۱.۱۱.۱۳۸۶

نسلی که بچه می ماند

بابای خونه صبح تا شب چند شیفت باید کار کنه، بعد از بازنشستگی هم دنبال کار جدیدی بگرده، مادر خونه هم چه بیرون کار کنه چه نکنه هیچ لحطه آرومی نداره، بچه ها هم بیچاره ها هزارتا مشغولیات دارن، از گیم نت و پیک نیک گرفته تا بدنسازی و گلسازی و استخر و ...و همیشه هم از والدین گله مندند و حتی بدشون نمیاد تندی هم بکنن، البته واسه خاطر والدین یا سرنوشتشون در جامعه مدرک گرا(!) هر از گاهی هم درس می خونن تا مدرکی بگیرن

جوونا حرف اول به دوم قهر می کنن و همیشه خدا نالونن که والدینشون اونا رو درک نمی کنن و استعداد فراوونشون به هدر داره میره، اصلا آینده ای هم ندارن و کار متناسب با پرستیژون هم گیر نمیاد و ایتا همش تقصیر ... است

این شده نسلی که توی کوچه و خیابون می بینید و همیشه خدا شاکی هستن، نسلی که واقعا مشکلات زندگی رو حس نمی کنن و خانواده هاشون هم واسه آسایششون همه چیز در اختیارشون گذاشتن غافل از این که این طور عاقبت این نسل چی می شه، نسلی که اگه واقعا یه روز با یه مشکل روبرو شه توان مقابله نداره و تا 30 سالگی هنوز بچه هستند، نه فکر و بینش دارن نه کار دارن و نه علمی که بشه باهاش زندگیو ساخت و واقعا زندگی بی هدف و مقصودی دارن

کافیه فقط چشمامون رو باز کنیم و ببینیم این جونا چکار می کنن و کمی به آینده فکر کنیم! امروز کافی شاپ، چت، پیک نیک، بیلیارد، به قول شیرازی ها خط زدن، استخر، سونا، کلاس موسیقی، کنسرت، گردش روزانه با دوستان، گیم نت، آرایشگاه(!)، کوهنوردی، سینما، دی وی دی های فیلم، ماهواره، تلویزیون، ویراژ با ماشین، احیانا پارتی، اعتیاد به هر چیزی، روزی سه بار عاشق می شن و شب هم فارغ میشن، اس ام اس بازی، وبلاگ نویس(!)، سرکشی به سایت های کلوب و ارکات و... برنامه هفتگی خیلی از بچه ها رو کاملا پر کرده و شوخی کردیم اگه قبول نکنیم که این افراد درصد بالایی از جمعیت ما رو تشکیل می دن، البته بعضی هاشون هم میون کاراشون کلاس هم میرن و درسی هم می خونن

نیایم فقط اینطور نگاه کنیم و اینا رو مخصوص قشر مرفه بدونیم بلکه درصد زیادی از موارد فوق میون همه اقشار جوونا رواج داره و اصلا بعضی هاشون به تنهایی نصف وقت شبتنه روز بچه ها رو می گیره و این نسل از راهنمایی تا سی سالگی حتی بعد از اون این رویه را متناسب با سنشون ادامه می دن و در مقابل جور اونا رو کس دیگه می کشه

کلا بذارین همن جا بگم که می خوام چه نتیجه ای بگیرم، می خوام بگم ما و نسل ما مقصرتر از هر کس دیگه هستیم که ازشون انتقاد می کنیم و این نسل با این شیوه به هیچ جایی نخواهد رسد، قبلا مطلبی با عنوان چیزی به نام اعتقاد نوشتم که جان کلامش این بود که حتی درصد بالایی از افرادی هم که فکر می کنن آدما معتقدی هستن مبانی فکریشون متزلزله و واقعا شاید اعتقادی نباشه، در مود عشق های کیلویی هم یه چیزایی نوشتم، در مورد سیاست زدگی، در مورد بی قراری و تحمل مشکلات نداشتنمون ، فرار مغزها،مفروش خویش ارزان و ... نیز قبل مطالبی نوشتم که در مجموع می خوام نتیجه بگیرم که ما و هم نسلیان ما داریم به بیراهه می ریم

تا حالا چند بار نشستیم واسه خودمون یه هدف تعریف کنیم و زندگی خودمون رو ارزیابی کنیم، واقعا بود و نبود ما چه فواید و زیان هایی داره؟! به کجا میریم و چه هدفی داریم؟!تا چه حد کارامون مبانی فکری و عقلی داره، و تا چه حد تابع جوگیری و احساسات ما هست؟!اگه هیچ فشاری از خانواده ها نبود چه کارهایی می کردیم؟! نسل قبل از ما با هزاران دردسر بزرگ شدند و خون دل زحمت کشیدند نتیجه، این چنین شد، حالا وقتی ما بخواهیم مملکت رو بچرخونیم چه می کنیم

نمی گم آموزش پرورش، صدا سیما، دانشگاه، خانواده، اینترنت، ماهواره و... مقصر نیستند، اما واقعا ما چقدر همت کردیم؟! قصد من از نوشتن این مطالب نتیجه گیری و نسخه بندی برای مسائل نیست بلکه فقط دوست دارم دغدغه های فکری ایجاد بشه تا فردایی از خواب بیدار نشیم که ببینیم خیلی دیره

واقعا تا حالا به فردای خودمون و مملکتمون فکر کردیم؟! آیا تا بحال فکر کردیم بینش فکری ما مثلا در دوران دانشگاه چه تحولی داشته و این تحول مثبت بوده یا منفی؟! وقتی با دقت نگاه کنیم و ببینیم واقعا از چند درصد وقتمون استفاده مفید می کنیم شاید بهتر بشه تصمیم گرفت و آیا این مشغولیات جذاب رو نیازی هست وقتی رو بهشون اختصاص بدیم که اوج زندگی آدمی زاد در اون سن هست؟! به قول مرحوم دکتر حسین پور 20 سال دیگه تازه دوست داریم بتونیم درس بخونیم اما ذهن تنبل شده ما دیگه جواب نخواهد داد

شاید اگه زندگی دکتر حسابی ها،انیشتین و حتی هیتلر ها رو بخونیم یه تفاوت هایی رو با زندگی خودمون حس کنیم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟

به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده ست مراد وی از این ساختن

جان که از عالم علوی ست یقین می دانم

رخت خود باز بر آنم که همانجا مکنم

مر غ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند ز بدنم

ای خوش آن روزی که پرواز کنم تا بر دوست

به هوای سر کویش پرو بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم ؟

یا کدام است سخن می فهمد اندر دهنم ؟

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟

یا چه جان است نگویی که فش بیرهنم ؟

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

از سر عربده مستانه به هم در شکنم

من به خود نا مدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیار و بیدار یکی دم نزنم

۱.۰۶.۱۳۸۶

قاصدک

شعر :اخوان ثالث
خواننده : استاد محمد رضا شجريان

کاست : قاصدک

قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
از کجا، وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي، امّا، امّا
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي.
انتظار خبري نيست مرا
نه زياري نه ز ديّار و دیاری - باری،
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
با دلم مي گويد
که دروغي تو، دروغ
که فريبي تو، فريب.
قاصدک! هان، ولي ،آخر ای وای...

راستي آيا رفتي با باد؟
با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمي، جايي؟
در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند.

۱۲.۱۸.۱۳۸۵

دکتر حسین پور گفتار چهارم

سلام دوستان

یکی از دوستان از من خواسته بود در مورد خصوصیات اخلاقی دکتر حسین پور بنویسم و البته این نظر رو خیلی وقت پیش توی یه سایت دیگه نوشته بود اما خوب بابت تاخیر من امیدوارم منو ببخشه

راستشو بخواین واسه مراسم دکتر ما قرار گذاشتیم چند تا مصاحبه با استادا و هم کلاسی های دکتر بکنیم و وقتی شروع کردیم دیدم 3 روز برای این کار کمه و اگرچه به 7 نفر از اونا مراجعه کرده بودیم اما تصمیم گرفتیم این موضوع رو به سالگرد دکتر موکول کنیم تا یه کار تر و تمیز قابل ارائه عمومی آماده کنیم و انشاالله بتونیم با کسب مجوز یه مجموعه مستند تهیه کنیم

یه سوالی که واسه ما خیلی مهم بود این بود که چرا دکتر، دکتر شد؟! منظورم اینه که سیر صعودی مراحل پیشرفت دکتر چرا با اون سرعت عجیب طی شد؟! و جواب های مختلفی گرفتیم

- همه اذعان داشتند که دکتر هدفش رو کاملا شناخته بود و مسیر نهایی رو برای خودش انتخاب کرده بود و سه فاکتور فوق العاده اساسی داشت یکی استعداد، دومی پشتکار و سومی اعتقاد که معمولا در افراد محدودی به قوتی که در دکتر وجود داشت جمع می شود

- خیلی ها می گفتند دکتر بچه جنگ بود و کسی که توی جبهه بزرگ شده یه جور دیگه فکر می کنه، اما باز این جمله واسه ما خیلی کلی بود از اونا پرسیدین مگه جبهه چه اثری داشته؟! گفتن توی جبهه هیچ امکاناتی نبود و بچه ها با حداقل امکانات و با قوای ذهنیشون ابزارهای مقابله رو می ساختن و از طرف دیگه مردی و مردونگی موج می زد، می گفتن اون زمان بچه ها پرتقال های خراب رو پیدا می کردن و می خوردن تا بقیه سالم ها رو بخورن و روحیه ایثار موج می زد و مردم واسه جون دادن برای خاکشون لحظه شماری می کردن اما حالا ... اصلا جوون حالا کجا، اونا کجا

- یه خصوصیت عجیب دکتر این بود که اکثر روزا روزه بود و یه وعده غذا می خورد و هرروز 2.5 ساعت بیش تر نمی خوابید و خصوصیتی که همه و حتی خود دکتر روی اون تاکید داشت ورزشکار بودن دکتر بود که خودش می گفت بچه ها اگه ورزش نکنید هر چقدر هم درس بخونید بدنتون پا به پای ذهنتون یش نخواهد رفت

- دکتر همیشه بزرگ و از افق بالا نگاه می کرد، پروژه های بسیار بزرگ بر می داشت اما همت داشت که تا آخرش وایساد و همیشه به قولی یکی از هم دوره ای های دکتر بجای ساخت یه خونه یه طبقه از شالوده برای آپارتمان 50 طبقه کار می کرد

- دکتر شدیدا به نسل آینده ای که باید راهشو ادامه بدن اعتقاد داشت و سعی می کرد مسیر رو واسه اونا فراهم کنه، دوره های فراگرایشی و ... رو برای همین پیشنهاد داد. یادش بخیر که توی اتاقش که می رفتیم به زبون هرکسی با اون حرف می زد و جذبش می کرد و فوق العاده روی دانشجوهاش وقت می ذاشت، یکی از اساتید هم دوره ای دکتر می گفت زمان جنگ که کلاس ها تق و لق بود دکتر از محدود بچه هایی بود که کلاس های زیادی برداشته بود و به قول اون استاد اصلا روحیه عافیت طلبی نداشت که توی جنگ ما رو چه به این حرفا و حتی اون استاد می گفت که برای بچه هایی هم درسشون اصلا خوب نبود وقت می ذاشت تا مطلب رو تفهیم کنه

- دکتر به کارهای پایه ای اعتقاد داشت و دلیل تغییر رشته از برق به فیزیک هم همین بود و اعتقاد داشت هر چه پایه ای تر به قضایا نگاه کنیم می توانیم تصمیم های بهتری بگیریم و حرف هایی با غلط کمتری بزنیم یکی از اساتید هم دوره ای دکتر مثال قشنگی میزد و می گفت اگر فیزیکدان و مهندس دید از سایر گرایش ها نداشته باشد روی موضوعاتی وقت می گذارد که در سایر گرایش ها به نتیجه نرسیدن آن اثبات می شود و مثال فعالیت بر روی نیروی مخالف با گرانش را زد و موضوعاتی نیز از برق مثال زدند که به دلایلی امکان طرح آنها نیست

- دکتر برای بدست آوردن پایه علمی وقت زیادی گذاشت تا حدی که لیسانس را 6 ساله و به همین ترتیب سایر مقاطع را طی کردند و در این مدت واحدهای اختیاری زیادی را گذراندند که تا دوره دکترا در حدود 350 واحد گذرانده بودند اما بعد از آن به قول یکی از افراد همیشه دیگر عجله داشتند زیرا وقت موجود را کم می دانستند تا حدی که حتی گفته می شد دکتر هر موقع از خانه بدون ماشین خارج می شد دوان دوان می رفت و در دانشگاه نیز حتی چندیدن پله را با هم می رفت و واقعا از مابقی وقت خود استفاده میکرد، حتی کسی می گفت دکتر برای رفتن از این دنیا هم عجله کرد

- مادر دکتر را ما در مراسم او دیدیم و علاوه بر سخنرانی او خدمتش رفتیم و واقعا زن بزرگواری و شیرزنی بود که حتی بچه ها می گفتند در مراسم دکتر او نامزد دکتر را دلداری می داد گرچه غم دوری فرزند اورا شکسته بود و تمام سخنش این بود که پسرم برای این خاک کار می کرد و شما راه او را ادامه دهید و کارهای ناتمامش را به پایان برسانید و بی شک از دامان چنین زنی چنین پسری نیز پرورش خواهد یافت

- دکتر شدیدا به کار گروهی و مشترک اعتقاد داشت، پروژه های خود را با همکاری سایر اساتید و حتی دانشجویان انجام می داد و حتی در این مسیر واسطه همکاری دانشگاه ها نیز شده بود که بارزترین آن همکاری دانشگاه شیراز و مالک اشتر اصفهان بود که حتی یک روز اساتید بخش فیزیک شیراز را به مالک اشتر برده بود و بی شک در کلیه گروه ها یکی از وزنه های ثقیل روحیه و اعتقاد به پایان کارها بود و حتی کارها را مشترک بین دو دانشگاه و اساتید آنها انجام می داد

- دکتر مطالعه و کنکاش فراوانی داشت طوری که از نزدیکان ایشان می گفت جز در زمانی که دکتر کلاس داشت سایر اوقات در اتاق خود در میان کتاب ها و جزوه هایش بود و روزهای پنج شنبه و جمعه بود که برای آزمایش به اصفهان می رفت و از همکاران دکتر می گفت انجا شبانه روز به آزمایش مشغول بود که همین موضوع به تصادف های دکتر منجر شد

- از نظر بعد اعتقادی هم قبلا نقل شد که دکتر گفته بود من فروع دینم را هم برای خودم اثبات کرده ام و این واقعا جمله عجیبی بود

- هم دوره ای های دکتر به فروتنی دکتر اذعان داشتند و این که دکتر به بحث های بی ارزش هرگز نمی پرداخت و حتی گفته شد که هنگامی که بحث های ناسیونالیستی مطرح می شد دکتر آن قدر سکوت می کرد که حتی هم دوره ای ایشان می گفت تا فوت ایشان فکر می مردم ایشان شیرازی است

- اعتقاد دیگر دکتر این بود که خدا نظریه ای را به ذهن آدمی لقا نمی کند مگر کاربرد آن نیز در عمل موجود باشد و این گفتاری بود که دکتر بدان عمل می کرد و خود از زبان دکتر شنیدم که هیچ فرمولی را حفظ نکردم مگر کاربرد آن را در عمل دیدم، البته دکتر معتقد بود اول باید زیربنای علمی را ساخت و بعد به کار عملی پرداخت و برای همین دوستانی که هم دوره ای ما بودند و برای مسایل عملی سراغ دکتر می رفتند می گفت شما 20 سال دیگر نمی توانید بر روی مسایل تحلیلی وقت بگذارید اما فرصت کار عملی دارید و اکنون که ذهنی پویا دارید پایه علمی خود را قوی کنید

- دکتر اعتقاد داشت با چهار دانشمند فیزیک مثل اتیشتین می توان ابرقدرت شد و ایران باید یک ابرقدرت اسلامی شود و خود در این راه پیش می رفت و یکی از اساتید می گفت اگر دکتر مانده بود نمی توان گفت که تا 10 سال دیگر چه می کرد؟! اما من(اون استاد) با شناختی که از دانشمندان آن سوی مرزها هم دارم می گویم باید منتظر جایزه نوبل او می ماندیم

امیدوارم بتوانیم نصیحت مادر دکتر را آویزه گوش خود کنیم و راه او را ادامه دهیم، اگر نیاز به توضیحات بیش تر باشد این کار را انجام خواهم داد

شعر زیر رو دکتر جوادپور در مراسم دکتر خوند و چه زیبا بود

بگــــذار تـــا بگـــریم چون ابر در بهـــاران

کـــز سنگ ناله خیزد روز وداع یـــــــاران

هر کس شراب فرقت روزی چشیــده باشــد

داند که سخت بـــــــاشد قطع امیــــــدواران

با ساربان بگــوییــــد احـــوال آب چشمــــم

تا بـــر شتـــر نبنـــدد محمـــل بروز بــاران

بگــذاشتند ما را در دیـــــــــده آب حســرت

گــریان چو در قیــامت چشم گنــــــاهکاران

ای صبح شب نشینان جــانـــــم بطاقت آمـــد

از بسکــــه دیـــر آمـــد شـــام روزه داران

چنــدین کـــه بر شمــردم ازماجرای عشقت

انـــدوه دل نگفتم الا یــــــک از هــــزاران

سعدی بروزگاران مهری نشسته بـــــــردل

بیــرون نم توان کــرد الا بـــه روزگــاران

چنــدت کنـــــم حکایت شـرح اینقدر کفایت

باقی نمــی تــوان گفت الا بـه غمگســاران

۱۲.۱۳.۱۳۸۵

فرار مغزها گفتار اول

سلام

فرارمغزها بحثی کهنه و پوسیده در این مملکت است که هرچندزمانی توسط رسانه ها به جنجال کشیده می شود و باز از سر نو فراموش می گردد و پس از هزاران بار تخصیص بودجه و تشکیل کنفرانس های مختلف باز هم همان رویه قبل ادامه می یابد

یکی از رفقا پیش مرحوم دکتر حسین پور رفت و گفت رفیقم در حال برنامه ریزی جهت رفتن به خارج است و دکتر گفت: باید برود،چرا بماند؟! آنجا حقوق چندهزار دلار در ماه به او خواهند داد و کلیه امکانات را برای او فراهم خواهند کرد و می تواند زندگی مناسبی داشته باشد، چرا نرود؟! باید برود

عده ای از بچه ها سراغ دکتر رفتند که ما قصد داریم به خارج برویم و تحصیل کنیم و باز گردیم و خدمت کنیم، دکتر گفت بروید اما بدانید که باز نخواهید گشت، آن ها شما را برای خودشان تربیت می کنند نه برای این که بتوانید مملکت خودتان را آباد کنید

دوستان از دانشمند دیگری سخن می گفتند که قصد خروج از مملکت را داشت و به اصرار دکتر او در ایران مانده است، اصلا خود دکتر همه تحصیلات خود را در شیراز پیگیری کرد و هرگز به فکر رفتن از این مملکت نبود و شاید این موضوع در ظاهر متناقض به نظر آید

رفیقی داشتم که سالیان سال با هم بودیم و از راهنمایی تا دانشگاهمان را با هم گذراندیم، او را در فرودگاه دیدم که قصد خروج از مملکت را داشت، پس از خداحافظی فقط آرزو می کردم که مشکلی پیش نیاید و بتواند برود اما وقتی با افراد دیگری صحبت می کردم رفتن از خاک مملکت را اشتباه محض می دانستم گرچه شاید هر دو دسته افراد را از سطح علمی یکی می دانستم

یکی از آشنایان پس از 25 سال خدمت یکی از دوستان قدیمی خود را که در آمریکا بود با اصرار فراوان به ایران دعوت کرد و او نیز با فروش تمام اموال خود به ایران آمد اما چندین ماه بعد نیز در ایران کلیه اموال خود را فروخت و امریکا بازگشت، گرچه برای مملکتش همه زندگیش را آنجا به خاطره ها سپرده بود و با کوله باری از تجربه آمده بود اما دوباره بازگشت

دکتر خدادوست نابغه بزرگ چشم پزشگی هنگامی که به همراه خانواده خود در فرودگاه شیراز قصد خروج از کشور را داشت مامور فرودگاه با اشاره به طلاهای همسر دکتر گفته بود خانم ارز مملکت را نمی شود از کشور خارج کنید و او در پاسخ سخن زیبایی گفته بود که آقا، ارز این مملکت (با اشاره به سردکتر) این مغزی است که در حال خارج شدن است نه آن طلاها

از شرکت صاایران به دانشکده آمده بودند شخصی که سخن می گفت انسانی باسواد و پخته بود. جالب می گفت که بله دوستان اگر به آن سوی آب بروید همه امکانات برای شما مهیا است و می توانید هم ادامه تحصیل دهید و هم زندگی خوبی داشته باشید اما آسوده طلب نباشید، ماندن در ایران همت می خواهد و تلاش اما پس از آن می توان به ایران بالید ولی راهی سخت در پیش است

به یکی از اساتید دکتر حسین پور پرسیدم چرا دکتر خارج نرفت؟! پاسخ داد دکتر فردی بود که جنگ رقته بود، زحمت های جنگ را دیده بود و در شرایطی درس خوانده بود که کمترین امکانات را در این مرزوبوم داشتیم و اشاره کردند که آن زمان در بخش برق چهار استاد بیش نداشتیم و کسی که با تحمل آن مشقات علم آموخته بود برای همه مشکلات آتی نیز خود را آماده کرده بود و با همه مشکلات در ایران ماند گرچه فرصت خروج از این خاک برای او بود تا ایران را از نو بسازد، انشاالله در گفتارهایی که در مورد دکتر دارم برای شما از ایده های بزرگ دکتر حسین پور خواهم گفت

یکی از مسئولین مدتی پیش گفته بود اینها اگر مخ داشتند که نمی رفتند و اگر که می روند مخ ندارند و فرارمغزها نداریم و اینگونه صورت مسئله را پاک کرده بود

آنچه گفتم فقط طرح مساله بود اما بحث در مورد آن را به آینده موکول می کنم و با این گفتار فقط قصد داشتم ذهن شما را مشغول کنم که به این موضوع از افقی دیگر نگاه کنید تا فرصتی بعدا پیش بیاید که موشکافانه بحث کنیم اما در عین حال اگر صحبت و بحثی داشته باشید اینجا پاسخ خواهم داد

گاهی مسیر جاده، به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه، از دست می رود

گاهی، همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی، غریبه ای، که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

اول، اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر، خلاف آنچه که گفته است، می رود

واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و (هه) پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود


گاهی، کسی نشسته، که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست، می رود

اینجا، یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری، همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها، که قیمت قد کمان ماست

تیری است بی نشانه، که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده، به بن بست می رود

واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود

شعر: افشین یدالهی

آهنگ: شهرداد روحانی

خواننده: علیرضا عصار- آلبوم نهان مکن