۸.۱۰.۱۳۸۷

رسد روزی، به پایان هر غمی

ای وای من، ای وای من
زد این دل شیدای من
آتش به سر تا پای من
خاکسترم کردی، چه آوردی، تو ای دل بر سرم
دیگر چه آوازی، چه پروازی، که بی بال و پرم
ای فارغ از حال من، چون یاد آورم
رو گرداندنِ تو را
ترسم سوز درد من، آه سرد من
گیرد دامن تو را
کردی جفا دیگر مکن
چشم عاشق را تر مکن
ای چشم من، گریان مباش
این‌گونه اشک افشان مباش
حیران و سرگردان مباش
در گردش گیتی، رسد روزی، به پایان هر غمی
دست نگار ما، داغ دل را، گذارد مرهمی
دست غارت از چه رو، آه ای لاله رو
بر جانم گشوده‌ای
از تو چه شد حاصلم، همین کز دلم، قرارم ربوده‌ای
کردی جفا دیگر مکن
چشم عاشق را تر مکن

هیچ نظری موجود نیست: