من حسینم
ُپناهیم
خودمو میبینم
خودمو مشنوم
خودمو فکر میکنم
تا هستم جهان ارثیه بابامه
سلام هاش ُ همه عشق هاش همه درداش
تنهایی هاش
وقتی نبودم .مال شما
اگر دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار با تو بگم
سلام هامونو عشق هامونو در دامونو تنهایی هامونو
میز برای تخت
تخت برای خواب
خواب برای جان
جان برای مرگ
مرگ برای یاد
این بود زندگی؟؟؟؟؟؟؟
به بهشت نمی روم
اگر مادرم آنجا نباشد
ما تماشاچیانی هستیم
که پشت درهای بسته ماندهایم
دیر آمدهایم!خیلی دیر
پس به ناچارحدس میزنیم
،شرط میبندیم،شک میکنیم
..و آن سوتردر صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است
حسین پناهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر