوالات رو در مورد زندگی دکتر نمی تونستیم در موقعیت های دیگه پیدا کنیم

بحث های ما واقعا در بسیاری موارد در نوع خودش بی نظیر بود و مخصوصا وقتی مشکلات مدیریتی مملکت، مشکلات صنعت، مشکلات دانشگاه ها و جهت گیری آن و ... رو از یک دیدگاه دیگه و برخاسته از افرادی بی نظیر بررسی می کردیم خیلی چیزها یادگرفتم که در انتخاب مسیر آینده واسه من خیلی مفید خواهد بود که سرفرصت با سانسور کمی اینجا براتون می نویسم!

این دو شبانه روز که بی وقفه با بچه ها در مباحثه بودیم حداقل چند تصمیم گرفتیم در مورد ایجاد رویکرد جدیدی در ارتباط دانشجویان و اساتید که طبق حرف های اولیه که پیش از این نیز با اساتید داشتیم با استقبال شدید اونها روبرو شدیم و واقعا یه جورایی یه حس امیدواری خاصی به ما می داد که شاید نه برای ما که واسه ورودی های بعد فوق العاده مفید خواهد بود!

مورد دیگه که واسه من خیلی خیلی جالب بود موضع گیری شدید بچه های مذهبی در مورد اقداماتی که ناپخته و واقعا با نیات مذهی برگزار میشه که منجر به بحث های نسبتا تندی شد و جالب بود که متفق القول در مورد بعضی از اونها انتقادات شد و قرار بر اقدام اون بچه ها در جهت تصحیح اون حرکات و یا تعطیلی اونها شد، چون از نظر اکثر بچه ها تاثیر معکوس اون حرکات بیش از تاثیر مثبت اونها بود!
یه بحث دیگه که به صورت انفرادی با افراد بود بحث بر سر ارتباطات با جنس مخالف علی الخصوص در جو فعلی جامعه ما و در دانشکده بود که اینها بیشتر بحث های شخصی بود و من نه تنها در این سفر که در مجموعه هایی که چند ساعت با رفقا هستم اونها رو مطرح می کنم تا از دیدگاه های مختلف بچه ها اگاه بشم که در سری مطالب مربوط به جنس مخالف اونها رو خواهم نوشت.

البته بحث شخصی دیگه که واسه من سال هاست سردرگمی ایجاد کرده و اون بحث تغییر رشته و فاز زندگی هست را هم مطرح کردم و گرچه چندماه پیش دیگه تصمیم خودم رو گرفته بودم اما باز همه مسائل دوباره با دلایل جدیدی واسه من مطرح می شدند و باز منو به شک می انداختند که در آینده چه می خواهم بکنم و طبق معمول ماه های اخیر با یک سری دلایل ابتدا برای خودم استدلال می کردم و بعد از چندین ساعت بحث با بچه ها اون دلیل کمرنگ می شد و تصمیم گیری رو به بعد موکول می کردم!

بحث دیگه ای که منحصر به بچه های ورودی خودمون بود روش ایجاد پویایی و تحرک مثبت در بچه ها بود تا سیر قهقرایی حاکم رو بشه حداقل واسه ورودی های بعدی به سمت مطلوب هدایت کرد! این مبحث میون ما خوب خیلی بحث برانگیز بود و حتی در بسیاری موارد مقدمه چینی بحث ما ساعت ها طول می کشید و تا رسیدن به نتیجه اولیه چندین نوبت چند ساعته بحث نمودیم، متاسفانه جو مرده ای در ورودی 81 حاکم بود، در ورودی 82 پویایی در حواشی بعضی موارد از حریم خود خیلی عبور کرده بود و خیلی اهداف اولیه دانشجویی فراموش شده بود و ورودی ما نیز مدتی است مقلد صرف شده و حتی زحمت فکر کردن را به خود نمی دهد و ان طور که شنیدیم ورودی 84 نیز جوی مرده دارد و هیچ حرکت و جنبشی نداردو ... و برای همین بحث ارتباط با اساتید و ... مطرح شد که شاید بعدا کامل تر به آن پرداختم!

محل اسکان ما در این بازدید دانشگاه صنعتی اصفهان بود که گفته می شه قرار بوده تبعیدگاه دانشجویان فعال سیاسی در زمان شاه باشه و می خواسته اند که اونو بزرگترین دانشگاه خاورمیانه بکنند. جو سیاسی و مذهبی چندصدایی اون و اخلاقیات خاص مردم اصفهان خودش برای ما جالب بود و خوب بعضی چیزها مثل جنگلی که با حضور حیواناتی چون کبک، خرگوش، روباه و ... و پوشش گیاهی غنی در وسط اون ود برای ما جلب توجه می کرد.
من به استادی که در این بازدید آمده بود یه جورایی علاقه خیلی خاصی دارم و حتی زمانی که مرحوم دکتر حسین پور زنده بود و من از اوشون انتقاد می کردم نوچه های دکتر که دیده بودند من از این استاد تعریف می کنم به نقد متقابل این استاد می پرداختند، اما در این سفر حقایقی برای اونها روشن شد که فکر می کنم علاقه اونها هم به این استاد عزیز خیلی افزایش پیدا کرد.

یک چیزی که جدیدا در نوشته های من شدیدا حاکم شده، سانسور اسمی اماکن، اساتید، ارگان ها و ... هست که بعضا مورد نقد بعضی رفقا بود اما هدف من فقط یک چیزی هست و اون اینه که ما از وقایع نتیجه گیری کنیم و نه این که به خاطر یک سری پیش زمینه های فکری در مورد این افراد یا جریانات یا ... قضاوت کنیم و یا بالعکس با خوندن ان مطالب در مورد اونها پیش زمینه ای واسه شما ایجاد بشه که شاید صحیح نباشه!

جالبه که بهم در دوجا یه حس دلپذیر دست میده، یکی در دارالرحمه، یکی هم توی اتوبوس سفر (!!!) بگذریم

انشاالله در مورد تک تک موارد که کلی گویی کردم سر فرصت با هم بحث می کنیم!

راستی یه نکته جالب دیگه این بود که وسط سفر داشتم کاری انجام می دادم که یهو آب دهنم پرید توی گلوم و چون نمی خواستم کارم رو ناتموم بذارم سعی بر ادامه کار بدون توجه به این اتفاق کردم که بعد از چند ثانیه احساس خفگی کامل کردم و خوب بعد از یک دقیقه که کارم رو تموم کردم تا ساعتی سرفه می کردم و یک روز تمام صدام گرفته بود!

مردخدا

خرسند شدیم ازاین که امروز

رنگی دگراست نه رنگ دیروز

تاشب نشده رنگ دگرشد

گفتندازاین نکته هزارنکته بیاموز

فریاد زدیم که چرخ گردون

لیلا تونداده ای به مجنون

فریاد برآمدآن که خاموش

کم داداگرنگیردافزون

خاموش شدیم ودرخموشی

رفتیم سراغ می فروشی

فریاد زدیم دوای ماکو؟

گویند دواست باده نوشی

هوشیارنشد مگرکه مدهوش

این بارگران بگیرم ازدوش

آرام کنارگوش ما گفت

این بارگران تومفت مفروش

ازخود به کجا شوی تو پنهان

ازخود به کجا شوی گریزان

بیداری دل چنین مخوابان

سخت آمده است مبخش آسان

هوشیارشدیم ازاین که هستیم

رفتیم ودرمیکده بستیم

باخود به سخن چنین نشستیم

ماباده نخورده ایم ومستیم؟!

مسجد سرراه ازآن گذشتیم

برروی درش چنین نوشتیم

درمیکده هم خدای بینی

بامرد خدا اگر نشینی

هیچ نظری موجود نیست: