تخته گاز خودمو رسوندم به دانشکده علوم اجتماعی و آدرس آقای دکتر فقیه معاونت دانشکده رو پرسیدم، رفتم دفترشون، جلسه ای بودند و اومدن بیرون معلوم بود که عجله دارن، گفتم دانشجوی برق هستم و در سه جمله قصه علاقه مندی به علوم انسانی رو گفتم و گفتم که به عشق پروژه هایی که از پروفسور لوکس دیدم کنترلی می خوام بشم و حالا هم دنبال موضوع برای پروژه کارشناسی هستم، اوشون هم خیلی استقبال کردند و گفتند بلیط تهران دارن و اونجا جلسه ای با پروفسور لوکس و عده ای دیگه دارن از این جهت شماره تماس به من دادن تا برای بعد هماهنگ کنم.
راستشو بخواین مدت ها بود دنبال این بودم که پروژه کارشناسی رو در موضوع مورد علاقم بردارم و برای همین به بچه های جامعه شناسی مراجعه کردم گفتن که یکی از دانشجوهای دکتراشون روی منطق فازی کار کرده، اون بنده خدا رو یدا کردم گفت که کار عملیاتی نکردم اما می تونی سراغ دکتر فقیه بری و من اون روز برنامم جور شده بود تا ایشون رو ببینم.
از طرف دیگه در بخش خودمون هیچ استادی برای پروژه هایی با کاربرد کنترل در علوم انسانی حاضر نبود برای پروژه کارشناسی قبولم کنه و از تابستون دنبال این موضوع بودم تا این که تازه تونسته بودم یه استاد دانشگاه شیراز پیدا کنم که از این موضوع استقبال کرده بود اما شناختی نسبت به ایشون نداشتم.
بعدا با یکی از اساتید بخشمون دوباره صحبت کردم در حالی که گفته بودن تا سال دیگه پروژه کارشناسی نمی گیرم، موافقت ضمنی کردن و گفتن بیا سراغم، راستشو بخواین من رفته بودم بگم شما که قبول نکردید من دنبال استاد از سایر بخش ها رفتم اگه میشه موافقت کنید اوشون استاد مشاورم باشن، اما خوب استاد خودمون هم گفتن بیا و با هم صحبت می کنیم تا شروع کنی، منم روم نشد بگم با کسی دیگه صحبت کردم.
خلاصه دکتر فقیه از سفر برگشتن و امروز رفتم سراغشون و گفتم گرچه مخابراتی هستم و مطالعات فازی نداشتم اما شاید این شاخه از کنترل برای پروژه مناسب باشه، اگه پیشنهاد منبعی دارین شروع کنم و ... اما ایشون گفتن بحث فازی خیلی روش کار انجام شده شما بیائید و روی فراکتال ها و آشوب کار کنید که جدیدتر هستند و منبعی رو به من معرفی کردن، با شرمندگی در مورد استاد مشاوری پرسیدم و ایشون گفتن برای من هیچ اهمیتی نداره استاد مشاورمت باشم، به عنوان یه دانشجو من کارت رو راه می اندازم!
جالب بود کتابی که ایشون خودشون تالیف کرده بودن رو انتشارات دانشگاه شیراز 28 تا موجودی داشت اما با 2تا از کارمنداشون یک ساعت(!) گشتیم و نتونست یداش کنن، تصور کنید مرکز نشر یک دانشگاه 6 تا کارمند حقوق بگیر در زمان مراجعه من اونجا بودن اونوقت از یدا کردن یک کتاب عاجز بودن!
خلاصه چند تا کتاب در مورد فازی و چند تا کتاب دکتر فقیه رو گرفتم و تقریبا نصف یکشون که در مورد فازی بود رو امروز خوندم(یک ماه به کنکور مونده اونوقت من...) خیلی مطالبش برام قشنگ بود و عطشم رو برای فراکتال ها زیادتر کرده، جالبتر برام این بود که دکتر فقیه که من فقط اسمشون رو شنیده بودم استاد تمام دانشگاه هستند و دکترای کنترل هم دارن و این برای من خیلی جالب و دوست داشتنی بود، آخه فکر می کردم قبل از این فقط روفسور لوکس دانشگاه تهران در موضوعات مورد علاقه من کار کرده اما حالا می دیدم که توی همین دانشگاه یه استاد تمام در این موضوعات کار می کنه.
دکتر فقیه استاد مدعو برای دانشجویان مدیریت گرایش سیستم دانشگاه تهران هست و از این جهت همکاری جالبی با استادهای تهران دارن و برای همین هم بود که اون روز به من اونطور گفته بودیم.
خلاصه آخر عمری این موضوع برام جالب شده، آخه داشتم برای کنکور می خوندم شدیدا خوابم میومد اما با خودم قرار گذاشتم اگه بیش از 12 بیدار موندم روی زمینه علاقه مندیم وقت بذارم و الان که 2 هست اصلا خوابم نمیاد، اما شاید بهتر باشه بخوابم و فعلا به کنکور فقط فکر کنم اما خیلی سخته!
فقط نمی دونم بخش ما چرا این قدر سخت گیرن که امروز یکی از استادا می گفتن از رئیس بخش رسیدم کسی می تونه با بخش های دیگه پروژه کارشناسی بگیره، گفتن به هیچ وجه!! اونوقت مثلا بچه های ارشد کنترل دانشگاه شریف راحت پروژشون رو با پروفسور لوکس دانشگاه تهران می گیرن، حالا ما دوره کارشناسی با استاد همین دانشگاه... بگذریم
وقتی سراغ پروفسور لوکس رفتم که می خوام پنج ساله بشم و از محدودیت های دانشگاه شیراز گفتم، ایشون پیشنهاد دادن گرچه چندماهی هم از سال گذشته اما بشینم واسه کنکور همینن امسال بخونم که اگه تهران قبول بشم گفتن نه پیش نیاز بهت می زنیم نه هیچ چیز دیگه، پروژه هم گفتن می تونم با خودشون بگیرم و قرار بود دیگه من بخونم اگه تهران شد که چه بهتر و اگه نشد خوب اگه خواستم نج ساله بشم و واحدهای اختیاری مورد علاقمو بگیرم، سال دیگه با خیال آسوده کنکور بدم...
شاید بهتر باشه همون برای کنکور بخونم پروژه رو هم بذارم برای بعد از کنکور....
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا | | کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا |
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد | | باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا |
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی | | غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا |
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی | | نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا |
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه | | هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا |
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش | | عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا |
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد | | خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا |
از دولت محزونان وز همت مجنونان | | آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا |
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد | | عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا |
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل | | کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا |
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد | | همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا |
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین | | با نای در افغان شد تا باد چنین بادا |
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی | | نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا |
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی | | نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا |
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی | | تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا |
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی | | ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا |
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد | | اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا |
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی | | فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا |
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد | | ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا |
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش | | این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا |
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد | | این بود همه آن شد تا باد چنین بادا |
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم | | اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر