گرچه دل پری دارم و یک سینه سخن اما به نظرم اومد با دل پر چیزی ننویسم و فقط برای نشانی از زنده بودن چند تا شعر انتخاب کردم
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد و یاران را چه شد
هر چی بیشتر بمونی رفتنت سخت تره
اگه رفتی جای پات برای همیشه باقب می مونه
مسیحای جوانمرد من، ای ترسای ترس پیرهن چرکین
رو سربنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییموموجسودا شب تا به روز تنها خواهیبیاببخشاخواهیبروجفاکن
دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد پسمنچگونهگويمكيندردرا دوا كن
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد
مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من
با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما
هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر