۴.۱۶.۱۳۸۵

شعر

گرچه دل پری دارم و یک سینه سخن اما به نظرم اومد با دل پر چیزی ننویسم و فقط برای نشانی از زنده بودن چند تا شعر انتخاب کردم

شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار مهربانی کی سرآمد شهرياران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد و یاران را چه شد
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه
هر چی بیشتر بمونی رفتنت سخت تره
اگه رفتی جای پات برای همیشه باقب می مونه

مسیحای جوان‌مرد من، ای ترسای ترس پیرهن چرکین
هوا بس ناجوان‌مردانه سرد است
آی دمت‌گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
در بگشای.هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی، دَمَت گرم و سرت خوش باد، سلامم را تو پاسخ گوی
منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم
منم من سنگ تی‌پا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش، نغمه‌ناجور، نغمه‌ناجور
ای دوست بیا تا غم فردا مخوریم این یک دم عمر را غنیمت شمریم

رو سربنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم‌وموج‌سودا شب تا به روز تنها
خواهی‌بیاببخشاخواهی‌بروجفاکن
دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد
پس‌من‌چگونه‌گويم‌كين‌دردرا دوا كن

دانا و فهمیده باش ، ولی خود را نادان نشان بده
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم
ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

یار دبستانی من ، با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما

بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو

رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم

مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما

هرزه تموم علفاش

خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد

مرده دلای آدماش

دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه

کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما

بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو

رو تن این تخته سیاه

ترکه بیداد و ستم

مونده هنوز رو تن ما

یار دبستانی من

با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما

بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو

رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم

مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما

هرزه تموم علفاش

خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش

دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه

کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟


هیچ نظری موجود نیست: