بر سر گور كشیشی در كلیسای وست مینستر نوشته شده است : « كودك كه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول كنم . اینك كه در آستانه مرگ هستم می فهمم كه اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم"
مدت ها دنبال الگوهایی می گشتم که راهشون رو ادامه بدم و بعد از مرگ دکترحسین پور که با بچه ها زیاد در مورد دکتر بحث می کردیم و شروع کردیم به ساختن مجموعه ای مستند از زندگی دکتر فکر می کردم یکی از بهترین الگوهای ممکن رو پیدا کردم و راه دکتر رو از بهترین راه های موجود برای ادامه دادن می دونستم اما هر چه این دغدغه عمیق تر می شد راه های پیش رو نیز تغییر می کرد و خوب بی شک برای من این موضوع بسیار مفید بود و حتی معدلم در ترم بعد از فوت دکتر بیش تر از همه ترم های قل شده بود ولی این تشویش در افکار مرا اذیت می کرد که در نوشته های وبلاگ هم انعکاس پیدا کرده بود، تا این که به یک ثبات نسبی در این امور رسیدم!
شخصیت دکتر حسین پور و امثال او که برای من به عنوان الگو در نظرگرفته شده بودند یک وجه مشترک داشتند که به نظر من همین موضوع آنها را بزرگ کرده بود و آن بزرگ اندیشی و ایمان به قدرت خدادادی خود افراد بود. بی شک شکست ناپذیری دکتر و امثال دکتر از آن جایی ناشی می شد که به خودشناسی عمیقی رسیده بودند و ابتدا خود را متحول کرده بودند و سپس در جامعه تاثیرگذار شده بودند.
وقتی سال ها متوالی در سردرگمی انتخاب بهترین مسیر بودم و به دنبال الگویی شایسته می گشتم و عمر خود را صرف ان می کردم دوستی نصیحت جالبی به من کرد که معین در همین ایام امتحانات هم که هستی مهم نیست درس را کنار بگذار و با خود خلوت کن و مسیرت را انتخاب کن و بعد از آن که هدفت را معلوم کردی با تمام توان در جهت ان حرکت کن و دیگر در کار خود شک نکن و ان گاه با ایمان به راهت خواهی توتنست به مقاصدت برسی!
آن زمان هرگز نمی توانستم تصمیمی بگیرم و این سردرگمی راندمان کارها را بسیار پایین آورده بود اما با مرگ دکتر و شک ناشی از ان من خیلی به فکر واداشته شدم و خیلی با بچه ها بحث کردم تا این که مسیری را انتخاب نمودم و گرچه پاره ای مشکلانت افزوده شده اما این که هدف ادم معلوم باشه توان آدم رو چندین برابر می کنه!
شاید پیش از این فرصت مطالعه بسیار بیش تر داشتم و هرگز غنیمت نشمردم و امروز مشکلاتی مانع درس خواندن می شوند اما به یقین می دانم که با هدفی که به ان اعتقاد دارم می توان از پس مشکلات برامد حتی اگر بهای ان وقفه در ادامه تحصیل باشد!
تابستانی که نیمی از آن گذشت بیش از یک هفته فرصت نداشتم که درس بخوانم هر چند سال کنکور ارشد باشد اما چون برای خود هدفی تعیین کردم حتی به بهای یک سال دیرتر کنکور دادن هم سعی خواهم کرد به هدف خود برسم و یا حتی شاید بعد از سربازی!
این ها قصه من بود، اما به قول شاعر من اگر ما نشوم تنهایم و این وظیفه ای است که سلسله جریاناتی که برای من در تعیین هدفم و راهم موثر بود را در اختیار بقیه بگذارم و برای همین پیش از هر چیز سعی خواهم کرد مجموعه مستند در مورد دکتر حسین پور را به یاری رفقا تموم کنیم و واقعا اون مجموعه می تونه بسیار تاثیرگذار باشه و از این جهت از رفقا اگه کسی فرصت داشته باشه برای چند مصاحبه اخر وقی رو بذاره و یاری کنه دستای اون فرد رو به گرمی فشار خواهیم داد.
اما کل مجموعه صحبت ها یک طرف و وظیفه امروز ما یک طرف دیگه! قبلا به نقادی ما دانشجویان پرداختم و گفتم که برای یک انقلاب علمی یه حرکت و یک خیزش جمعی مورد نیاز است که حتی برای یک دانشکده می تونه بوسیله 7 نفر صورت بگیره که قبلا توضیحاتی دادم!
بذارین بجا وارد بحث شدن چند تا سوال کنم تا بعدا بتونیم راحت تر بحث کنیم:
1) به نظر شما چند درصد از دانشجویان سراسر کشور 30% از مطالب آموزشی رو یاد می گیرند؟!
2) چرا مطالب آموزشی ما با نیازهای جامعه و صنعت ما کاملا فاصله دارند؟!
3) چرا مایی که خود وطیفه دانشجویی خود را انجام نمی دهیم مه مشکلات را گردن جامعه می اندازیم؟! بی شک نظرات نقادانه ما مفید است ما خود تا چه حد پای عمل رفته ایم؟!
4) یکی از رجال سیاسی سخن جالبی در یکی از محافل خصوصی می زد، که ما معتقدیم دانشجو اگر از زبان خودش ناسزا نیز بگوید باید از او تجلیل کرد. اما چرا جو مرده حاضر را در دانشکده هامان می بینیم و حتی بلندگو به دست های ما نیز یا متصبانه تجلیل می کنند یا بالعکس بی هیچ ارائه راهکاری فقط انتقاد می کنند؟!
5) چرا مرتبه علمی اساتید ما از روی مقالات مجلات ISI سنجیده می شود و هرگز جهت دهی در ایجاد تحول در صنعت ارتقا درجه علمی برای ان ها نخواهد داشت؟! در آن مقالات کاروان علم جهانی اپسیلون مقداری پیش می رود ،در صورتی که ما 20% از همان علم را هم در صنعت خود به کار نبسته ایم، این مطالب تئوری برای چیست؟!
6) آیا می دانستید تجهیزات تراشکاری در کشور ما بیش از کشورهای پیشرفته ای چون آلمان است اما چون نیروی متخصص برای کار با این تجهیزات نداریم صنعت ما در این زمینه بسیار عقب مانده است و لیسانسیه های ما 10% توان مورد نیاز صنعت را هم ندارند و فقط مدرک گرفته اند؟!
7) آیا می دانید بسیاری تجهیزات که با قیمت های 20-30 میلیون تومانی وارد کشور می شوند و متخصصین برای کار با آنها به خارج از کشور اعزام می شوند با هزینه 1.5 میلیون تومان در داخل کشور قابل تولید هستند و در حال حاضر تولید نیز شده اند؟!
و هزاران سوال دیگر، رفقا ما به یک انقلاب علمی نیاز داریم که باید از خود ما و با ایمان به توان خودمان شروع شود! بی شک گرفتن مدرک دکترا و استادی در دانشگاه و یا استخدام در صنعت یک مسیر روتین و مشخص خواهد داشت اما برای پیشرفت کشور باید از این مسیر سنتی خارج شد! خیلی از ما این مسیر روتین را طی می کنیم اما اگر نیازهای مملکت و صنعت را حس کنیم در این راه خواهیم توانست توشه لازم را هم برداریم، و دکتر حسین پور ها نیز با شناخت این دغدغه و به جان خریدن مشکلات مسیرهای غیرروتین تحولاتی را ایجاد کردند!
بعد از این بیشتر با هم بحث خواهیم کرد!
تو تنهايي يك دشت بزرگ×××كه مث غربت شب بي انتهاست
يك درخت تن سياه و سربلند×××آخرين درخت سرسبز سرپاست
تو تنش زخمه ولي زخم تبر×××نه يه قلب تير خورده نه يه اسم
شاخه هاش پر پر پرنده هاس×××كندوي پاك دخيل و طلسم
چه پرنده ها كه تو جاده كوچ×××مهمون سفره سبز اون شدن
چه مسافرا كه زير چتر اون×××به تن خستگيشون تبر زدن
تا يك روز تو اومدي بي خستگي×××با يه خورجين قديمي قشنگ
با تو نه سبزه بود نه اينه بود نه آب×××يه تبر بود با ,اهرم سبز
اون درخت سربلنده پرغرور×××كه سرش داره به خورشيد ميزنه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر×××كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صداي سبز خاك سربيم×××صدايي كه خنجرش رو به خداست
رقص دست نرمت اي تبر به دست×××با هجوم تبر و دشنه سخت
آخرين تصوير تلخ بودنت×××توي ذهن آخرين درخت
حالا تو شمارش آخرين ثانيه ها×××كوبه هاي بي امون تبرت
تبري كه دشمن هميشه×××اين درخت محكم و تناوره
من به فكر خستگي پر پرنده هام , تو بزن تبر بزن!
من به فكر غربت مسافرا , آخرين ضربه رو محكم تر بزن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر