سوم دبیرستان که توی شورا بودم با بعضی بچه های دانش آموخته مدرسه ارتباط صمیمی داشتم و واسه کارهای مختلف با اونا مشورت می کردم! اون زمان که قبلا گفتم کارهای مشترکی با مدرسه فرزانگان انجام دادیم، من خیلی سختگیری در قبال ارتباط بچه ها می کردم که بعضا با دلخوری هایی همراه بود اما هنوزم معتقدم به اقتضای اون شرایط باید اونطور برخورد می کردم!
یک بار به یکی از بچه های دانش آموخته گفتم که بچه هایی می شناسم که از نظر هوشی یک سر و گردن از بقیه بالاتر هستند اما بدون هیچ بینشی در ارتباطاتشون با جنس مخالف زیاده روی می کنند و این باعث شده از استعداد خود نتوانند استفاده کنند و کمی به جاده خاکی بروند، کما این که تعدادیشون بعدا دانشگاه قبول نشدند یا رتبه های بسیار بدی آوردند، اما او به من گفت این بهای آزادی است!
وقتی با مشاورین مدارس صحبت می کردم تعداد بسیار محدودیشان رابطه تاثیرگذار با بچه ها داشتند و کلامشان برای بچه ها نافذ بود که از آنها تعداد قلیل تری بودند که بچه ها با آسودگی فکری این موضوعات را با آنها در میان می گذاشتند و خوب تا حد زیادی آنها را مقصر می دانستم اما وقتی دقیق تر شدم دیدم تعدادی از آنها اصلا مدرک مدیریت و ... دارند و با دو دوره آموزشی مشاور شده اند(!) و حتی تعدادی که روانشناسی خوانده اند می گفتند در آن زمان در دانشگاه که رشته ما روانشناسی هم بود اجازه بحث در این موضوعات را در کلاس ها نمی دادند(!) و حتی آن را زشت می دانستند و ما هیچ آموزشی ندیدیم و خوب دیگه دیدم خانه از پای بست ویران است!
وقتی می دیدم مشاوران و روانشناسان فقط با موضوعات کلیشه ای برخورد دارند دیگر از این که بخواهم سیستم را به کمک آنها اصلاح کنم ناامید شدم و دیگر این بهای آزادی (!) را پذیرفتم و گفتم بهتر است حواسم به کلای خودم باشد!
اکثر اوقات در روابط با جنس مخالف در ابتدا بچه ها هیچ قصدی بر حرمت شکنی یا غفلت از بقیه مسائل که به عهده آنهاست ندارند اما به تدریج که فقط از احساسات خود پیروی می کنند به جاده خاکی می روند و این موضوع رو من اون موقع در دبیرستان و بعد در دانشگاه به عین دیدم و خوب در بسیاری موارد این موضوع مرا اذیت می کرد که اگر آن مشاوران دبیرستان یا مشاوران غیرقابل مشاهده دانشگاه(!) کمی بینش به بچه ها می دادند آنها به جاده خاکی نمی رفتند و برای این امر چندین بار حتی با افرادی خبره هماهنگی کردم که برای دانشجویان جدیدالورود جلساتی بگذاریم اما خوب معاونت دانشجویی به هر دلیل همکاری لازم را نداشت!
معمولا در برخوردهای اول بچه ها سعی می کنند همه شرایط و ضوابط ارتباطات را حفظ کنند اما به تدریج که صمیمیت ها افزایش یافت حرمت ها شکسته می شود و اگر به هر دلیلی بچه ها از شرایطی که در آن قرارگرفتند خارج شوند و کمی تفکر کنند خود خواهند فهمید که اشتباهای را مرتکب شده اند و این وظیفه آنها که مشاورند و یا حتی تک تک دیگر دانشجویان است که هر چند گاه یکبار با یک تلنگور سعی کنند جو احساساتی خاص را بشکنند
در ابتدای ارتباط که بچه ها همه عرف ها را رعایت می کنند چون در ذهن آنها به هر دلیلی نهادینه شده اند اما به تدریج به این تفکر می رسند که خودشان بهتر از عرف و شرع می توانند مصلحت اندیشی کنند و ابتدا تصمیم به یک کار می گیرند و ذهن خود را به گونه ای اغنا می کنند که کارشان درست است و خطایی را مرتکب نشده اند!
جالبه که می بینی بعضی از بچه ها که برای کاری از پروژه گرفته تا هر جلسه ای مجبور شده اند گروهی مختلط را تشکیل دهند بعد از مدتی فراموش می کنند که به چه هدفی ئور هم جمع شده اند و این اختلاط خود برای آنها ارزش می شود و دیگر در صورتی که محدودیتی برای آنها ایجاد شود،برای آنها فرق نمی کند که جشن 22 بهمن باشد یا جلسه براندازی نظام(!) بلکه همین که بتوانند آنجا با هم باشند برای آنها کفایت می کند چون ارزش برای انها چیز دیگری شده است!
این روند متاسفانه بسیار فراگیر شده تا حدی که بسیاری جلسات و حتی همایش های علمی نیز حکم پاتوق دانشجویی پیدا می کنند و این گونه دانشجویان 4 سال از عمرشان را بدون این که بدانند را در مسیری طی می کنند که شاید همان بهای آزادی(!) به قول رفیق ما باشد!
جالب هست که خود افراد پیش از افتادن در این مسیر یا حتی اوایل آن خود می دانند که کار انها هدف آرمانی ندارد و حتی از دیگرانی که پیش از آنها به این مسیر رفته اند انتقاد تندی می کنند اما نوبت به خودشان که می رسد همه چیز را فراموش می کنند و تابع احساسات و منطق آنی و نه عمیق خود می شوند و متاسفانه انها هم که سرشان به سنگ می خورد و از کرده خود پشیمان می شوند حاضر نیستند این تجربیات را به نسل بعد منتقل کنند
نمونه ای که من اینجا گفتم با اشکال مختلف و با وسیله هایی که حتی دولت برخلاف عقیده خودش مهیا کرده صورت می پذیرد و قالبهایی دیگر در خارج از دانشگاه در کلاس های دیگر که محدودیت های کمتر دارند یا به کمک اینترنت که در بعضی موارد دولت بانی ان است یا ... صورت می پذیرد!
کسی می گفت می خواهم بدانم اگر روزی همه زنها محجب شوند و همه مردها عرف را رعایت کنند دیگر بسیجیان امروزی چه فعالیتی می خواهند بکنند! بحث بر این بود که فعالیت های فرهنگی و فرهنگ سازی را کنار گذاشته ایم و فقط به ظاهر امور می پردازیم!
این موضوعات ذهن من رو خیلی مضغول کرده بود که همت کنیم و یه فرهنگ سازی راه بیندازیم اما کسی به من نصیحت جالبی کرو و این این بود که گفت:" امام خمینی از عدم تدریس فلسفه در دانشگاه ها انتقاد داشت و جو حوزه ها را بی تحرک تمام می دانست اما بجای این که عمر خود را صرف کند که موضوع فلسفه را در حوزه حل کند سعی کرد کار بزرگتری کند که بعد از کار او دیگر حوزه هم کاملا از او حرف شنوی داشت، تو هم سعی کن بجای این که به این مشکلات کوچک بپردازی آن قدر کار بزرگی بکنی که این ها هم پیرو آن حل شوند" و خوب حرف اون رفیق رو منطقی می دونم و اگه من می خواستم واسه همه رفقای دبیرستان وقت بذارم من هم الان این رشته رو نمی خوندم!
من خودم گروه های بزرگی که در دانشگاه تشکیل دادم همه مختلط بودند و با اختلاط مخالفتی ندارم اما حفظ حریم ها و گم نکردن هدف و هدف را فدای وسیله نکردن موضوع مهمی است که در نوشته های بعدی به آن می پردازم! البته خوب بالطبع دیگه وقتی می بینم بعضی ها جاده خاکی می رن مثل قبل خودم رو سرزنش نمی کنم اما اینجا هم مطلب رو می نویسم شاید در حد تلنگوری به بقیه باشه، تا نوشته بعدی صبر کنید!
می تراود مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
***
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند
۳ نظر:
معين حرفات كلي هست و تعريف هر كدوم را بايد مشخص كني: حريم ، حرمت و ... يك چيز ديگه خودت آيا فكرت را براي پذيزش ديدگاه هاي ديگه باز گذاشتي؟ چون به نظز مي رسه كه فكر مي كني ديدگاه خودت بي عيب هست. شايد هممون در اشتباه باشيم. و فقط فكر مي كنيم كه ديدگاهمون برتر از بقيه هست
سلام، اولا کاملا قبول دارم دیدگاه من عیب دارد و سعی می کنم به تدریج تصحیحش کنم و واسه همینه که شاید به خیلی چیزا که عقیده دارم سعی نمی کنم پیادشون کنم اما اعتقاد دارم که
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به منزل برساند
آن كس كه نداند و نخواهد كه بداند
در جهل مركب ابدالدهر بماند
آن كس كه نداند و نداند كه نداند
بيدار نماييد كه تا خفته نماند
( آن كس كه بداند ونداند كه بداند
بيدار نماييد كه بس خفته نماند )
آن كس كه بداند و بداند كه بداند
اسب طرب خويش به گردون بجهاند
( آن كس كه بداند و بداند كه بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
واسه همین از نظرات بقیه استقبال می کنم، و واقعا سعی می کنم که از همه آدما درس بگیرم ولی به خودم این حق رو نمی دم که در این راه فرصتی رو واسه خودم یا دیگران از بین ببرم
اما منظور من از حرمت بیش از هر چیزی تفکرات فردی ما هست، اگه ما عرف را قبول داریم یا شرع یا ... یعنی واسه خودمون تعدادی حریم معین کردیم که اگه پیرو احساسات زودگذرمون نشیم می تونیم اونا رو دقیق معین کنیم! حریم آدما با هم فرق داره اما ما حق نداریم پا روی حریم بقیه آدما بذاریم، توی نوشته بعدی در مورد این عرف و حرمت های شخصی بحث بیش تری می کنم، اگه احیانا ننوشتم همون جا شما از من انتقاد صریح کن
خب پس مي ذازم وقتي كه در مورد حريم و ... صحبت كردي باهات بحث كنم. ولي يك چيزي من هم قبول دارم كه ما حق نداریم پا روی حریم بقیه آدما بذاریم ولي ما هم حق نداريم كه حريم شخصي بقيه را براشون تعريف كنيم و بگيم اين حريمي كه ما تعريف مي كنيم درسته.
ارسال یک نظر